در بیان نوعی از عذاب استدراج
کد خبر: 4126038
تاریخ انتشار : ۰۳ فروردين ۱۴۰۲ - ۰۶:۰۴
در صحبت قرآن /71

در بیان نوعی از عذاب استدراج

نشان عذاب استدراج آن است که شخص در اقبال دنیوی به کلی از خدا غافل است و به هیچ روی کاری که نشان حضور معنویت و الهیّت در زندگانی اوست به جا نمی‌آورد پس اگر دنیا به کسی روی کند و او ذاکر باشد و آن نعمت‌ها را در راه عشق الهی صرف کند آن عذاب استدراج نباشد.

۳۶۵ روز در صحبت قرآن نوشته استاد حسین محی‌الدین الهی قمشه‌ای، کتاب چهارم از مجموعه کتاب‌های جوانان و فرهنگ جهانی است. این مجموعه با هدف شناساندن فرهنگ و ادبیات به جوانان اولین بار سال ۱۳۹۰ به همت نشر سخن تدوین منتشر شده است.

کتاب «۳۶۵ روز در صحبت قرآن» ۳۶۵ قطعه کوتاه و بلند از قرآن برای آشنایی جوانان با تعلیمات فراگیر قرآن انتخاب شده و کوشش شده است که این گنجینه تصویری از ابعاد گوناگون کلام آسمانی برای مخاطب ترسیم کند.

این کتاب، تفسیر در معنی اصطلاحی کلمه مانند تفاسیری چون کشاف و مجمع البیان و امثال آن نیست، بلکه بیشتر انعکاسی از کتاب وحی در ادب عرفانی فارسی و اسلامی است و نگاهی دارد به قرآن از دیدگاه ادبی، زیباشناسی و اخلاقی، اجتماعی و عرفانی.

گروه اندیشه ایکنا به منظور بهره‌مندی مخاطبان خود از این گنجینه قرآنی و ادبی اقدام به انتشار قطعه‌‎هایی ‎ از کتاب «در صحبت قرآن» کرده است. هفتاد و یکمین قسمت از تحفه این کتاب با عنوان «در بیان نوعی از عذاب استدراج» تقدیم مخاطبان گرامی می‌شود.

فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُبْلِسُونَ ﴿انعام ۴۴﴾

پس چون آنچه را به یادشان آوردیم به فراموشی سپردند، درهای هر نعمتی را به رویشان گشودیم تا بدانچه به ایشان عطا شده است شاد و مغرور و غافل گردیدند، پس به ناگاه ایشان را به کیفر کارهایشان گرفتار کردیم چنانکه به کلی خوار و نومید و سرافکنده شدند.

خداوند نخست در فطرت آدمیان آنچه باید به جای آورند و یا از آن پرهیز کنند یا خطی روشن رقم زده است و آنگاه برای آنکه آدمیان صدای فطرت را بهتر بشنوند و از آن غفلت نکنند باز انبیا و اولیا را فرستاده است تا آنها نیز به زبان روشن همگان را از باید و نبایدها خبر کنند اما وقتی از فطرت خود روی گردانیدند و آن ذکر و خبر انبیا را نیز به فراموشی سپردند خداوند در آغاز درهای اقبال و دولت دنیوی را از همه سو برایشان باز می‌کند و هنگامی که دل بدین نعمت‌ها سپردند و از این برخورداری شاد و سرمست و مغرور شدند ناگهان به واقعه‌ای ایشان را هشیار می‌کند چنانکه از همه آن لذت‌ها باز می‌مانند و جز نومیدی و سرافکندگی متاعی برایشان نمی‌ماند و این رفتار خداوندی در حقیقت باز تذکر سوم است به آدمیان که به هوش آیند و یاد خدا و راه خدا را در دل زنده کنند و اما اگر تذکر سوم نیز سودمند نیفتد به خسران مبین و محرومیت در می‌افتند.

