اینک نوبت آن رسیده تا شرحی بر شاهبیت دیوان تغزل حماسه حسینی به میدان کلام آورم و به قدر وسع نامقدار خویش شرحی بر حسن لیلی بنگارم یکه؛ «علاج ضعف دل ما کرشمه ساقیست/ برآر سر که طبیب آمد و دوا آورد».
کربلا را هنوز گاه آن نیامده تا هنگامه شورش در خلق عالم و رستخیز عظیم را به نظاره بنشینی و فرصتی باید تا جمع یاران، اندک اندک، قطره قطره، دریاب خروشان عشق را از انفراد به جمع تبدیل آوردند و طنین عشق را در جان جهان بپراکنند.
با این همه خدمتگزاران حضرت خورشید و چاکران سینهچاک قمر العشیره، بیوقفه در تب و تاب تمهید بزم عاشقانه عاشورا هستند تا قیامت «رکضة طویریج» را در صبح روز دهم میزبان شوند. سنتی دیرینه که آغازگر مراسم ظهر خونین کربلاست.
عراقیها، عباس بن علی (س) را به نهایت احترام کنند و او را جز به «الامام العباس» نخوانند؛ او که برایشان منتهای کرم است و اسوه تام شجاعت و ایثار؛ همو که باب الحوائجش خوانند و باب الکرم! زائران را ارادت به «امام عباس» را صورتی دیگرست؛ او را چون جان خویش دارند و خود را در حمایتش دانند و شعر عاشقی را هر آینه این چنین نجوا سرمیدهند که: «یا عباس! نحنا بحماک»!
چون داخل بر آن روضه منوره شوی، آنی بر این گمان شوی که نه بر حضرت قمر العشیره که بر حضرت ابا الحسنین (ع) وارد شدی و در حقیقت همان حالت از اعجاب و سرگشتگی را تجربه کنی که قلم تاب و توان شرحش را نباشد.
با این همه، حرم آکنده از پارچهنوشتههایی است که هر یک نمی از یم بیکران عباس را به چشمان زائر تقدیم میکند؛ نافذ البصیرة؛ محامی الحسین؛ قطیع الکفین، ساقی العطاشا؛ عبد الصالح؛ المطیع لله و لرسوله؛ صاحب لواء الحسین؛ و ...
به هر گوشهای که بنگری هر کس را به طریقی در حال نجوا با قمر تابنده هاشمیان بینی و پریشانی ایشان را در شوق بال و پر گشودن در آسمان جنة العباس را به عیان به نظاره بنشینی.
حریم حرم را وسعتی باشد به اندازه آسمان؛ حرم را اندوهی است به بلندای تاریخ؛ هنوز گویی طنین «العطش» کودکان، آتشی افروخته بر جان حضرت سقاست؛ حرم را به هر سو که به نظاره بنشینی، شعلهای افروخته از دلی سوخته بینی! عریانتر آن که حرم از داغ بر دل نشسته زائران بسان نخلستانی سوخته ماند که سرها جملگی فرورفته در گریبان اندوه و تنهاییست و هر یک از بیحاصلی شکوهها دارند.
شیر خروشان بوستان علوی را چندین مقام باشد؛ آن هنگام که دل به دریای پرفتنه علقمه زد، شمشیر خصم، بازوان حیدریش را نشانه رفت و آن هنگام که عمود آهنین بر ماه هاشمیان فرود آمد و زمین به طواف پیکر در خون تپیدهاش آمد! هر یک از این مقامها را پنداری عزاخانهای است ابدی که تاریخ را به گواه دارد و سپهسالار لشکر عشاق را نه باک از تیغ است و تیر! مگر خصم را یارای مقابله با شیر یلان هاشمیست و اگر نه جز برای وفای به عهد خویش با کودکان به معرکه نمیرفت و جز در طلب جرعهای آب نمیبود، مگر در آن دشت ناجوانمردیها، کسی را جرأت همآوردیاش بود؟! گوش جان زائران را همین بس باشد که چون بدان اماکن رسند، ناخودآگاه پریشان شوند و مستانه به طوافش درآیند.
دل را دیگر رمقی باقی نمانده! حال دل، حال غارتزدهای است که هیچ در انبان ندارد! دست بر مصحف دل میگشایم تا مگر دستی از غیب برون آید و مرهمی بر آتش افروخته جان بنشیند که هاتف غیب خوش ندا سر میدهد:
چه مستی ست ندانم که رو به ما آورد!
که بود ساقی و این باده از کجا آورد!
تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر
که مرغ نغمهسرا ساز خوش نوا آورد
کیا محمدی
انتهای پیام