عقل در فلسفه و تفکر اسلام و غرب، همواره از جایگاه بلندمرتبه و شایستهای برخوردار بوده است، اما تلقی و تحلیلی که از این واژه در دنیای اسلام و مغربزمین خصوصا پس از رنسانس به چشم میخورد، با یکدیگر متفاوت و در مواردی دارای تعارض است. عقل به همراه دیگر مشتقات لغوی آن، همچون عقلانی، عقلانیت، عقلگرایی و معقول با اینکه در نگاه اول مفاهیم نسبتا روشن و معینی به ذهن متبادر میکند، اما معلوم نیست که اگر در ماهیت آنها کاوش و تمرکز بیشتری صورت گیرد، این وضوح و روشنی محفوظ بماند. در همین راستا، خبرنگار ایکنا از اصفهان درباره تطور معنایی عقلانیت در تاریخ فلسفه، با حامد ناجی، عضو هیئت علمی گروه فلسفه دانشگاه اصفهان به گفتوگو نشست.
ناجی در ابتدا با اشاره به حواس پنجگانه انسان، عقل را حسی متفاوت با آنها دانست و اظهار کرد: اولین مشکل اساسی در تاریخ تفکر، خلط عقل با دیگر حواس است. یعنی ما به اشتباه تصور میکنیم، همانگونه که چشم داریم و از کارایی و چیستی آن آگاهیم، عقل را نیز بهطور کامل شناخته و از ماهیت آن مطلع هستیم؛ در حالی که عقل در تاریخ فلسفه، یکی از بخشهای مغفول بوده و هیچگاه به چیستی آن پرداخته نشده است.
وی افزود: دومین معضل در تاریخ تفکر، توجه نکردن به کارکرد عقل است. یعنی ما دقیقا نمیدانیم که با عقل چه میکنیم و عقل چه کارکردی برای ما دارد؟ این دو معضل از آنجا ناشی میشود که بین عقل و محتوای عقلی، خلط صورت گرفته و عقل همان گزارههای عقلی پنداشته شده است.
عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان سومین معضل در تاریخ فلسفه را حوزه تعیین صدق و کذب یا حق و باطل دانست و گفت: اگر محصول تفکر در حوزه اطلاعاتی خاصی به تولید و ارائه گزاره A منجر شود و تفکر در حوزه اطلاعاتی دیگری، به تولید گزاره B بینجامد، آیا صحت گزاره A موجب باطل شدن گزاره B میشود؟ کدام نتیجهگیری، حق و کدام باطل است؟ آیا نمیتوان صحت هر دو گزاره را نتیجه گرفت؟
وی در ادامه به ماهیت و چیستی عقل پرداخت و گفت: عقل از ابتدای تولد انسان، هویت کامل و تعریف شدهای ندارد، بلکه باید در وجود انسان ساخته شده و تکامل یابد و اینجاست که فلسفه نقش مهمی در این تربیت و رشد ایفا میکند. عقل پدیدهای است که بهواسطه خردورزی کامل میشود. از اینرو، اکثر اوقات با محتوای عقلی اشتباه گرفته میشود، در حالی که محتوای عقلی در اختیار انسان قرار میگیرد تا عقل او را کامل کند و آن را به مرحله بلوغ برساند.
ناجی با اشاره به سیر مفهوم عقل در تاریخ فلسفه بیان کرد: ارسطو اولین فیلسوفی بود که عقل را بهعنوان قوه درک کلیات معنا کرد و اگر کسی قادر به درک کلیات نبود، او را صاحب عقل نمیدانست. در ادامه، فارابی صراحتا اعلام کرد که تعداد زیادی از افراد، صاحب عقل نیستند، چون قدرت درک کلیات را ندارند. ادراک کلیاتی که مدنظر فارابی و ارسطو بود، به معنای تولید و زایش کلیات است و به معنای مصرف، بهرهمندی و استفاده از آنها نیست. از دید این دو فیلسوف، انسان وقتی عاقل است که توانایی تولید کلیات را داشته باشد و صرفا مصرفکننده آنها محسوب نشود. حتی فارابی اعتقاد داشت، انسانی که توانایی درک کلیات را ندارد، قوه عقل در وجود او جایگاهی نداشته و حتی استحقاق محشور شدن در قیامت را نیز ندارد. او آنچنان عقل را بلندمرتبه تعریف کرد که دست بسیاری از انسانها از آن کوتاه شد.
