چگونه فرهنگ نقد و انتقادپذیری را در جامعه نهادینه کنیم + صوت
کد خبر: 4092108
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار : ۲۴ مهر ۱۴۰۱ - ۱۰:۳۷
سیامک زندرضوی در گفت‌وگو با ایکنا تبیین کرد؛

چگونه فرهنگ نقد و انتقادپذیری را در جامعه نهادینه کنیم + صوت

یک جامعه‌شناس با بیان اینکه تنها جایی که اکنون نقد پذیرفته می‌شود درون خانواده‌هاست؛ به تشریح بایدها و نبایدهای تبدیل نقد و نقدپذیری به فرهنگ غالب در جامعه پرداخت.

فرهنگ نقد و نقدپذیری مفهوم جدیدی در دنیای معاصر است که نیاز به بررسی تاریخی این مفهوم در تاریخ معاصر ایران دارد. خاصه آنکه ریشه‌های انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 در فقدان امکان نقد حکومت و جامعه، عدم امکان گفت‌وگو و بی‌توجهی به نقدهای متفکران و دلسوزان داشت. به همین منظور برای بررسی اینکه نقد چگونه و از کجا به صورت عمومی در کشور شکل گرفت و علت‌ها و زمینه‌های چنین پدیده‌ای چه بود به سراغ سیامک زندرضوی، جامعه‌شناس رفتیم تا در این رابطه گفت‌وگو کنیم. در ادامه مشروح این گفت‌وگو را می‌خوانیم.

ایکنا- تاریخچه نقد در ایران معاصر به چه زمانی بازمی‌گردد؟

زمانی ما صحبت از نقد می‌کنیم که در آن انسان‌هایی مجموعاً با حقوق برابر در تعامل پایدار هستند. برای اینکه این عرصه روشن‌تر شود باید به بستر دیالوگ در جامعه خودمان نگاهی بیندازیم. تا قبل از دهه چهل شمسی وضعیتی که به صورت معمول در جامعه شهری و روستایی غلبه داشت این بود که فضای کار بر فضای زندگی منطبق یا بسیار نزدیک بود. بنابراین کسانی که با هم کار می‌کردند و تولید اجتماعی انجام می‌دادند عموماً با یکدیگر مناسبات خویشاوندی و خانوادگی هم داشتند و در محیط‌های نزدیک به هم زندگی می‌کردند. حتی در شکل ظاهر هم ممکن بود ابزارهای تولیدشان در فضایی که اعضای خانواده هم زندگی می‌کردند، باشد.

افراد در مناطق روستایی در کار کشاورزی و در مناطق شهری در کار کارگاهی، نزدیک به محل کار خود زندگی می‌کردند. در چنین مناسباتی معمولاً پیرترها و مسن‌ترها نسبت به فرایندهای کار مطلع‌تر و باتجربه‌تر بودند. در نتیجه، در چنین وضعیتی سخن و نظر افراد مسن در مناطق شهری و روستایی اولویت بود و دیگران عموماً سکوت می‌کردند و می‌پذیرفتند. این مناسبات‌ پدیده پدرسالاری کهن را نمایندگی می‌کرد. پدران به عنوان مسئول خانواده، گوینده و دیگر اعضای خانواده، شنونده بودند.

تقسیم کارها بر اساس سن و جنس انجام شده بود و زندگی در تناوبی یکنواخت پیش می‌رفت. همزمان جایگاه هر فرد و حتی وضعیت او برای آینده کم‌وبیش روشن بود. یعنی معلوم بود که هرکس چه ازدواجی خواهد کرد و فرزندان او در کجا زندگی خواهند کرد. بنابراین یک نظم دیرپای متکی بر پدرسالاری کهن وجود داشت و نهادهای اجتماعی بیرون خانواده مانند مذهب هم آن را حمایت می‌کردند. انعکاس این زندگی اجتماعی در مذهب و متقابلاً انعکاس مناسبات مذهبی در خانواده، یکدیگر را تقویت می‌کردند.

