به گزارش ایکنا؛ مؤسسه فرهنگی و هنری «سیبستان خرد» بهعنوان یک مؤسسه غیردولتی و غیرانتفاعی، فعالیت خود را از سال ۱۳۸۷ آغاز کرده است. این مؤسسه از سال ۱۳۸۸ تاکنون، در راستای پاسخگویی به نیازهای جامعه و با بهرهگیری از تجربیات حاصل از برگزاری دورههای متعدد آموزشی، بهصورت متمرکز بر موضوع «کودک در خانواده» بهعنوان پایه اصلی و اولیه تشکیلدهنده جامعه، فعالیت داشته است.
با توجه به اینکه رشد روانی و معنوی کودکان و شکلگیری هویت فردی و جمعی آنها، مستلزم آگاهی مستمر و دائمی از شیوههای تعامل با کودکان است، طرح نشستهای بازخوانش تربیت دینی در این مؤسسه با هدف بازخوانی تربیت دینی صحیح و مبتنی بر مبانی، اصول و روشهای قرآنی طراحی شده است.
در همین راستا و بهمنظور غنابخشی به محتوای آموزشی این دوره، از خسرو باقری، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران و متخصص برجسته در حوزه نظری و عملی تربیت دینی، برای ارائه مباحث تخصصی به مربیان و والدین دعوت شده است.
دکتر باقری دوره کارشناسی ارشد خود را در رشته فلسفه تعلیم و تربیت از دانشگاه تربیت مدرس گذرانده و مقطع دکتری را در همان رشته از دانشگاه نیو ساوت ولز استرالیا به پایان رسانده است. وی بخشی از پژوهشهای خود را به استخراج منابع قرآنی و دینی متناسب با الگوهای ملی و بومی تربیت اختصاص دادهاند. از جمله تألیفات ارزشمند وی میتوان به آثار زیر اشاره کرد؛ «نگاهی دوباره به تربیت اسلامی» (در دو جلد)، «مبانی و شیوههای تربیت اخلاقی»، «چیستی تربیت دینی»، «درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی در ایران» (در دو جلد)، «تحلیل و بررسی مفهوم اسلامی تربیت» و ترجمه «دیدگاههای جدید در فلسفه تعلیم و تربیت»، ترجمه «خویشتن ازهمگسیخته»، ترجمه «روانشناسی کودکان محروم از پدر»، ترجمه «در باب استعدادهای آدمی» و «فلسفه تعلیم و تربیت معاصر».
مجموعه حاضر، نخستین اثر آموزشی وی در قالب دیویدی صوتی و تصویری است. امید است این مجموعه گامی مؤثر در راستای شکوفایی فطرت الهی فرزندان ایران اسلامی باشد و یاریگر مربیان و خانوادههایی باشد که در پی یافتن راهی برای پرورش نسلی پاک و شایسته در دنیای مدرن امروز هستند.
بخش دوم از درسگفتارهای استاد خسرو باقری، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران با عنوان «بازاندیشی در تصور ما از تربیت دینی» ارائه شده است.
بعد از اینکه به مشکلات موجود در تربیت دینی توجه کردیم و این مشکلات را بیشتر از ناحیه مربیان و برنامهریزان تربیتی دینی مورد بررسی قرار دادیم، میخواهیم ببینیم ضعف و تقصیر برنامهریزان و مربیان در مشکلات تربیت دینی چیست تا اینکه صرفاً مشکلات را در نسل جدید ریشهیابی کنیم و ضعف را عمدتاً از آنجا دنبال کنیم. حالا که این ضعفها را در روشهای تربیتی دینی ملاحظه کردهایم، میخواهیم بررسی کنیم که چگونه میتوانیم به سمت حل این مشکل حرکت کنیم و راه مناسبی در تربیت دینی پیدا کنیم.
برای این کار، فکر میکنم هنوز نیاز داریم کمی بیشتر این مسئله را واکاوی کنیم که تربیت دینی چه معنایی دارد و ما باید چه تصوری از آن داشته باشیم. تا زمانی که تصورمان از تربیت دینی را اصلاح نکنیم، به تبع آن، شیوههایی که به کار میبریم و اصولی که در نظر میگیریم، نیز معیوب خواهد بود. بنابراین، بازاندیشی درباره تصور ما از تربیت دینی بسیار اساسی و مهم و در این زمینه، ضعف و کاستی در ما زیاد است. حالا اگر بخواهیم این تصویر تربیت دینی را به درستی در ذهن ترسیم کنیم، به نظر میرسد لازم است هر دو عنصر این تعبیر، یعنی هم «تربیت» و هم «دینی» را جداگانه بررسی کنیم. این دو مفهوم را به هم گره زدهایم. پس باید هر کدام را بهصورت مجدد مداقه کنیم و سپس پیوند بین آنها را در نظر بگیریم. زیرا تربیت دینی هم باید واقعاً «تربیت» باشد و باید ببینیم تربیت چیست و هم باید «دینی» باشد که به این معناست ساختار دین چیست و امر دینی چه نوع امری است. پس این دو جنبه برای رسیدن به یک تصور مناسب بسیار مهم هستند.
