مرضیه محمدزاده، پژوهشگر تاریخ اسلام در سخنرانی مجازی خود که در آستانه فرارسیدن عید غدیر آن را منتشر کرد، درباره آنچه در حجةالوداع پیامبر اکرم(ص) گذشت، به بیان نکاتی از تاریخ پرداخت که در ادامه میخوانید:
وقتی همه شبیه جزیره عربستان با شور و شوق اسلام را پذیرفتند، پیامبر(ص) تصمیم گرفتند سفیری به یمن بفرستند. یمن در جنوب شبهجزیره بود و پیامبر(ص) به چند دلیل توجه خاصی به آن داشت؛ اولاً یمن یکی از سرزمینهای حاصلخیز بود و مردم متمدنی داشت. بسیاری از مردم یمن ایرانی بودند. (تعدادی از ایرانیان در زمان خسروپرویز به یمن کوچ کرده بودند). پیامبر(ص) به دنبال آن بودند که مردم یمن به اسلام در آیند و تعدادی از آنها اسلام آورده بودند.
پیامبر(ص)، حضرت علی(ع) را به عنوان سفیر به یمن میفرستند. ایشان از ماه رمضان تا ذیالحجه در یمن هستند و در این مدت تقریباً سه ماه از خانواده خود دور بودند. زمانی که مأموریت حضرت علی(ع) به پایان میرسد، رسول اکرم(ص) برای انجام حجةالوداع وارد مکه میشوند.
وقتی امام علی(ع) قرار است به طرف یمن برود، سیصد نفر همراه ایشان هستند. این رویداد، به عنوان سَريَّه امام علی(ع) به یمن در تاریخ معروف است. رسول اکرم(ص) پیش از حرکت به امام سخنانی میگویند که بسیار مهم است. اولاً دست خود را روی قلب حضرت امیرمؤمنان(ع) میگذارند و خطاب به خدا عرضه میدارند: «خدایا این قلب را هدایت کن» و بعد نامهای به حضرت میدهند و میفرمایند وقتی با صلح وارد یمن شدی این نامه را برای آنها بخوان. در این نامه که در تاریخ ثبت شده است، پیامبر(ص) فقط از توحید سخن گفتهاند.
رسول اکرم(ص) در این سَريَّه، به حضرت علی(ع) چند سفارش میکنند از جمله اینکه وقتی وارد شدی، با صلح و قول لَیِن و منطق وارد شو. اگر مردم یمن با تو جنگیدند و تعدادی از افراد تو را کشتند، باز هم وارد جنگ نشو. همینطور میشود، چند نفر از افراد حضرت امیر(ع) کشته میشوند و بعد از آن صلح صورت میگیرد. دومین سفارش پیامبر(ص) این بود که فرمودند به عهد و پیمانی که میبندی، وفا کن. از راه مکر و حیله وارد نشو. شکرگزار باش، ذکر حق دائم بر زبانت باشد. (اینها برای این است که مردم شما را میبینند) با مردم با مهربانی رفتار کن. در هنگام قضاوت، به سخنان طرفین گوش کن. حضرت در یمن چند قضاوت داشتند که وقتی آنها را برای پیامبر(ص) نقل کردند، فرمودند: اگر من نیز بودم چنین قضاوت میکردم.
مردم یمن در این مدت مسلمان شدند. آنها با سیره پیامبر(ص) آشنا شدند. قوم حمدان از مردم یمن نه تنها در کنار امیرالمؤمنین(ع) بودند بلکه بعدها در کنار امام حسن(ع) و در کربلا در کنار امام حسین(ع) نیز قرار گرفتند. بعد از اینکه حضرت به شهادت میرسد و معاویه حاکم میشود، سوده حمدانی که با معاویه روبهرو میشود و حرف از امیرالمؤمنین(ع) میزند از همین قوم است. این سَريَّه در تشیع مردم یمن و علاقهمندی مردم به اهل بیت(ع) نقش زیادی داشت.
اواخر ذیالقعده حضرت علی(ع) حرکت میکنند که خود را به مکه برای انجام حج برسانند و غنایمی که در یمن به دست آوردند، به پیامبر برگردانند. حضرت علی(ع) پارچههایی از یمن با خود آورده بودند. پیامبر اکرم(ص) به ایشان فرموده بودند همانطور که به مکه میآیی از نجران عبور کن و جزیه آنها را بگیر و با خود بیاور. حضرت علی(ع) در نزدیکی مکه به ابورافع( که بعدها مأمور بیتالمال امام در کوفه میشود و همیشه همراه امام بود) میفرماید شما بمانید تا من با سرعت خود را به رسولالله(ص) برسانم. رسولالله(ص) چهارم ذیالحجه وارد مکه میشوند، امیرالمؤمنین نیز در این روز خود را به رسولالله(ص) میرساند و اعمال را با ایشان انجام میدهد. رسولالله(ص) با خود 60 شتر آورده بودند، حضرت علی(ع) نیز 34 شتر همراه داشت که آنها را برای قربانی کردن گذاشتند.