این آیه هشداری است که آدمیان وقتی می‌بینند دنیا از همه سو به ایشان اقبال کرده است نگران شوند که مبادا مورد آزمون و ابتلا قرار گرفته‌اند و پیش از آنکه به طور ناگهانی گرفتار آیند چاره‌ای بیندیشند.

عارفان این استقبال دنیوی را با الهام از کلمه سنستدرجُهُم (اعراف 182) به عذاب استدراج یاد کرده‌اند و گفته‌اند نشان این عذاب آن است که شخص در اقبال دنیوی به کلی از خدا غافل است و به هیچ روی کاری که نشان حضور معنویت و الهیّت در زندگانی اوست به جا نمی‌آورد پس اگر دنیا به کسی روی کند و او ذاکر باشد و آن نعمت‌ها را در راه عشق الهی صرف کند آن عذاب استدراج نباشد.

حق تعالی فرعون را چهار صد سال عمر و ملک و پادشاهی و کامروایی داد. جمله حجاب بود که او را از حضرت حق دور می‌داشت. یک روزش بیمرادی و دردسر نداد تا مبادا که حق را یاد آرد.گفت«تو به مراد خود مشغول می‌باش و ما را یاد مکن شبت خوش باد»! (قطعه 114 ، گزیده فیه ما فیه).

نزد عارفان هیچ عذاب از آن سخت‌تر نیست که خداوند بنده‌ای را فراموش کند و او را به خود واگذارد و مهلت دهد و به او«شب خوش» گوید، چنانکه شیطان را از خود براند و تا قیامت مهلت بخشید. مولانا شیطان را ملامت می‌کند که:

چون از درگاه دوست رانده شدی

عمر دراز از بهر چه خواستی؟

زندگی بی‌دوست جان فرسودن است

مرگ حاضر، غایب از حق بودن است (مثنوی)

در داستان‌های اسکندر آمده است که مردی را دید که می‌خواست سنگ بزرگی را تکان دهد و نمی‌توانست، پس سنگی بر سر آن سنگ نهاد و باز‌آزمود و کمی سبک‌تر شد و جنبشی کرد و بالاخره یک سنگ بزرگ دیگر بر سر آن دو سنگ نهاد و سنگ به راحتی به حرکت آمد.پرسید که سرّ این چیست؟ گفتند آن سنگ اول گناه اول است که بر آدمی به سبب آگاهی فطرت سخت گران می‌آید، اما وقتی بر گناه افزود به تدریج گناه‌ها سبک می‌شود و او گناهان بزرگ را نیز می‌تواند به جای آورد؛ چنانکه گران‌ترین سنگدلی‌ها را به جای می‌آورد و قهرمان بیرحمی و شقاوت می‌شود.

وقتی روزگار به آدمی روی می‌آورد اغلب مغرور می‌شود و این اقبالها را حاصل هوش پهلوانی خود می‌بیند و نمی‌بیند که چه بسیار هوشمند‌تر و پهلوان‌تر از او در پیچ و خم حوادث گردون زبون شده‌اند، پس حکایت او را مولانا چنین آورده:

موشکی در کف مهار اشتری
درربود و شد روان او از مِری
اشتر از چستی که با او شد روان
موش غره شد که هستم پهلوان
بر شتر زد پر تو اندیشه‌اش
گفت بنمایم تو را، تو باش خوش

موش از پیش و اشتر از پس آمدند تا به رودخانه‌ای خروشان رسیدند. موش ترسان و حیران ایستاد و شتر گفت پیش آهنگ من تویی، پیش رو تا بیایم. موش گفت آبش شگرف است. شتر پا در آب نهاد تا عمق آب را بسنجد پس:

گفت تا زانوست آب ای کورموش
از چه حیران گشتی و رفتی ز هوش
گفت مور توست ما را اژدهاست
که ز زانو تا به زانو فرقهاست
گفت گستاخی مکن بار دگر
تا نسوزد جسم و جانت زین شرر (مثنوی)

فراموش کنندگان عهد الهی نیز چون موش بعد از اقبال و اطاعات شتر به همین جوی می‌رسند(فاذا هم مبلسون).

انتهای پیام
captcha