اما «تربیت» چیست؟ هر فعالیتی باید تعریف شود. مثلاً «آشپزی» چیست؟ آشپزی یک تعریف و زمینههای خاص خود را دارد. اینطور نیست که هر کسی برود و موادی را به هر صورتی روی هم بریزد، حرارتی به آن بدهد و بعد بگوید آشپزی شده است، چراکه بعضی غذاها را اصلاً نمیتوان میل کرد. آشپزی برای خودش معنایی دارد. حالا «تربیت» موضوع بحث ماست. به چه چیزی تربیت میگوییم؟ چه نوع فعالیتی را تربیت مینامیم؟ (صرفنظر از اینکه قید «دینی» به آن اضافه شود یا نه.) در نهایت، تربیت دینی باید «تربیت» باشد. مثلاً «آشپزی چینی» در نهایت باید آشپزی باشد. حالا اگر قید «چینی» به آن اضافه شده، ویژگیهای خاصی پیدا میکند، اما باید در همان مقوله «آشپزی» قرار بگیرد و مشخصههای اصلی آن را داشته باشد. پس تربیت چه مشخصههای مفهومی اساسی دارد که اگر آنها نباشند، ما دیگر مشغول کار تربیت نیستیم، بلکه کار دیگری انجام میدهیم؟ باید برویم و ببینیم آن کار چه نام دارد و عنوان آن را پیدا کنیم. به این ترتیب، بخشی از بررسی ما این خواهد بود که خود «تربیت» را مشخص کنیم و بفهمیم به چه معناست.
در امر تعلیم و تربیت، هر موضوعی که بررسی کنیم، هم جنبههای دانشی و هم ارزشی دارد. نمیتوان ارزشها را صرفاً با احساسات پیش برد، زیرا حتی در ارزشها هم مقداری اطلاعات و دانش دخیل است
لازم است درباره رابطه «تعلیم» و «تربیت» نیز اشارهای داشته باشم، زیرا این دو جنبه در واقع با هم در ارتباط هستند. بحث درباره اینکه آیا ما به دو واژه جداگانه نیاز داریم یا یک واژه کافی است، بحثی گسترده است که در مباحث تربیتی مطرح شده و میشود؛ اما آنچه فعلاً میتوانیم برای بحث خود در نظر بگیریم این است که بگوییم جنبههای دانشی را بیشتر به «تعلیم» و جنبههای ارزشی را به «تربیت» مربوط بدانیم. اگر چنین تقسیمبندی را بپذیریم، آنگاه میتوانیم رابطه این دو را در نظر بگیریم.
وقتی میگوییم «تعلیم و تربیت»، به چه ابعادی توجه کردهایم؟ وقتی میگوییم «تعلیم و تربیت» یا «تعلیم و تربیت دینی»، جنبه تعلیمی آن را هم در نظر میگیریم. در این دو جنبه، هم جنبه دانشی و هم جنبه ارزشی مطرح است. جنبه دانشی، جنبهای است که با بیان یکسری واقعیتها سر و کار داریم، زیرا دانش یعنی اینکه بتوانیم چیزی درباره واقعیتها بیان کنیم. مثلاً اطلاعاتی که درباره زمین، آسمان، انسان، خدا و ... داریم و میتوانند در قالب جملههایی بیان شوند، اینها عناصر دانشی هستند.
از طرف دیگر، جنبههای ارزشی نیز مطرح هستند که به اموری مانند خوب و بد، زشت و زیبا، مطلوب و نامطلوب مربوط میشوند. اینها را نمیتوان کاملاً دانشی تلقی کرد، زیرا مسائل ارزشی با احساسات و عواطف ما نیز درگیر هستند. مثلاً شما نمیتوانید بگویید چیزی زیباست، بدون اینکه احساسی نسبت به آن داشته باشید. آیا یک ربات میتواند با همان سردی بگوید: «این چقدر زیباست»؟ آیا واقعاً درک زیبایی در آن وجود دارد؟ در ربات نه، زیرا میدانیم که در زیبایی یک احساس حضور دارد و اگر آن احساس نباشد، نمیتوانیم فقط با بیان یک گزاره یا جمله، مسئله را تمامشده تلقی کنیم. در حالی که در دانش اینگونه است؛ یعنی اگر بخواهید واقعیتی درباره جهان بیان کنید، این دانش است.
در مسائل دانشی، احساسات یا بسیار ضعیف هستند یا اساساً حضور ندارند، در حالی که در مسائل ارزشی، جنبههای احساسی و هیجانی نقش پررنگی ایفا میکنند. البته نمیتوانیم ارزشها را صرفاً به احساس تقلیل دهیم، اما به هر حال، این عنصر در آنها بسیار مهم است. مثلاً وقتی از خوبی و بدی صحبت میکنیم و چیزی را «بد» مینامیم، یک احساس در این قضاوت دخیل است. آیا ناپسند بودن چیزی بدون حضور احساس معنا پیدا میکند؟ یا باید فردی وجود داشته باشد که آن را ناپسند، زشت، منفور یا خوب بداند؟ بنابراین، دانش و ارزش کاملاً معادل هم نیستند، اما کاملاً با هم مرتبط هستند.
نمیتوانیم معلم را به یک دستگاه یا ربات تقلیل دهیم که صرفاً اطلاعات فیزیکی را به دانشآموزان منتقل میکند. این دیگر تعلیم نیست، بلکه چیزی دیگر است. تعلیم جایی است که معلم بهعنوان یک انسان حضور دارد و همین حضور، جنبههای ارزشی در کار او نفوذ میکند
در امر تعلیم و تربیت، هر موضوعی که بررسی کنیم، هم جنبههای دانشی و هم ارزشی دارد. نمیتوان ارزشها را صرفاً با احساسات پیش برد، زیرا حتی در ارزشها هم مقداری اطلاعات و دانش دخیل است. از طرف دیگر، امور تعلیمی نیز نمیتوانند کاملاً مستقل از ارزشها باشند. مثلاً اگر یک معلم فیزیک را در نظر بگیریم، آیا کار او صرفاً انتقال دانش فیزیک است یا وقتی در مقابل دانشآموزان میایستد، جنبههای ارزشی نیز در عملکرد او دخیل میشوند؟ نمیتوانیم بگوییم معلم فیزیک فقط فیزیک درس میدهد، یعنی صرفاً اطلاعات علمی منتقل میکند، زیرا همین معلمی که در کلاس حضور دارد، شخصیتی دارد، نوع صحبت کردنش با دانشآموزان میتواند محترمانه یا غیرمحترمانه باشد و اینها همه در فرآیند تعلیم او تأثیرگذارند. نمیتوانیم معلم را به یک دستگاه یا ربات تقلیل دهیم که صرفاً اطلاعات فیزیکی را به دانشآموزان منتقل میکند. این دیگر تعلیم نیست، بلکه چیزی دیگر است. تعلیم جایی است که معلم بهعنوان یک انسان حضور دارد و با همین حضور، جنبههای ارزشی در کار او نفوذ میکند. حداقل این تأثیر این است که دو انسان در حال ارتباط هستند و بین آنها روابط احساسی و عاطفی جریان دارد. مثلاً آیا من به این دانشآموز ارزش میدهم؟ آیا او را مهم میدانم؟ آیا او را صاحب سؤال و تردید میشناسم یا نه؟ همه اینها میتوانند تأثیرگذار باشند.
