به گزارش ایکنا، در طول تاریخ شرحهای مختلفی در خصوص نهجالبلاغه و به ویژه، نامه حضرت علی(ع) به مالک اشتر نوشته شده که به عهدنامه مالک اشتر معروف است. مطالعه و بررسی این شرحها نوع نگاه و برداشت اندیشمندان اعصار مختلف از این مطالب ارزشمند را به خوبی نشان میدهد.
علی فاضلی، مصحح، محقق و نویسنده مقدمه بر کتاب «شرح ملا محمدصالح روغنی قزوینی از عهدنامه مالک اشتر» در یادداشتی اختصاصی با عنوان «تجلی سیاست نامه علوی در فکر و فرهنگ مفاخر عصر صفوی(گذری و نظری بر شرحی ممتاز بر عهدنامه مالک اشتر)» که برای انتشار در اختیار خبرگزاری ایکنا قرار داده است، شرح «ملّا محمّد صالح روغنی قزوینی» بر عهدنامه مالک اشتر را تشریح کرده است.
این یادداشت طی سه بخش برای مخاطبان و علاقهمندان ارائه میشود. بخش نخست با عنوان «تجلی سیاستنامه علوی در فکر و فرهنگ مفاخر عصر صفوی» و بخش دوم این مطلب با عنوان «تفسیر اندیشمندان دوره صفوی از عهدنامه مالک اشتر» منتشر شد.
در ادامه بخش سوم این یادداشت را با هم میخوانیم.
شارح در ذیل فقره (۳۱): «لا یکوننّ المحسن و المسيء عندک بمنزلة سواء» مینویسد: «به حقّ خداوندِ روزِ جزا که اگر ملوک و اُمرا همین حکمت به کار بندند و سیاستی دیگر مرتکب نگردند ایشان را بس باشد در قلع و رفع بدکاری، و ترغیب و تحریص بر نیکوکاری، مثلاً هرکه را خدمتی و مهمی فرمایند و او شیوۀ عدل و داد به کار بندد او را به خدمات و عنایات سرافراز گردانند بدکاران و ظالمان همه طریقِ نکوهیده خویش بگردانند».(۱)
روغنی مهمترین اسباب اختلال مُلک را میل والی به سخن متملّقان و چاپلوسان میداند، آنان که جز به سود خویش نمیاندیشند و حقیقت را واژگون جلوه مىدهند(۲).
مؤلّف کمال عقل آدمی را خویشتنداری او به هنگام خشم میداند «علی الخصوص، ارباب دُوَل و سلاطین که فرمانِ ایشان بر نفوس و ابدان روان باشد اگر غضوب و تیزمغز باشند جهانی در بلا گرفتار بمانند».
وی سپس ساحت پادشاه زمانش را از این خصلت ذمیمه مبرّا میداند و مینویسد: «و الحمدلله و المنّة که حق (سبحانه و تعالی) پادشاه ما را به اعتبار این صفتِ حمیده و سایرِ اخلاقِ پسندیده در اقصی درجۀ کمال داشته و خاطر رعیّت را به موالات او مایل ساخته و عکسِ این صفتِ زاهره از پیشگاهِ ضمیرِ انورش بر مفارقِ عالمیان تافته، غالبِ اُمرای دولت و خواصِّ حضرت به صفتِ حلم و سنجیدگی و وَقار و بردباری متّصفند و از خرق و تندی و طیش و سبکساری معرض، سیّما وزیرِ مملکت و مشیرِ دولتِ حضرت که در اتّصاف به این فضیلت مرتبۀ اعلی و درجۀ قصوی دارد، و هو المنّان بعباده».
وی سپس طریق پادشاهان دادگر و عدالتآیین را آن میداند که هرگاه به هنگام خشم حکمی از ایشان صادر شد در انفاذ آن دست نگاهدارند تا غضب ایشان فرو نشيند سپس آن حکم بار دیگر برایشان عرضه شود تا به نظر صواب و تأمّل عقل در آن نگرند.