وی ادامه داد: همچنین این تعریف سبب بروز مشکلات عدیدهای همچون تکفیر، هم در فلسفه اسلامی و هم در فلسفه قرون وسطای مسیحیت شد که وارثان واقعی این تعریف بلندمرتبه محسوب میشدند، چراکه گروهی از فلاسفه، گزاره A را درست میشمردند و گروهی دیگر، گزاره B را. این خروجیهای متناقض و متفاوت، تعریف عقل را که مبتنی بر ادراک کلیات بود، زیر سؤال میبرد، چون به بروز دو حکم متناقض منجر شده بود.
عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان اظهار کرد: پاسخ به این معضل در جهان اسلام مسکوت ماند و فقط فارابی بهصورت مختصر، در کتاب «الجمع بین رأیی الحکیمین» به آن پرداخت، ولی در جهان مسیحیت بیشتر مورد توجه واقع شد تا جایی که خود را به عصر روشنگری و زمانه دکارت رساند. دکارت از سر لجاجت با قرون وسطی به نقد ارسطو پرداخت و عقل ریاضی را طراحی کرد. او معتقد بود به علت اینکه در تمام نقاط کره زمین یا خارج از آن، حاصل جمع دو عدد، همیشه مقدار مشخصی است که مردم همهجای جهان قطعا آن را میپذیرند، اگر تمامی مباحث عقلانی به عقلانیت ریاضی تبدیل شود، موجبات پذیرش عمومی آنها فراهم میشود. البته در ادامه تاریخ تفکر، عقلانیت دکارت از سوی اسپینوزا به عقلانیت هندسی تبدیل شد، چراکه وی معتقد بود در حوزه عقلانیت و فلسفه، نمیتوان از صفر مطلق، شروع به ادراک جهان کرد و باید اموری را بهعنوان پیشفرض پذیرفت.
وی افزود: عقلانیت در غرب همچنان به پیشرفت خود ادامه میداد تا به عقلانیت کانت رسید. او برای اولینبار در تاریخ فلسفه، دو مبنای مهم را پایهگذاری کرد؛ اول اینکه عقل را محدود دانست و اظهار کرد قادر به ارائه نظر در همه موضوعات عالم نیست و با محدودیتهایی مواجه است. مثلا، عقل، ابزار ورود به متافیزیک را ندارد. این در حالی بود که فیلسوفان و عالمان سنتی ورود عقل به همه حوزههای علوم را امری بدیهی قلمداد میکردند. دومین مبنای کانت، طراحی و تبیین الگوریتم ریاضی برای کل جهان خلقت بهمنظور تحلیل تمام مقولات بود که بعدها در همه علوم، حتی علوم انسانی مبنا قرار گرفت؛ به این صورت که او معتقد بود تمام امور خلقت با عدد قابل ارزیابی است و همه کیفیات را میتوان به کمیات تقلیل داد. هر چند فیلسوفانی نظیر رنه گنون در کتاب «سیطره کمیت و علائم آخرالزمان»، این موضوع را زیر سؤال بردند، ولی نظریه کانت مقبولیت خاصی در دنیا پیدا کرد.
