آگاهی جاده یکطرفهای است که امکان دور زدن یا دنده عقب گرفتن و بازگشت به دوران ناآگاهی در آن وجود ندارد. انسان با آگاهی پیوندی دیرین دارد و هر فرد، خواه یا ناخواه به این حس، میل و کشش دارد؛ خاصه آنکه بخواهد فرزندی را به این دنیا بیاورد یا اکنون دارای فرزند یا فرزندانی باشد؛ چراکه در طلب آن است تا با افزایش آگاهی خود و انتقال آن به نسل بعد، آیندهای روشنتر و شکوفاتر بسازد.
جاده آگاهی انتها ندارد؛ هرچه بیشتر بیاموزیم و آگاهتر شویم به ناآگاهیهای خود بیشتر پیمیبریم؛ از همین روی در فرهنگ تاریخی و دینی ما بر «ز گهواره تا گور دانش بجوی» تأکید فراوانی شده است. پرورش فرزند نیز نیازمند دانش است و هرچه آگاهی ما والدین در این حوزه افزایش یابد قطعاً روزگار کمچالشتر و فرزندان بالندهتری خواهیم داشت.
خبرگزاری ایکنا در راستای رسالت خود مبنی بر آگاهیبخشی، مجموعه بستههای مشاورهای را منتشر خواهد کرد که درباره «چالشهای کودکی و نوجوانی» برای مخاطب والدین است و مژگان هوشیار، روانشناس حوزه کودک و نوجوان، در این مجموعه هر بار به موضوعی خاص میپردازد تا با راهکارهای کارشناسانه، مسیر والدگری را برای والدین تسهیل کند. در ادامه گفتار نهم با عنوان «فرق هدف با ارزش در چیست؟» را مطالعه میکنید.
قرار است تکالیف رفتاری که جلسه قبل راجع به آن صحبت کردیم شیوه زندگی ما شود؛ پس حواسمان باشد اگر قدردانی ما پاسخ درستی از طرف دیگران دریافت نکرد، آن را به عنوان یک ارزش انتخاب شده انجام میدهیم. تلاشمان در این مسیر این است که خود سالم و سازنده زندگی کنیم و این انتظار را نداریم که دیگران به گونهای که ما دوست یا انتظار داریم رفتار کنند. برای آنکه در مسیر بالندگی گم نشویم نیاز به یک قطبنما داریم. همیشه در تمامی مسیرها یک بلد راه با ما همراهی میکند که گاهی مسیریاب گوشیهایمان یا نشانی پستی و... است؛ بنابراین همگی بر لزوم وجود «بلد راه» توافق داریم. ارزشهای ما قطب نمای مسیر بالندگی ما هستند و میتواند بلد راه ما یک مشاور، روانشناس یا یک دوست باشد که به ارزشهایش متعهد است.
سؤال این است که چگونه ارزشهایمان را با اهدافمان اشتباه نگیریم؟ هدف و ارزش چیست؟
قبل از اینکه وارد ویژگیهای افتراقی ارزشها با اهداف شویم، لازم است برای شفاف شدن موضوع به یک مثال توجه کنیم؛ انساندوستی و خدمت به دیگران ارزش زندگی ماست. هدفمان از پزشک شدن این است که بتوانیم از درد مردم بکاهیم و تلاش لازم را انجام میدهیم. تمام تمرکزمان را بر مطالعه و نحوه مطالعهمان معطوف میکنیم. به عواملی که بر کنکور اثر دارند ولی در اختیار ما نیستند، توجه نمیکنیم؛ عواملی مثل سختی سؤالها، زمان برگزاری، سهمیهها و... علیرغم تلاشهایی که انجام میدهیم عواملی هستند که در اختیار ما نیستند اما تأثیر دارند مثل ناراحتی صندلی، بیماری جسمی، اتفاقات غیرمترقبه و... خلاصه نتیجه لازم حاصل نمیشود.
فردی که ارزش خدمت به مردم در پشت هدفش نهفته است، تصمیم میگیرد که چگونه این هدف ارزشی را دنبال کند. تمامی شغلهای سالم برای او امکانی هستند تا بتواند هدف ارزشمندش را داشته باشد و به مردم خدمت کند؛ برای با ارزش زیستن بینهایت انتخاب وجود دارد. میبینیم افرادی را که سریع مسیر خود را در شرایط بحرانی پیدا میکنند میدانند چه از زندگی میخواهند.