مسئله تعلیم و تربیت، یا دانش و ارزش، چنان درهم تنیدهاند که حتی در کار یک معلم فیزیک هم میتوان جنبههای ارزشی را مشاهده کرد. عکس این قضیه نیز صادق است. مثلاً در مورد معلم دینی یا معلم علوم اجتماعی، جنبههای ارزشی پررنگتر هستند، اما آیا میتوانیم جنبههای دانشی را در کار آنها نادیده بگیریم؟ خیر، زیرا حتی اگر درباره ارزشهای دینی یا اجتماعی صحبت کنیم، باز هم نیاز داریم واقعیتهایی را توضیح دهیم و عناصر دانشی را مطرح کنیم.
بنابراین، وقتی از تربیت، یا به عبارت دقیقتر، از تعلیم و تربیت صحبت میکنیم، باید توجه داشته باشیم که دو جنبه دانشی و ارزشی بهشدت در هم تنیدهاند. البته میتوانیم آنها را به صورت یک پیوستار یا طیف در نظر بگیریم که در یک قطب، «تعلیم» و در قطب دیگر، «تربیت» را قرار دهیم. هرچه به سمت قطب تربیت نزدیک میشویم، عناصر ارزشی افزایش مییابند، اما عناصر دانشی هرگز به صفر نمیرسند. به همین ترتیب، در سمت تعلیم، عناصر دانشی پررنگتر میشوند، اما ارزشها کاملاً حذف نمیشوند. در نتیجه، در هر فعالیت تربیتی، همواره با این دو عنصر مواجه هستیم، هرچقدر هم که بخواهیم بر یکی از آنها تأکید بیشتری داشته باشیم.
حال میتوانیم روشنتر درباره ماهیت تربیت صحبت کنیم، البته منظورم از تربیت، همان مفهومی است که جنبه تعلیمی را نیز در بر میگیرد. برای اینکه ویژگیهای تربیت را مشخص کنیم، میتوانیم به چند عنصر کلیدی اشاره کنیم؛ یکی از آنها مسئله دانش است. یعنی مسئله تربیت همواره با دانش همراه است. اگر رابطه بین معلم و شاگرد را در هر نوع تربیتی (حتی تربیت دینی) در نظر بگیریم، در صورتی که هیچ دانشی رد و بدل نشود، اساساً نمیتوان نام آن را تربیت گذاشت.
همانطور که در مثال آشپزی گفتیم، آیا میتوان بدون مواد غذایی آشپزی کرد؟ اگر به شما بگوییم «آشپزی کنید»، اما هیچ ماده غذایی در اختیارتان نگذاریم و به جای آن سنگ، چوب یا مصالح ساختمانی بدهیم، آیا میتوان آشپزی کرد؟ مسلماً نه. آشپز کسی است که با مواد غذایی سروکار دارد و این نشان میدهد که مواد غذایی چقدر در تعریف آشپزی عنصر اساسی هستند. تربیت نیز همینگونه است؛ تربیت بدون دانش، مانند آشپزی بدون مواد غذایی است. اگر بخواهیم از یک ارتباط تربیتی نام ببریم، حتماً باید عناصر دانشی در آن حضور داشته باشند. حتی اگر بگوییم این تربیت دینی است یا تربیت عاطفی و به ظاهر احساسات و عواطف را مستقل از دانش بدانیم، باز هم نمیتوانیم آن را «تربیت» بنامیم، مگر اینکه عنصر دانش نیز در آن جریان داشته باشد.
یک انسان تربیتیافته کسی است که در او بعد دانشی دیده شود، یعنی کسی که بتوانیم در او دانش بیابیم، فردی که میتواند درباره پدیدههای مختلف اطلاعات عمیق و معتبر داشته باشد که به آن دانش میگوییم
بنابراین یک انسان تربیتیافته کسی است که در او بعد دانشی دیده شود، یعنی کسی که بتوانیم در او دانش بیابیم، فردی که میتواند درباره پدیدههای مختلف اطلاعات عمیق و معتبر داشته باشد که به آن دانش میگوییم، اما اگر این ویژگی وجود نداشته باشد، نمیتوان آن فرد را تربیتیافته تلقی کرد.
وقتی فرد عامی که گفتههایش جنبه دانشی ندارد و سخنانش با خرافات آمیخته شده، مثلاً وقتی با یک فرد عامی (به معنای خاص کلمه) صحبت میکنیم که حرفهایش مخلوطی از موارد درست و نادرست، مشهورات غلط، باورهای رایج نادرست و خرافات است، چنین فردی فاقد جنبه دانشی است یا این جنبه در او بسیار ضعیف است. در حالی که یک انسان تربیتیافته نمیتواند این گونه باشد.
یکی از عناصر اساسی در امر تربیت، عنصر دانش است و هرچه سطح تربیت بالاتر باشد، این عنصر باید پررنگتر باشد. یک فرد تربیتیافته، به نسبت میزان تربیتیافتگیاش، باید از جنبههای دانشی و بینشی قویتری برخوردار باشد. هرچه سطح تربیت بالاتر رود، این جنبه قویتر میشود و هر چه سطح تربیت پایینتر باشد، این عنصر ضعیفتر میشود.