ناجی اضافه کرد: افزون بر این دو رأی، نظریه انقلاب کوپرنیکی در حوزه معرفت، دست متفکران بعدی را در عرضه نوین علوم باز کرد. بنابر انقلاب کوپرنیکی، مثلا نظریه هیئت بطلمیوسی مبنی بر ثبات زمین و گردش جهان به دور آن را میتوان گزارهای صحیح دانست که توانسته تعدادی از سؤالات بشر را پاسخ دهد و در عین حال، نظریه هیئت کوپرنیکی که خورشید را ثابت و زمین را گردان به دور آن میدانست، بهدلیل پاسخگویی به تعدادی از سؤالات بشر، صحیح شمرده میشود.
وی ادامه داد: در اینجا توجه به این نکته بایسته است که در آن زمان، رصد اجرام آسمانی صورت نگرفته و گردش زمین به دور خورشید اثبات تجربی نشده بود. کانت در آن زمان، این دو دستگاه نظریهپردازی را در یک عرض قرار داد و هر دو را قبول کرد و دستگاه کوپرنیکی را بهدلیل پاسخ به تعداد بیشتری از سؤالات بشر، موفقتر دانست، اما تئوری بطلمیوس را نیز مردود نمیشمرد. کانت عملا معتقد بود که در تمامی علوم و امور خلقت میتوان به دستگاههای موازی و همعرض قائل بود و از هر دوی آنها در حل معضلات خاصی بهره جست. او میگفت، دیگر فیلسوفان بهدنبال تبدیل ذهن به عین هستند، ولی من عین را به ذهن تبدیل میکنم.
عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان در شرح بیشتر این جمله با ذکر مثالی، توضیح داد: اگر شما با عینک زرد جهان را به تماشا بنشینید، جهان زرد در ذهن شما جای میگیرد. کانت معتقد بود تعداد متعددی عینک روی عقل بشر قرار گرفته است که بهوسیله آنها، جهان خارج را دریافت میکند و از درک واقعی آن محروم است. مثلاً، واژه چنگال در ذهن فرد ساکن در فضای مدرنیته امروز، وسیلهای برای غذا خوردن محسوب میشود، ولی اگر همین وسیله را در برابر دید یک بومی آفریقایی قرار داده و از وی راجع به ماهیت آن سؤال شود، به گونهای دیگر پاسخ خواهد داد و آن را وسیلهای برای کندن زمین یا ابزاری برای استفاده در سرنیزه و... تصور میکند، چراکه بر روی عقل او، عینکی که بهواسطه آن چنگال را از قبل معنا کرده باشد، وجود ندارد.
وی تصریح کرد: انسان کنونی همیشه قبل از درک واقعی جهان خارج، با مفاهیم و معانی خاصی که در ذهن خویش دارد، آن را مینگرد و همیشه آن را از پس عینکهای معناداری که بر روی عقل خود قرار داده، تماشا و ادراک میکند. گویی عقلانیت قبل از مواجهه با حقیقت، با زبان مواجه شده است و زبان با ارائه معانی، نقش بسیار زیادی در عقلانیت ایفا میکند و اینگونه خرد آدمی به سیطره زبان محکوم میشود. لذا، در میان فلاسفه بحثی به نام هرمنوتیک به معنای فهم یک شیء بهواسطه زیرساختهای زبانی ظهور کرد. مثلا، دریافتی که از کلمات موش یا عقرب در ذهن ما حاصل میشوند، بسیار متفاوت با دریافت افراد ساکن یک معبد در هندی است که این موجودات را مقدس میپندارند. یعنی زبان، فرهنگ و تفکر، ما را به برداشتی متفاوت از یک ماهیت یکسان میرساند. در این مثال یا مثال چنگال، اگر کسی به دنبال تعیین صحت و سقم پاسخ انسان مدرنیته و انسان قبایل بومی باشد و منحصرا صحت یکی از آنها را تأیید کند، در این حال، کدامیک به واقعیت نزدیکترند؟ اینجاست که به دور از جزماندیشی، هر دو دستگاه تفکری در عرض یکدیگر قرار میگیرند و بهرهمندی از هر دو دستگاه ممدوح شمرده میشود.