در حالت دوم فرد با تلاش موفق میشود و به شغلی که میخواهد، میرسد و به لحاظ اجتماعی در جایگاه بالایی قرار میگیرد اما زمانی که پای صحبت خودمانی با او مینشینیم اینگونه بیان میکند «همه دوست دارند جای من باشند اما من دوست ندارم جای خودم باشم» این زمانی است که ما براساس هدفی حرکت کردهایم که ارزشی پشت آن نیست بلکه ارزشی است که به ما داده شده و از آن ما نیست و ما آن را انتخاب نکردهایم. حواسمان باشد هر جا سردرگمی، بی انگیزگی، ملال و... را تجربه میکنیم از ارزشهایمان دور شدهایم یا ارزش دیگران را زندگی میکنیم؛ مثلاً از قدیم دوست داشتهایم روپوش سفید بپوشیم و دکتر صدایمان کنند اگر پشت هدف ما ارزشی نهفته نباشد این سؤال را مکررا در شرایط و زمانهای مختلف از خود خواهیم پرسید «که چه؟»
پاسخ به این سؤالها ارزشهایمان را تعریف میکند «درس بخوانم که چه؟ به فرض پولدار شدم که چه؟» باید از خودمان بپرسیم «با تحصیلاتم، شغلم، ثروتم، فرزندم و... چه چیزی میخواهم به وجود بیاورم؟» اینگونه میتوان گفت اهداف در خدمت ارزشها هستند؛ بنابراین هدف وسیله را توجیه نمیکند. زندگی جهتدار میداند چه میخواهد، مسیر را میشناسد، آماده چالشهاست و چون قطبنما دارد میتواند راه را از بیراه تشخیص دهد.
منطقی به نظر میرسد به جای اینکه برای پیدا و گم شدنها وقت هزینه کنیم؛ وقت بگذاریم و ارزشهایمان را بازشناسیم؛ باید ارزشهایمان را براساس انتخاب خودمان فهرست کنیم. اگر روابط اجتماعی برایمان مهم است و کمک به دیگران به ما انرژی میدهد از طرفی وقت زیادی برای درس خواندن نیاز داریم؛ میتوانیم با کمی خلاقیت آنها را با هم تلفیق کنیم و به صورت گروهی درس بخوانیم. اگر با گروه مشکل داریم باید مهارتهای ارتباطی را یاد بگیریم و در روابط به کار بگیریم. ارزشها در تعارض با یکدیگر نیستند، الویتها متفاوت هستند؛ اگر توجهمان بر ارزشها معطوف باشد دایره انتخابهایمان به صورت چشمگیری افزایش پیدا میکند و پاسخ مناسبی برای سؤال «که چه؟» خواهیم داشت.
اگر پاسخمان بر ارزشها، تکیه نداشته باشد زمان رسیدن به هدف سرخورده میشویم؛ موفقیتها لحظهای هستند. همگی تجربه کردهایم سالها انتظار کشیدهایم که مدرک تحصیلیمان را بگیریم، فلان ماشین را بخریم و... اما زمانی که محقق شدهاند تنها چند روزی ما را راضی نگه داشتهاند. پژوهشها نشان داده است بزرگترین رخدادهای خوشایند زندگی که احتمالش را نمیدادیم در صورت محقق شدن در بهترین حالت فقط سهماه میتوانند در شادکامی ما اثر داشته باشند. ما منکر این نیستیم و نمیشویم که امکانات مالی تا یک سقفی به موفقیت و شادکامی کمک میکند. ثروت و علمی که پشت آن ارزش نهفته، ما را به رفاه و شادکامی میرساند و موجب بالندگی ما خواهد بود؛ ثروت و علمی که ارزش پشت آن نیست رفاه ما را تأمین میکند اما موجب شادکامی و بالندگی ما نخواهد بود. کافی است کمی مشاهدهگر زندگی خود و دیگران باشیم و شواهدی برای درستی این مطلب پیدا کنیم.
همانطور که علم ما را عالم میکند، ثروت ما را ثروتمند میکند و... ارزشها ما را ارزشمند میکنند. کافی است با تأمل و تفکر ارزشهایمان را بشناسیم و متعهدانه در مسیر آن حرکت کنیم. همگی ما خواهان ارزشها هستیم مثلاً همگی خواهان صداقتیم، هیچ انسانی دروغ را تائید نمیکند اما ارزشمندی جایی است که به صداقت متعهد میشویم.
برای آنکه بر ارزشهایمان متعهد باشیم باید پس از آنکه ارزشهایمان را فهرست کردیم ارزش جعلی را از ارزشهای واقعی جدا کنیم؛ ارزشهای جعلی ارزشی است که دیگران برای ما تعریف کردهاند برای مثال «تنها راه خدمت به خلق، پزشک شدن است» بسیار مهم است که ارزشهایمان را آزادانه و به دور از فشار جامعه، رسانه، والدین و دیگران انتخاب کنیم. در قدم بعد برای متعهد بودن بر ارزشتان یک رفتار تعریف کنید. ارزش صداقت را انتخاب کردهاید؛ رفتاری که تعریف میکنیم مثل اینکه «اگر قبلاً گاهی در حوزه کار، دروغ میگفتم حالا دیگر این کار را نمیکنم» این تمرینها را انجام میدهیم تا جلسه بعد که موضوعات را بررسی خواهیم کرد.
سجاد محمدیان
انتهای پیام