بنابراین، هرگاه در فضایی ادعا شود که «تربیت» در حال انجام است، اما مسائل دانشی در آن جریان نداشته باشد، نمیتوان گفت که واقعاً تربیت اتفاق میافتد. بر همین اساس، گاهی میبینیم که ظاهراً در جایی «تربیت دینی» در حال انجام است، اما برخی از حرفهایی که زده میشوند، خرافی هستند، یعنی فاقد جنبه دانشی هستند.
مثلاً ممکن است گفته شود: «اگر عطسه کردید، نباید بیرون بروید!» و حتی به عنوان بخشی از تربیت دینی مطرح شود که«طبق توصیه دینی، اگر عطسه کردید باید چند لحظه صبر کنید، چون ممکن است اتفاقی بیفتد!» و حتی برای آن حدیثی هم پیدا کنند (چون در مجموعه احادیثی که میشناسیم، احتمالاً بتوان حدیثی در این زمینه یافت). اما این به معنای آن نیست که لزوماً این یک امر دینی معتبر است.
اگر تربیت از خرافه، جهل و مشهورات نادرست پرهیز نکند، دیگر تربیت نیست
حال اگر ببینیم که «تربیت دینی» با چنین عناصری در حال انجام است، آیا میتوان گفت که این عنصر دانشی دارد؟ آیا میتوان توضیح داد که چگونه عطسه میتواند نشاندهنده یک خطر قریبالوقوع باشد؟ اصلاً چنین چیزی قابل توضیح نیست! عطسه یک مکانیسم فیزیولوژیک است که میتوان دقیقاً توضیح داد چگونه رخ میدهد و هیچ ارتباطی با پیشبینی حوادث آینده ندارد. اما میبینیم که برخی تربیتهای دینی شامل چنین مسائلی هستند، مسائلی که وقتی در ترازوی دانش سنجیده میشوند، میبینیم اصلاً وزنی نداشته و هیچ بهرهای از دانش در آنها وجود ندارد.
البته ممکن است در خود دین عناصری وجود داشته باشد که به سمت چنین برداشتهایی سوق داده شود. اما تا اینجا، یک عنصر اساسی در تربیت تشخیص دادهایم و آن «عنصر دانشی و بینشی» است. هر نوع تربیتی حتماً باید این عنصر را داشته باشد، وگرنه نمیتوان نام «تربیت» بر آن گذاشت. اگر تربیت از خرافه، جهل و مشهورات نادرست پرهیز نکند، دیگر تربیت نیست؛ ممکن است چیز دیگری باشد، مثلاً «تلقین».
عنصر دوم در تربیت، «ضابطهمندی» است. ضابطهمندی یکی از ویژگیهای اصلی هر فعالیتی است که آن را «تربیت» مینامیم. ضابطهمندی یعنی چه؟ یعنی اینکه ما شاخصی برای سنجش اعتبار یک چیز داشته باشیم.
در مورد دانش گفتیم که، دانش سخن معتبر است. درواقع سخن درست و معتبر را دانش میگوییم. اما چگونه میتوانیم تشخیص دهیم که یک سخن معتبر است؟ اینجاست که ضابطهمندی وارد میشود. تربیت بدون ضابطه، مانند دانش بدون معیار سنجش است - چیزی که نمیتواند پایدار و قابل اعتماد باشد.
وقتی از معیار و ضابطه صحبت میکنیم، به جنبه دیگری توجه داریم و آن این است که اساساً یک سخن بر چه مبنایی معتبر است؟ همان دانشی که دربارهاش صحبت کردیم - سخن معتبر است. اما بر چه اساسی معتبر است؟ همیشه اعتبار نیازمند شاخص است. مثلاً اگر بگویید «زمین صاف نیست، زمین دارای انحناست»، این یک گزاره دانشی است. حال اگر کسی از شما بپرسد: «بر اساس چه شاخص و معیاری میگویید این سخن، دانش است؟» باید معیاری داشته باشید. ما باید بتوانیم دانش را با معیار بسنجیم. شما ممکن است بگویید: «ما این آزمایشها و تجربهها را انجام دادیم و این تجربیات نشان میدهد زمین صاف نیست.»
دانش همیشه ضابطهمند و معیاردار است. ارزشها هم باید همین گونه باشند. یعنی ارزشها هم اموری هستند که باید برایشان ضابطهای داشته باشیم. البته ممکن است ضابطههای دانش و ارزش تا حدی با هم متفاوت باشند، اما اینطور نیست که صرفاً بگوییم «این خوب است» و وقتی پرسیده شود «چرا؟» بگوییم «دلیلی ندارد!»، اگر از خوبی چیزی صحبت میکنید یا از زیبایی چیزی حرف میزنید، باز هم باید ضابطهای وجود داشته باشد. نمیتوانیم صرفاً بگوییم: «من حس میکنم خوب است، اما نمیدانم چرا!» خوبی و بدی باید براساس معیاری قابل تمیز باشند، همانطور که درستی و نادرستی یک سخن باید با معیاری مشخص شود.
درواقع فعالیت تربیتی نه تنها جریانی است که در آن دانش وجود دارد، بلکه معیار نیز در آن جریان دارد. یعنی باید ضابطههایی وجود داشته باشد که براساس آنها بتوانیم داوری کنیم و بگوییم این سخن درست است یا نه. این ضابطهها نیز باید به افراد داده شود و اگر فقط دانش منتقل شود، اما معیارها داده نشوند، کافی نیست تا بگوییم کار تربیت انجام شده است.