ناجی در ادامه، توجه نکردن به مبحث هرمنوتیک را یکی از عوامل ناتوانی ما در درک نسل جدید خواند و اظهار کرد: نسل جدید در زبان و فرهنگی رشد یافته که با زبان و فرهنگ سنتی مغایرت دارد. لذا، مثلا در دستگاه عقلانی او، فستفود با وجود دارا بودن ارزش غذایی کمتر، بهدلیل ایجاد لذت و تنوع بیشتر، بر غذاهای سنتی و حتی با کیفیت مطلوبتر، برتری دارد و انتخاب آن را امری عاقلانه میداند. در نمونهای دیگر از این دست، میتوان به توجه وافر جوان امروز به مبحث اقتصاد اشاره کرد. در ادامه تاریخ فلسفه، فیلسوفی به نام جان استوارت میل، عقل را به قدرت اقتصادی تنزل داد و جامعهای را که صاحب قدرت اقتصادی بیشتر بود، خردمند دانست. طبیعتا جوانی که وارد دوران مدرنیته شده و در ساختار عقلی آن، خردورزی و تفکر میکند، اقتصاد را اولویت اول خود میداند.
وی بیان کرد: شاخصه دیگر مدرنیته که نسل امروز تحتتأثیر آن قرار دارد، نپرداختن عقل به درک کلیات خلقت است. در مدرنیته، عقل به ادراک همه عالم نمیپردازد و در موضوعات معدودی وارد شده و غور میکند. هر چند بهدلیل تخصصی شدن علوم، دانستن همه آنها در عصر مدرنیته امری محال است، اما با کمک فلسفه تحلیلی و عقلانیت برگرفته از الگوریتم ریاضی، تمام آنها قابل ارزیابی و تحلیل هستند و سنجش میزان گزارههای عقلی و اصول موضوعه در هر کدام، قابل ارائه است.
عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان تأکید کرد: همانطور که بیان شد، مبانی عقلانیت مدرن، عقلانیت کلی نیست و بیشتر، عقلانیت هرمنوتیک و اقتصادی است. لذا، در فضای مدرنیته در عین اینکه ممکن است از فهم دستگاه عقلی دیگران ناتوان باشیم، اما پذیرش آن دستگاه تفکری، امری بدیهی و قرائتهای مختلف در همه حوزهها پذیرفتنی است. در اینجا سوگمندانه باید اعلام کرد که عقلانیت حاکم بر جامعه ما هنوز به این نقطه از تعالی نرسیده که قرائتهای گوناگون از واقعیت را حداقل بشنود، اما اگر انسان متدین درصدد بازخوانی این نظریه باشد، میتوان او را به داستان حضرت موسی(ع) و حضرت خضر(ع) ارجاع داد. در اینجا، یک نبی یعنی شخص بسیار برجسته و تراز اول یک دین در مصاف عبدی از عباد خدا قرار میگیرد که نمیتواند رفتار او را صحیح بداند و در انتها، حضرت موسی(ع) با فهم دستگاه و افق فکری حضرت خضر(ع) متوجه قصور دستگاه فکری خود میشود. این نظریه چیزی به جز قبول و احترام به یک پلورالیسم معرفتی نیست که متأسفانه بخشی از متدینان و شهروندان از فهم آن عاجزند. حضرت خضر(ع) به حضرت موسی(ع) میفرماید: «قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً؛ گفت: تو هرگز نمىتوانى همپاى من صبر كنى و چگونه مىتوانى بر چيزى كه به شناخت آن احاطه ندارى، صبر كنى؟» بنابراین، برای فهم جهان و سایر انسانها امری بهتر و مهمتر از توسعه شناخت و عدم خودبسندگی نیست.
گفتوگو از الههسادات بدیعزادگان
انتهای پیام