تصمیماتی که حکومت وقت در دهه  اوایل دهه 1340 شمسی می‌گیرد، ازجمله انجام اصلاحات ارضی، گسستی در این روند تاریخی پیدا می‌شود. ظاهر اصلاحات ارضی این است که زمین به کشاورز واگذار می‌شود اما وقتی واقعی‌تر نگاه می‌کنیم می‌بینیم زمین به دارندگان حق نسق یعنی کسانی که پدرانشان بر آن زمین کار می‌کردند واگذار می‌شود. بنابراین بقیه شرکا و کسان دیگری که به کمک می‌آمدند آنها حقی به زمین و آب پیدا نمی‌کنند؛ در نتیجه در سرزمین‌های خشک و کم آب عموماً کسانی که این آب و زمین را دریافت می‌کردند به راحتی تصمیم می‌گرفتند که شرکا را حذف کنند و فشار را بر اعضای خانواده بیاورند تا تولید را خانوادگی پیش ببرند و محصول را با دیگران شریک نشوند.

اتفاقی که رخ می‌دهد این است که تنها راه تأمین زندگی جمعیت بزرگی که در مناطق روستایی از کار بی‌کار می‌شدند مهاجرت به مناطق شهری و حاشیه شهرها بود. بنابراین در دهه چهل شمسی شاهد رشد شهرنشینی و حاشیه‌نشینی در ایران هستیم که جنبه منفی این فرایند است.

کد

جنبه مثبت این اتفاق امکان دسترسی به سواد به شکل عمومی است و هرکسی که ساکن این جغرافیای سیاسی است حق این را پیدا می‌کنند که باسواد شوند. بنابراین برای اولین بار در تاریخ ما جمعیت باسواد کشور از جمله در میان زنان گسترش پیدا می‌کند. دختری که در این دوره باسواد شده بلافاصله برایش این موضوع پیدا می‌شود که آیا من می‌توانم باسوادی که دارم اشتغالی ایجاد کنم و یا درجایی شاغل شوم؟ عموماً این اشتغال خارج از مناسبات خانواده و خویشاوندی شکل می‌گیرد.

با توجه به دستگاه اداری آن زمان که رو به رشد بود، تعداد زیادی صندلی خالی برای ساده‌ترین تا پیچیده‌ترین مشاغل وجود داشت که اتفاقاً زنان هم داوطلب این کارها شدند. با توجه به اینکه زنان در محیط کار نسبت به مردان مطیع‌تر بودند و می‌توانستند ساعت‌های طولانی کارهای یکنواخت را انجام دهند؛ تقاضا هم برای جذب بانوان افزایش پیدا کرد.

بنابراین باسواد شدن زن‌ها، اشتغال خارج از خانواده، پیدا کردن استقلال مالی و مراودات خارج از خانواده امکان ازدواج بیرون از خانواده را ممکن ساخت تا زوجین یکدیگر را خود انتخاب کنند. همزمان با پیشرفت پزشکی در ایران، امکان فاصله گذاری در میان فرزندان فراهم ‌شد و برای به دنیا آمدن فرزندان برنامه‌ریزی می‌کردند و تعداد اعضای خانواده مدیریت می‌شود و تعداد فرزندان کمتری با فاصله بیشتر به دنیا می‌آورند.

افزون بر این موضوع، ایده‌های برابری حقوق زن و مرد از سمت اروپا و آمریکا وارد می‌شود و درخواست برابری حقوقی گسترش پیدا می‌کند. وقتی به دهه پنجاه و اواخر آن می‌رسیم برای اولین بار در تاریخ ما، قانون حمایت از خانواده زیر فشار زنان تصویب شد و سن ازدواج دختران از 13 سال به 18 سال می‌رسد. زنان‌ این قدرت را به دست ‌آوردند که نسبت به همسر خود در طلاق قربانی نباشند و طلاق یک طرفه ممنوع می‌شود.