مثال معروفی وجود دارد که میگوید: «اگر به من ماهی بدهی، یک روز سیر میشوم. اگر دو ماهی بدهی، روز دوم هم گرسنه نخواهم بود. اگر سه ماهی بدهی، روز سوم هم سیر میشوم. اما اگر روش صید ماهی را به من یاد بدهی، همیشه سیر خواهم بود.» اینجا تفاوت بین دانش و معیار را میبینیم،میتوانیم به کسی ماهی بدهیم (دانش)، اما روش صید ماهی را به او یاد ندهیم (معیار و روش). تفاوت معیار با دانش این است که فرد ممکن است از دانشهایی آگاه باشد، اما از روش اعتبارسنجی و معتبر بودن آنها اطلاعی نداشته باشد.
مثلاً دانشجویی که درسهای مختلف را میخواند و یاد میگیرد، امتحان هم میدهد، اما روش رسیدن به این دانشها را نمیداند. روش تحقیق را بلد نیست. این امکانپذیر است که ما دانش را به افراد بدهیم، اما معیارها یا روش تحقیق را به آنها ندهیم. در حالی که تربیت جریانی است که نیازمند روش و معیار نیز هست. چراکه تربیت باید به سمت خودکفایی پیش برود، درواقع تربیت فرایند استقلالیابی نیز هست.
تربیت جریانی نیازمند روش و معیار است؛چرا که تربیت باید به سمت خودکفایی پیش برود، درواقع تربیت فرایند استقلالیابی نیز هست
در روزهای اول، کودک ضعیف و وابسته است و مادر یا مربی قوی و پابرجاست. اما فرایند تربیت باید به سمتی برود که روزی این کودک مستقل شود. اما اگر بخواهد مستقل شود، باید روش را به دست آورده باشد، وگرنه نمیتواند این مسیر را خودش ادامه دهد. به همین دلیل، عنصر دوم در تربیت این است که معیارها و ضابطهها مشخص شوند.
کسی که مربی است، باید خود را آماده کند تا معیارها را - چه در ارزشها و چه در دانشها - منتقل کند. یعنی هم باید بتواند مشخص کند که چرا این کار خوب است (براساس چه معیاری)، و هم اینکه چرا این سخن درست یا غلط است. این امر موجب میشود که حالت تکیه برخود، استقلال و خودکفایی - که از ویژگیهای انسان تربیتیافته است - اتفاق بیفتد و این هم عنصر دوم تربیت است.
عنصر سوم در تربیت این است که تحرک درونی در فرد اتفاق بیفتد؛ حرکتی که از درون نشئت بگیرد، نه اینکه صرفاً در نتیجه یک عامل بیرونی باشد. برای درک بهتر این موضوع، میتوانیم انسان تربیتیافته و تربیتنیافته را به ماشین روشن و خاموش تشبیه کنیم. ماشین روشن با قدرت درونی خود حرکت میکند، اما ماشین خاموش فقط با نیروی بیرونی (مثلاً وقتی آن را هل میدهند) جابهجا میشود. ممکن است سرعت ماشین خاموش حتی بسیار زیاد باشد (بسته به میزان نیروی وارد شده)، اما تفاوت اساسی بین این دو حالت باقی است؛ در یکی، نیروی محرکه از درون است و در دیگری از بیرون.
تربیت جریانی است که باید خودجوشی و تحرک درونی در آن ایجاد شود. اگر بخواهیم صرفاً با فشارهای بیرونی، فرد را به حرکت وادار کنیم، تربیت اتفاق نخواهد افتاد
تربیت جریانی است که باید خودجوشی و تحرک درونی در آن ایجاد شود. اگر بخواهیم صرفاً با فشارهای بیرونی (حتی اگر این فشارها به شکل کمکهای نیکوکارانه باشد) فرد را به حرکت وادار کنیم، تربیت اتفاق نخواهد افتاد. مثلاً یکی از ویژگیهای نسل جدید ما همین است که وابستگیشان به والدین بسیار طولانی شده است. آیا یک نوجوان ۱۸ ساله امروزی میتواند از خانواده جدا شود و مستقل زندگی کند؟ حتی در ۲۰ یا ۳۰ سالگی هم بسیاری از جوانان همچنان وابسته به پدر و مادر هستند. این نشان میدهد که والدین با نیت خیر و دلسوزی دائماً در حال کمکرسانی هستند، اما آیا این کمکها منجر به تربیت شده است؟ خیر، زیرا «موتور درونی» فرد روشن نشده است. او نمیتواند مستقل با مسائل روبهرو شود و همیشه چشمبهراه کمک دیگران است. این وضعیت نشاندهنده «طفیلی بودن» است، در حالی که تربیت با طفیلی بودن تفاوت دارد.
انسان تربیتیافته، بر اساس این شاخص سوم، کسی است که به تدریج روی پای خود میایستد و از حالت طفیلی بودن خارج میشود. این تحول مستلزم حضور عنصر سوم، یعنی تحرک درونی است. فرد باید پویایی داشته باشد و دگرگونیها را از درون دنبال کند. اگر این «صدای تحرک درونی» به گوش نرسد، باید نگران بود. جریان تربیتی که فاقد این تحرک درونی باشد، جای تأمل دارد و باید بررسی کرد، چرا این خاموشی اتفاق افتاده است.
حال اگر به دو عنصر قبلی (دانش و معیار) دقت کنیم، رابطه آنها با این عنصر سوم روشن میشود، زیرا این عناصر کاملاً درهمتنیده هستند. وقتی گفتیم دانش و معیار برای تربیت لازم است، همین موارد نشان میدهند که تحرک درونی باید به دنبال آنها بیاید. زیرا وقتی فرد چیزی را بهصورت دانشی درک میکند (یعنی میفهمد) و ضابطههای آن را نیز تشخیص میدهد، آنگاه نوبت به تحرک درونی میرسد. این گام بعدی است، چون وقتی ما چیزی را میفهمیم، بهطور درونی به حرکت درمیآییم. کسی که نمیفهمد، همیشه نیاز به هُل دادن دارد و کسی که معیارها را نمیشناسد، منتظر میماند؛ اما کسی که معیارها را میداند، دست به کار میشود. پس این دو عنصر به تحرک درونی منجر میشوند. با این حال، باید این شاخص سوم را همیشه بسنجیم و مطمئن شویم که در حال وقوع است.