بعد از این حضرت علی(ع) بر میگردد و میبیند افرادشان لباسها را بین خود تقسیم کرده و هر کدام لباس احرام خود را از آن پارچهها برداشتهاند. حضرت به آنها فرمود این لباسها را درآورید. گفتند تا انجام اعمال حج، اینها را قرض بده. امام فرمود: اینها مال خدا است و باید به رسول خدا(ص) برسد و ایشان تقسیم کنند. حضرت در این زمینه کوتاه نیامدند. آن گروه شکایت حضرت را نزد رسولالله(ص) بردند. ایشان فرمودند: علی(ع) از عدل خارج نمیشود. آنچه کرده است درست است.
مردم عدل علی(ع) را تحمل نمیکردند. تفاوت حضرت علی(ع) و رسولالله(ص) در چنین مواقعی این بود که هرجا اختلافی پیش آمد، آیه و وحی بر پیامبر(ص) نازل میشد، تنها رسولالله(ص) است که میتوانند بفرمایند مسجد ضرار را بکوبید و با خاک یکسان کنید. علی(ع) نمیتوانست چنین کند، اگر چنین میکرد، روبه روی او میایستادند. در چنین مواقعی وحی به کمک رسولالله(ص) میآمد.
حضرت علی(ع) پارچههایی که از یمن با خود آورده بودند به رسول الله(ص) تقدیم میکنند و ایشان خانه خدا را با آنها میپوشانند. یعنی پوشش خانه خدا، از پارچههای یمن است.
پیامبر(ص) برای عازم شدن به حجةالوداع، تمام زنان خود را با خود حرکت میدهند. پیامبر(ص) تا پیش از این، قرعه میانداختند و قرعه به نام هر کدام از همسران ایشان در میآمد او به همراه پیامبر(ص) عازم حج میشد، ولی این بار فرمودند همه همسرانم با من حرکت کنند. همچنین اعلام کردند همه بادیهنشینان بیایند. همه مردم مدینه نیز حرکت کنند و با من بیایند. وقتی به ناحیه ذوالحلیفه که مسجد شجره آنجا است، میرسند، پیامبر(ص) آنجا محرم میشوند. در این منطقه به پیامبر(ص) خبر میرسد، اسما دختر عمیس خثعمی، همسر ابوبکر زایمان کرد. محمد بن ابیبکر در این سال به دنیا آمد. او نزدیک مسجد شجره متولد شد. پیامبر(ص) فرمودند: اسماء غسل کند و محرم بشود و لباس احرام به تن کند.
رسول اکرم(ص) وقتی وارد مکه شدند، از بابالشیبه وارد شدند و اعلام کردند همه مناسک را از من یاد بگیرید، هر کاری کردم برای شما سنت باشد. نوشتهاند وقتی پیامبر(ص) وارد شدند حالشان دگرگون شد، چشمانشان پر از اشک شد و تنشان به گونهای لرزید که ردایشان افتاد. طواف را انجام دادند و ذکر کردهاند حجرالاسود را لمس کردند و شروع به گریه کردند و بعد از نماز، روی کوه صفا رفتند و در آنجا شروع به دعا کردن و ثنا گفتن میکنند و در آنجا فرمودند سعی را از صفا شروع کنید، چون برخی از مروه شروع میکردند. دلیل این سخن پیامبر(ص) این بود که خداوند در آیه شعائر، صفا را اول ذکر کرده است. بعد از تقصیر و طواف، پیامبر(ص) عمره مفرده خود را انجام میدهند و بعد برای تمتع آماده میشوند. در این فاصله ایشان به بطحا میروند و در یک خیمه به سر میبرند و تا روز هشتم آنجا میمانند.
روز هشتم به منا رفتند. شب در منا میمانند و صبح زود به عرفات رفتند و در آنجا خطبه تاریخی خود را میخوانند که در آن صحبتهای بسیار مهمی را بیان کردهاند. پیامبر(ص) در تمام عمر خود از دو موضوع ناراحت میشدند، اول اختلاف و تفرقه در امت اسلام و دیگری بازگشت به سنتهای جاهلی بود. اصل خطبه بر این دو موضوع استوار است.