در چنین فضایی بود که در درون خانواده پدرسالاری کهن تضعیف می‌شود، وضعیتی فراهم ‌شد تا درون خانواده‌ها بستر گفت‌وگو تا درجه‌ای ایجاد ‌شود. چنانکه در ابتدا اشاره کردم گفت‌وگو نیازمند یک رابطه متقابل نسبتاً برابر است؛ یعنی گفتن و انتظار شنیدن و شنیدن در انتظار گفتن و تفکر کردن در رابطه با این فرایند است. بنابراین آن حالت فرمانی پدرسالاری، یک طرفه که همه باید گوش می‌کردند، تضعیف شد.

اما از طرفی در قالب هیئت حاکمه وقت نگاه قیم‌مابانه وجود داشت. یعنی در نظام سیاسی پهلوی، هرچند مردم از نظر حقوقی برابر و شهروند بودند اما در عمل همه رعیت به حساب می‌آمدند. به همین دلیل هم شاه به خودش حق می‌دهد تا همه در یک حزب واحد ثبت‌نام کنند. در حقیقت رژیم سابق فراموش می‌کند که خود بستر واقعی یک فرایند گفت‌وگویی را در درون خانواده‌های هسته‌ای شهری شکل داده است و از اینجا زمزمه‌های درخواست آزادی اجتماعی -سیاسی، برابری، نبود تبعیض، کرامت و رفاه، بلند می‌شود و به سرعت تبدیل به یک نه بزرگ به رژیم پهلوی می‌شود.

زیرا شهروندان می‌خواهند خودشان زندگی بهتر و فرزندانشان آرامش بیشتری داشته باشند و همچنین رفاه عمومی باشد و امکان مشارکت سیاسی- اجتماعی افزایش پیدا کند. به همین منظور نقد حکومت از جانب مردم گسترش پیدا می‌کند اما از طرف رژیم گوش‌های شنوا و چشم‌های بینایی که بنشینند تا این سخن‌ها را به فرایندهای گفت‌وگویی تبدیل کنند و از درون آنها راه‌حل‌هایی پیدا کنند وجود نداشت. با این هدف که مشارکت شهروندان افزایش پیدا کند و نابرابری‌ها و تبعیض‌هایی که به دلیل توزیع نامناسب درآمدهای نفتی رو به گسترش بود کاهش پیدا کند. در نتیجه از یک طرف در میان شهروندان نقدهای جدی وجود داشت و در طرف رژیم گوش شنوایی وجود نداشت و بنابراین گفت‌وگویی شکل نگرفت. در نتیجه با این بستر تاریخی ما وارد فرایندهایی می‌شویم که در کمتر از یک سال به انقلاب سال 1357 ختم شد.

ایکنا ـ نقد باید دارای چه مشخصات و خصایصی باشد تا از سازندگی و تأثیرگذاری لازم برخوردار شود؟

نکته‌های این مهم در همان بستر تاریخی که ذکر شد قابل فهم است؛ برای مثال اینکه دو طرف نقد باید بپذیرند که دیگری وجود دارد؛ اینکه به لحاظ حق گفت‌وگو (گفتن و شنیدن)، با یکدیگر برابرند. اینکه گروه‌های ذینفع گوناگونی به لحاظ جنسی، سنی، حرفه‌ای، سیاسی و... در این جغرافیای سیاسی حضور دارند.

نکته دوم این است که نقد چه در محیط خانواده و چه در محیط جامعه باید بی‌قید و شرط باشد و به محض اینکه در گفت‌وگویی شرط گذاشته شود فضای نقد از همانجا بسته می‌شود. در زمان شاه گفته می‌شد که بیاید حرف خود را بزنید اما واقعیت این بود که نظام سلطنتی و مناسبات آن با جامعه خطوط قرمز بود و نباید پیرامون آن صحبت ‌می‌شد. بنابراین اساساً نقدی شکل نمی‌گرفت و اگر شکل می‌گرفت بسیار صوری و سطحی می‌شد.

نکته سوم این است که چه در نظام گذشته و چه در نظام فعلی قید و شرط‌های جدی برای گفت‌وگو و نقد داریم. در تاریخ ما فقط حد فاصله 1357 تا اول سال 1360 فضای نقد عمومی و گفت‌وگوی وسیع وجود داشت. در تمام شهرها فارغ از اینکه چه فصلی است، در خیابان‌های اصلی شهر جمع‌های 5 تا 10 نفره به صورت دایره‌وار ایستاده به گفت‌وگو مشغول بودند و یک فضای عمومی گفت‌وگو شکل می‌گرفت. بعد از سال 60 این فضای نقد مسدود شد و هر گفت‌وگوی جدی با خطرهای مخصوص به خود همراه شد.