در نهایت، به عنصر چهارم و پایانی در تربیت میرسیم و آن عنصر نقادی یا انتقادگری است. تربیت، بر اساس این عنصر، فرایندی است که در آن انتقاد جریان دارد. اما انتقاد از چه کسی و به چه کسی؟ انتقاد دوسویه بین معلم و شاگرد در فرایند تربیت ضروری است. اما چرا انتقاد در تربیت لازم است؟
چون گفتیم معیار وجود دارد. هرجا ردپای معیار باشد، انتقاد شکوفا میشود، زیرا ما با یک شاخص مشخص میسنجیم. کسانی که شاخصها را در اختیار داشته باشند، تبدیل به نقاد میشوند. اگر بدانید که چه معیارهایی در آشپزی لازم است (مثلاً فوت و فنهای آن را)، وقتی این معیارها را به کسی یاد بدهید، او در جریان آشپزی میتواند انتقاد کند. میتواند به شما بگوید: «چرا این معیار را رعایت نکردی؟ چرا مثلاً حرارت را ابتدا زیاد میدهی یا در پایان کار؟»، چون شاخصها را میداند و به محض اینکه ببیند از این شاخصها دور شدهایم، انتقاد میکند. یا کسی که منطق بلد است، وقتی استدلال فردی را میشنود، با معیارهای منطقی میسنجد؛ آیا این شرط رعایت شده است؟ به محض اینکه احساس کند شرطی رعایت نشده، انتقاد مطرح میشود.
پس وقتی ما عنصر معیار (عنصر دوم) را مطرح کردیم، این معیار زمینهساز نقادی میشود. این یک دلیل ضرورت انتقاد در تربیت است. دلیل دوم این است که تربیت یک جریان است و ما به «آخر خط» نرسیدهایم؛ یعنی هنوز ضعیفیم و اشکالاتی در کارمان وجود دارد. هیچ مربی نمیتواند ادعا کند برنامه تربیتی او بینقص است یا خودش در فرایند تربیت هیچ نقصی ندارد. مربیها معمولاً هنوز به «پایان خط» خود نرسیدهاند، چون پایان خط تربیت آنقدر دور است که حتی بزرگترین مربیها هم هنوز فاصله زیادی با آن دارند. وقتی فاصله وجود دارد، نقص هم وجود خواهد داشت و وقتی نقص هست و معیار هم هست، حاصل جمع آنها «انتقاد» خواهد بود.
عنصر سوم در تربیت این است که تحرک درونی در فرد اتفاق بیفتد؛ حرکتی که از درون نشئت بگیرد، نه اینکه صرفاً در نتیجه یک عامل بیرونی باشد
پس چون مربیان خالی از نقص نیستند، چون برنامهها و طرحهای تربیتی آنها ممکن است اشکال داشته باشد و از طرفی معیارها را هم به افراد میدهیم، طبیعتاً نقد و انتقاد ظهور میکند. بنابراین، انتقاد در تربیت نه تنها اجتنابناپذیر است، بلکه لازم و مفید هم هست. چون اگر مربی بپذیرد که ممکن است اشکالاتی در کارش باشد، اما نقد و انتقادی وجود نداشته باشد، این نقصها بدون اصلاح منتقل میشوند. در حالی که تربیت باید جریانی باشد که راه سالم را طی کند و انتقاد کمک میکند تا این مسیر اصلاح شود.
به همین دلیل، انتقاد یکی از عناصر ضروری تربیت است و حتی منجر به ایجاد «شکاف نسلی» بین نسل گذشته و نسل جدید میشود. این شکاف نسلی همیشه وجود داشته و اتفاقاً لازم هم هست. گاهی ما از این شکاف ناراحت میشویم؛ هر مادری که ببیند دخترش دقیقاً مثل خودش رفتار میکند خوشحال میشود، یا هر مربی که مشاهده کند دانشآموزش عیناً مانند او فکر میکند احساس رضایت میکند. اما با توجه به ضعفهای موجود در مربی و این واقعیت که او به کمال نرسیده است، آیا این خوشحالی جایز است؟ پاسخ منفی است. باید فاصله نسلی وجود داشته باشد و این فاصله ضروری است. به راستی این شکاف نسلی از الطاف الهی است، زیرا اگر هر نسلی دقیقاً تکرار نسل پیشین میبود، چه اتفاقی میافتاد؟ کاملاً درجا میزدیم، آن هم در وضعیتی ناقص و پر از اشکال؛ بنابراین ما که گاه از این فاصله بین خود و فرزندان یا دانشآموزانمان خشمگین میشویم، باید تجدید نظر کنیم. این فاصله نسلی در حقیقت راه تنفس تمدن بشری است. اگر این مجرای حیاتی بسته شود، انسان میمیرد، فرهنگ نابود میشود و تمدن از بین میرود. آنچه پویایی و حیات بشری را تضمین میکند، همین فاصلههای نسلی است - البته به شرطی که بتوانیم آن را به شکل بهینه مدیریت کنیم، یعنی با ایجاد شاخصهای مورد بحث، این فاصله را به یک شکاف سازنده و مثبت تبدیل کنیم. البته این فاصله میتواند جنبه منفی، مخرب و شکننده هم پیدا کند، به ویژه اگر اصل وجود آن را انکار کنیم یا با وجود پذیرش آن، معیارهای مناسب برای هدایتش را ایجاد نکنیم.