اولین جملهشان در خطبه چنین است: «به خدا سوگند شاید دیگر شما را پس از امروز در این مکان نبینم. خدا رحمت کند کسی که گفتار مرا بشنود و عمل کند» بعد سخنان خود را شروع میکنند و از مردم میپرسند امروز چهروزی است، چه ماهی است و چه سرزمینی است؟ که مردم در پاسخ ایشان گفتند، ماه حرام و سرزمین حرام. بعد فرمودند: ای مردم، خون مسلمان حرام است. دریدن حرمت مسلمان حرام است. نمیتوانیم حرمتشکنی کنیم. پیامبر(ص) بر این نکته سوگند خوردند که مال مسلمان را نمیتوانید به یغما ببرید.
در سال 61 هجری، نوه همین پیامبر(ص)، خطاب به امت اسلام میگوید من مسلمانم. خون مرا نریزید، این کار حرام است. دریدن پرده حرمتم بر شما حرام است. این سخن را جدش در روز نهم ذیالحجه در عرفات بیان کردند.
رسولالله(ص) در این خطبه اعلام میکنند خونهایی که در جاهلیت ریخته شده و میخواهید قصاص آنها را بگیرید، ببخشید. من تمام خونهایی که از خاندانم ریخته شده، بخشیدم. فرمودند ربا در اسلام حرام است. دستورات زیادی در سلام هست، اما پیامبر(ص) ربا را عَلَم میکنند و میفرمایند: کسانی که سرمایههای خود را برای ربا به کار گرفتهاند، فقط میتوانند سرمایههای خود را باز پس بگیرند. مردم از شیطان پیروی نکنید.
بعد فرمودند: زنان بر شما حق دارند، شما هم بر زنان حق دارید، حق شما بر زنان این است که بدون اذن شما کسی را به خانه راه ندهند، اما زنان، امانت خدا در دست شما هستند و خدا از امانت از شما سؤال میکند. پرده رحمت و عطوفت خود را بر سر زنان خود بیندازید. بعد فرمودند در خوراک و پوشاک آنها بکوشید و تأکید میکنند در سخنان من دقت کنید و بیاندیشید.
بعد فرمودند: من در میان شما دو چیز را به یادگار گذاشتم: کتاب خدا و عترت یا سنت من که اگر به آنها توجه کنید، گمراه نخواهید شد. بعد اعلام میکنند همه مسلمانان با هم برادر هستند، هیچ مسلمانی حق تفاخر ندارد. (تاکنون قریش خود را برتر میدانست). پیامبر(ص) همه تفاخر قریش را به پایان رساندند و فرمودند همه امت واحده هستید. تنها آنکه تقوی دارد، بالاتر است.
اعلام کردند من خاتمالنبیین هستم و بعد از همه شهادت گرفتند که آیا پیام خدا را رساندم؟ همه گفتند آری یا رسولالله. بعد دست خود را بالا بردند و فرمودند: خدایا شاهد باش که من پیام را رساندم. میگویند پیامبر(ص) شب از عرفات حرکت کردند و به سمت مشعرالحرام رفتند. به مردم فرمودند وقتی میروید آهسته و بدون سرعت بروید. دعا بخوانید. خود وارد مشعرالحرام میشدند و نماز مغرب و عشا را با هم خواندند. عملیات جمره را انجام دادند، بعد وارد منا شدند. قربانی انجام دادند، موی سر خود را تراشیدند و از احرام خارج شدند. وقتی پیامبر موی سرشان را میتراشیدند همه اصحاب دورشان جمع شدند و موی سر رسولالله(ص) بین اصحاب تقسیم شد و تا سالهای بعد میگفتند، موی رسولالله نزد ما است.
پیامبر(ص) به مکه برمیگردند و در ایام تشریق در منا هستند. آنجا به مسلمانان میگویند اگر میخواهید خرید کنید، از منا بخرید. (مردمی که در منا فروشنده هستند، بیشتر مردم بومی و فقیر هستند). خود پیامبر(ص) نیز شبها در بازار منا حرکت میکرد و در آنجا با مردم سخن میگفتند و خرید میکردند. بعد از سه روز، وقتی اعمال تمام شد، پیامبر(ص) اعلام کردند در مکه نمانید. پیامبر روز چهاردهم مکه را ترک میکنند.
ادامه دارد...
انتهای پیام