ایکنا ـ آیا اکنون جامعه ما ناقد و نقدپذیر است؟  

ما حداقل از دهه چهل شمسی و امروز سه نسل را داریم که پرسش‌ها و نقدهای بسیاری دارند و تقاضای گفت‌وگو با ساختارها و نهادهای قدرت را دارند که یک نسل آن نوجوان و جوان‌ هستند و دو نسل دیگر ظاهراً نامرئی‌اند و امروز حکم پشتیبان‌ را دارند.

به طور کلی هر چند تا حدی نقد و گفت‌وگو درون خانواده‌ها تمرین شده است اما از طرف دیگر، گفت‌وگو و نقد نظام‌مند در سیستم آموزش و پروش رخ نداده است. در آموزش‌ و پرورش پرسشگری منع شده و تبدیل به نظام کنکوری شده است. در نظام کنکوری مانند نظام بانکی فرد باید حفظ کند و تحویل دهد تا مجوز ورود به دانشگاه مناسب را دریافت کند و نظام گفت‌وگویی در آموزش جایگاهی ندارد.

آموزش‌ و پرورش تشخص، کنجکاوی و خلاقیت کودکان را در طول دهه‌ها انکار کرده است در صورتی که در فاصله  سال 1357 تا 1360 در مدارس از بسیاری دانش‌آموزان، معلمان، والدین مدام در گفت‌وگو بودند و کتاب‌های درسی هم آنقدر بسته نبود. تنها جایی که اکنون نقد پذیرفته می‌شود درون خانواده‌هاست.

ایکنا- فرهنگ نقد و نقدپذیری را چگونه باید به فرهنگ تبدیل و در جامعه نهادینه کرد؟

از بخش پایین هرم، کودک که متولد می‌شود، همراه با پرسش‌های زیادی رشد می‌کنند و به محض اینکه زبان باز می‌کنند «چیه» و «چرا» می‌پرسند. بزرگسالان هم باید این ظرفیت را پیدا کنند و در مقابل این پرسش‌ها تحمل و صبوری داشته باشند و با حوصله، متناسب با سن کودک حقیقت را بگویند. اینجاست که تشخص بچه رشد، کنجکاوی او التیام پیدا می‌کند و پاسخ می‌گیرد و خلاقیت او شکوفا و شکوفاتر می‌شود. همین وضعیت را باید در مدارس استمرار دهیم. بچه‌ها باید مجاز باشند هر سؤالی را بپرسند و معلم‌ها باید آموزش پیدا کنند که بتوانند به سؤال‌های آنها با اتکا به حقیقت، و البته متناسب با سن آنها پاسخ دهند.

از سمت بالای هرم نیز ساختار قدرت باید بپذیرد که مردم در ایران از دوره مشروطه تا امروز شهروند هستند و هر فضایی که مانند دوره پهلوی، شهروند را به رعیت منفرد و بدون تشکل‌های مستقل و انتخابی خودشان تقلیل دهد، جواب نه بزرگ را خواهد گرفت. در گفت‌وگو و نقد باید حقوق برابر و فرصت‌های یکسان وجود داشته باشد و همچنین نمایندگان منتخب تشکل‌های مستقل شهروندان در فضای عمومی باشد تا همگان بتوانند نتایج آن را راستی آزمایی کنند.

گفت‌وگو از سجاد محمدیان

انتهای پیام
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ملامیرزایی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۱/۰۷/۲۴ - ۱۲:۳۳
0
0
اینکه ایکنا بجای بازی های سیاسی وارد یه بحث اصولی شده تا یاد بده بجای تو سر و کله هم زدن یاد بگیریم حرف بزنیم واقعا ستودنیه اما به شرط اینکه گوش شنوایی وجود داشته باشه
captcha