تا اینجا ماهیت تربیت را تحلیل کردیم و به این نتیجه رسیدیم که چهار ویژگی اساسی برای تمایز تربیت اصیل از دیگر فعالیتها وجود دارد:
۱. دانش و بینش (نبود خرافات، جهل و باورهای سست و بیبنیاد)
۲. معیارمندی و ضابطهداری
۳. تحرک درونی
۴. نقادی
وجود این چهار عنصر است که به یک فرایند، شأن تربیتی میبخشد. اگر برخی از این ارکان مفقود باشند، باید به دنبال اصطلاح مناسب دیگری برای توصیف آن فعالیت باشیم و مفاهیم را در جایگاه صحیح خود به کار ببریم.
اما بخش دوم بحث به عنصر «دین» در تربیت دینی مربوط میشود. همانطور که تأکید کردیم، تربیت دینی هم باید واجد تمام ویژگیهای تربیت باشد و هم مؤلفههای دینداری را دارا باشد. پرسش کلیدی اینجاست: ابعاد تدین چیست؟ چگونه میتوان تشخیص داد فردی واقعاً دینورزی میکند؟ برای پاسخ به این سؤال نیز باید عناصر اصلی دینداری را شناسایی کنیم.
به نظر میرسد دینورزی کامل چهار رکن اساسی دارد؛
۱. اعتقادات: زمانی میتوانیم بگوییم یک انسان دیندار است که پارهای اعتقادات درباره جهان داشته باشد. هر دینی تصویر خاصی از جهان ارائه میدهد، مثلاً دین میگوید، خدا هست یا نیست، یکی یا چند خدا وجود دارد و ... درواقع یک دین، زمینه اعتقادی جدیدی را به وجود میآورد و باورهایی درباره جهان، خدا، انسان و ... مطرح میکند. نمیشود یک فرد دیندار باشد و این بخش را نداشته باشد. یعنی گفته میشود، خدا یکی است، این مسئله یک معنایی دارد و چرا درست است؟! آیا یک دین میخواهد فقط تحکماتی داشته باشد یا اینکه از جهان خبر و اطلاع میدهد؟ درواقع خبر میدهد که خدا یکی است و نمیتواند دو تا باشد و این مبتنی بر استدلال و فهم هستند. مثلاً وقتی قرآن میفرماید: «لو کان فیهما آلهة الا الله لفسدتا» (اگر در آسمان و زمین خدایانی غیر از الله بود، نظام هستی به فساد میگرایید) وحدت رویه و یگانگی روش و اوضاع و احوال در جهان، حکایت از این امر دارد و این یک استدلال عقلی است، نه صرفاً دستوری تحکمی. بنابراین آدم دیندار نمیتواند اعتقادات روشن، مدلل و عقلانی نداشته باشد و این بخش اساسی از دینداری و دینورزی است.
۲. تجربه درونی: اگر عنصر اعتقادات بیشتر جنبه دانشی و فهمی دارد، این رکن به احساسات و عواطف مربوط میشود. دیندار واقعی باید بتواند حضور الهی را در درون خود حس کند. اگر انسانی در طول زندگی خود، حتی اگر به ظاهر دیندار باشد، هیچگاه احساساتی مانند امید را تجربه نکند، آیا میتوان او را واقعاً دیندار دانست؟ وقتی در زندگی با دشواریها مواجه میشویم، امید ضروری است - انسان بدون امید میمیرد. این امید را فرد دیندار باید در ارتباط با خدا تجربه کند. یعنی در روزهایی که در بنبست ناکامیها و یأسها قرار میگیریم، اگر امید به نصرت الهی را در درون خود احساس نکنیم، این تجربه درونی اتفاق نیفتاده است.
قلب شما باید مستقیماً با خدا در ارتباط باشد: گاهی از او بترسید، گاهی به او امیدوار باشید، گاهی از عظمتش به لرزه بیفتید، گاهی از مهرش شادمان شوید. این ارتباط باید هم شیرین باشد و هم گاه تلخ
وقتی فرد مرتکب خطایی میشود (که بالاخره انسان خطا میکند)، باید یک احساس درونی دیگر در او شکوفا شود: احساس بازگشت به خدا. این همان چیزی است که در دین به آن «توبه» گفته میشود، احساس بازگشتی همراه با ندامت و نوعی گداختگی درونی. این هم یک تجربه درونی است. پس در تجربههای درونی دینی، عناصر هیجانی و عاطفی به شدت حضور دارند: ترس، امید، اضطراب، نگرانی، آرامش، نکوهش خود، ستایش پروردگار و... اینها باید در فردی که دینورزی میکند، محسوس باشد. اگر اینها نباشند، یک بُعد مهم از دینورزی ناقص است.
به عبارت دیگر، دینورزی مستلزم یک ارتباط شخصی و بیواسطه با خداست. باید خودم، مستقیماً و بدون واسطه، با خدا ارتباط داشته باشم. نه اینکه صرفاً بگوییم: «گفتهاند چنین باشد» یا «آموختهام که چنان کنم». مسئله دینورزی از این جهت کاملاً شخصی است - قلب شما باید مستقیماً با خدا در ارتباط باشد: گاهی از او بترسید، گاهی به او امیدوار باشید، گاهی از عظمتش به لرزه بیفتید، گاهی از مهرش شادمان شوید. این ارتباط باید هم شیرین باشد و هم گاه تلخ (از سر توبه و بازگشت). اگر این ارتباط شخصی بین فرد و خدا برقرار نشود، یکی از ارکان اساسی دینورزی مفقود است.
۳- التزام درونی: عنصر سوم دینورزی «التزام درونی» است. التزام درونی یعنی یک نوع تعهد قلبی است. مثلاً در روابط انسانی، وقتی دو نفر ازدواج میکنند، به یکدیگر تعهد پیدا میکنند؛ زن و شوهر متعهد میشوند حرمت یکدیگر را نگه دارند، حقوق هم را رعایت کنند و... دقیقاً چنین تعهدی در رابطه انسان با خدا نیز باید وجود داشته باشد. فرد دیندار باید در برابر خداوند احساس تعهد کند، تعهد به رعایت حدود الهی، پایبندی به اصول اخلاقی و... اگر این التزام درونی نباشد، یکی دیگر از پایههای دینورزی سست میشود.
این التزام درونی همان چیزی است که در اصطلاح دینی به آن «ایمان» میگویند. آیا دین بدون ایمان معنا دارد؟ دینورزی بدون ایمان، اگر هم ممکن باشد، چیزی شبیه جسد بیروح است. ممکن است کسی از روی ترس یا برای حفظ ظاهر در جامعه، رفتارهای دینی انجام دهد (نماز بخواند، روزه بگیرد و...)، اما آیا این را میتوان دین واقعی نامید؟ در روایات تفاوتی بین «اسلام» و «ایمان» گذاشته شده است. اسلام در مقابل ایمان، مانند لباسی است بدون تن، جسدی است بدون روح. بدنی که در آن قلبی نمیتپد، چه ارزشی دارد؟ ایمان همان قلب تپنده است - وقتی ایمان باشد، آنگاه تعهد درونی (التزام عمیق به خدا) پدیدار میشود و این، نشانه حیات واقعی دینی است.
۴- عمل: عنصر نهایی در دینورزی، «عمل» است - انجام دادن مجموعهای از اعمال خاص. این اعمال میتوانند انواع مختلفی داشته باشند: ممکن است مربوط به ارتباط با دیگران باشد (روابط انسانی)، یا ارتباط با طبیعت، یا ارتباط مستقیم با خدا. در هر یک از این حوزهها، فرد متدین باید به شیوهای خاص عمل کند.
تربیت دینی واقعی باید انسانی بسازد که؛ باورهای دینیاش را با دانش و بینش (نه با خرافات و شنیدههای نادرست) بپذیرد. شخصیتی مستقل داشته باشد و تحرک درونی در او شکل گرفته باشد
برای مثال، در ارتباط با دیگران، یک فرد دیندار نباید خیانت کند، این خود بخشی از دینورزی است. یا باید حرمت انسانها را حفظ کند که این هم بار دینی دارد. چرا؟ چون در نگاه دینی، انسانها مخلوقات خدا هستند و بنابراین محترمند. همانطور که قرآن میفرماید: «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ» (ما فرزندان آدم را گرامی و ارزشمند داشتیم). اگر دیندار باشید، نگاه شما به دیگران باید نگاهی محترمانه باشد، چون آنها دستاوردها و آفریدههای خداوند هستند. مثل وقتی که در نمایشگاهی از آثار یک نقاش بزرگ قرار میگیرید، هر تابلویی به خاطر اینکه اثر آن هنرمند است، برایتان ارزشمند است. در اینجا هم هر انسانی اثری از خداست. اگر این احساس احترام را داشته باشیم، به طور طبیعی اعمال خاصی از ما سر میزند: چگونه با دیگران صحبت کنیم، چگونه رفتار کنیم، و چگونه نکنیم. همچنین اعمالی که در قبال خدا یا طبیعت انجام میدهیم.
بنابراین، عمل بخش مهمی از دینورزی است، تا حدی که حتی اگر کسی ایمان هم داشته باشد ولی عمل نکند، دینورزی او ناقص است. در قرآن بارها اشاره شده است: «الَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یَعْمَلُوا» (کسانی که ایمان آوردند ولی عمل نکردند). این یعنی فرد تا مرحله سوم (ایمان) پیش رفته، اما به مرحله عمل نرسیده است. در اینجا ایمان وجود دارد، اما ثمری نداده است. قرآن تعبیر زیبایی دارد: «کَسَبُوا إِیمَانَهُمْ خَیْرًا» (ایمانشان خیری برایشان نیاورد) - یعنی این ایمان نتوانسته به عمل بینجامد و در زندگی فرد تجلی پیدا کند. در نتیجه، بنای دینورزی او ناقص میماند.
حال اگر این دو آئینه «تربیت و تدین» را مقابل هم بگذاریم، میبینیم چقدر زیبا در هم میتابند. ویژگیهایی که برای تربیت برشمردیم، کاملاً با ویژگیهای تدین تناظر دارند:
در تربیت «دانش» مهم است، در تدین هم «اعتقادات» نقش مشابهی دارد.
در تربیت «تحرک درونی» لازم است، در تدین «تجربههای درونی» همین نقش را بازی میکنند.
در تربیت «معیارمندی» ضروری است، در تدین «التزام درونی» نشانگر همان ضابطهمندی است.
در تربیت «نقادی» را مطرح کردیم، در تدین هم «عمل» باید مبتنی بر معیارهای نقادانه باشد.
پس میبینیم تربیت و تدین وقتی به درستی تعریف شوند، کاملاً هماهنگ و همسو هستند. تربیت دینی واقعی باید انسانی بسازد که؛ باورهای دینیاش را با دانش و بینش (نه با خرافات و شنیدههای نادرست) بپذیرد. شخصیتی مستقل داشته باشد و تحرک درونی در او شکل گرفته باشد. همچنین انسانی ضابطهمند باشد و بتواند نقادانه بیندیشد.
گاهی ممکن است فکر کنیم تربیت دینی با انتقاد سازگار و همخو نیست و بیشتر مبتنی بر پذیرش محض است. اما این تصور درستی نیست. اگر تربیت دینی واقعاً «تربیت» باشد، باید جنبه انتقادی هم داشته باشد. البته انتقاد در اینجا به معنای زیر سؤال بردن خدا نیست (خدا که اشتباه نمیکند)، بلکه نقد آدمهایی است که خود را به خدا منتسب میکنند و این آدمها هستند که اشتباه میکنند. مربیان دینی هزاران اشتباه حتی در جنبه اعتقادی، معیاری و ... میکنند؛ از این رو باید امکان این انتقاد را در نظر داشته باشیم.
انتهای پیام