قزوینی سپس شگفتی خود را از اوامر برخی از ملوک در زمان مستی و زوال عقل ابراز میدارد که پیرامونیان سلطان در جلوگیری از انفاذ آن حکم گامی برنمیدارند تا زمانی که مَلِک را افاقت حاصل آيد و در زمان گرمی مستی ملک، آن امر را انفاذ دهند پس در هنگام هشیاری هم ملک و هم مخصوصان ندامت و تأسّف خورند.(۳)
نام نیک و ذکر جمیل بر الواح خاطر و صحایف دفاتر به یادگار گذاشتن از مطالبی است که مؤلّف بدان توجّه کرده است. وی در ذیل آخرین فقره از عهدنامه مینویسد: «هزاران هزار امیران و وزیران و سلاطین صاحبفرمان آمدند و رفتند و در خاکِ تیره رخ نهفتند از ایشان هیچ کس یاد نکند مگر معدودی چند که تخمِ نیکوکاری در مزرعۀ دنیا بیفشاندند و نامِ نیک و ذکر باقی به یادگار گذاشتند، و چون بمردند و زندگانی جاوید یافتند در نعیمِ جنان در روضۀ رضوان منزل گزیدند، تو نپنداری که مردند و خاک گشتند که اگر به صورت بمردند به حقیقت زندۀ جاوید شدند، و اگر به تن در خاک رفتند به جان بر فراز عالم پاک رفتند».(۴)
روغنی در اوایل شرح در ذیل فقرۀ ششم آورده است: «و إنّما یستدلّ علی الصالحین بما یجری الله لهم علی ألسن عباده» به همین امر عنایت دارد و نگاشته است: «و فی الجمله، اربابِ هممِ عالیه و نفوسِ کامله از شاهانِ کامکار و امرای ذوی الاقتدار و سایر ارباب اقدار باید همه سعی در آن کنند که از ایشان ذکر جمیل و نام نکو بر صفحۀ روزگار یادگار بماند، پس عباد خدای از آن ذکر جمیل استدلال بر جمیل حال ایشان کرده از اخیار و صلحا شمارند، و به دعای خیر یاد نمایند. و معلومست که از این بهتر ذُخری آن قوم را نباشد».(۵)
شارح در ذیل کلام اميرمؤمنان(ع) در برآوردن نیاز حاجتمندان و مستمندان در همان روز عرض با وجود کاهلی و گرانی پیرامونیان والی مینویسد: «و تو دانی چه جفا رود بر ارباب حاجات به سبب تعویق دیدن مطالب ایشان. بسیار باشد که بعضی از ایشان زیاده از سال باشد که به درگاه ملک آمدهاند از اهل و اخوان دور شده خرجی و استطاعت تمام شده در غایت سختی و تنگی گرفتار، نه روی بازگشتن دارند و نه مجال ایستادن، حیران و سرگردان مانده، نه جواب یأس شنوند تا دل بر إحدی الراحتین نهند، و نه کارسازی کنند تا از زندان محنت و غربت برهند، کار ایشان به شب ناله و نفیر باشد و به روز کدیه و تقصیر، و ورد زبانشان «إنّ هذا لیومٌ عَسیرٌ».
گاه از والی به خدای متعال شکایت کنند و گاه عمال و کارداران را به انتقام ملک قدیر حوالت نمایند. عرایضشان در چنتای نویسندگان هاروتوار محبوسِ چاهِ امتحان گشته، و تنها[ى] خودشان به جرم بیجریمتی در زندان فراموشان مانده، نه در دست ایشان نقدی و نه در دل قوم رحمی، شبها با ستاره راز گویند و روزها غمِ دل پیشِ بیگانگان باز گویند، اگر بعد عمری فرصت سخنی با کهتران یابد از غایت خشونت و رعونت جواب دهند که ارباب حاجات و عرایض بسیارند فرصت کارسازی نمیشود ما نیز آدمیم جانی داریم فرصت نمیدهید لقمۀ نان بخوریم؛ چه قومی بیحیا بودهاید، تا امروز کجا بودهاید؟ پس ناچار زبان در کشند و عمری دیگر سر در آن لجّه غم فرو برند، آن قوم را خدای بینیاز کارساز انصافی بدهد و دردی در جان بنهد تا درد اصحاب درد بدانند، و اگر نه به شومی کردار ناصواب این قوم دین و دولت مختل گردد و هو المنتقم للعباد و لهم بالمرصاد.
و شنیدهام که بعضی از وزرایِ این دولتِ ابدمقرون که چون عرایض ارباب حاجات به او میرسیده آیۀ (فَلَا نَاصِرَ لَهُمْ) میخوانده و همچو درهم و دینار در دست بخیلان روزگار گرفتار میمانده در مقام اعذار ازین حال میگفته که: این قوم که برای کارسازی قصد اردو میکنند مطالب فراوان بر اشتهای قوّت طامعه تفصیل دادهاند و در رشتۀ فهرست کشیده، چون یکی از آن مطالب بیتعب و زحمت ساخته گردد دو و سه دیگر به جای آن در عدد فهرست بیفزایند و اگر دو ساخته گردد ده بر آن اضافه گردانند و هلّم جرّا، تا زمانی چند سختی و سرگردانی نکشند به حاجتی که ایشان را گزارده شود خشنود برنگردند که قدر راحت آن کس داند که به مصیبتی درماند.
این شبهه را ابلیس در نظر او تزیین داده بود و ازین رو درهای امتحان بر خلق گشاده و بعد از او تمام آن عرایض که کیسههای آن صفت (لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ) داشت و از زمانِ دراز مجتمع شده بوده اندک وقتی به جواب رسید و هیچ آن مفاسد که آن بزرگ اندیشیده بود مترتّب نگردید».
سپس مینویسد: «و امروز بحمده تعالی متکفّل این مهام غایت اهتمام در کارسازی عباد و رفاهیت بلاد مبذول میدارد از روی عبرت و تیقّظ در کارِ پیشینیان تأمّل نموده راه حاجات اربابِ حوایج به لطف شامل و مرحمتِ کامل گشوده میدارد (جزاه اللّه خیر الجزاء)»(۶)
روغنی در انتقاد از ابناء زمان که همیشه از روزگار خویش در شکوهاند مینویسد: «چون حرفِ شکایتِ روزگار مذکور شد فقیر نیز شکایتی از روزگار دارم بیش از این صبر بر کتمان نتوانم. به هر که رسیدم از صغیر و کبیر و غنی و فقیر و رعیّت و امیر از زمانه شکایت میکند و در آن مبالغت از حد میبرند، چون دیدهاند که پیشینیان از زمانه شکایتها کردهاند پندارند که فهمیدگی مقتضی آن باشد که شخص پیوسته از هر حال شکایت کند و اندوه و حسرت ظاهر گرداند، و بالحقیقه چون از روی تأمّل نظر کرده شود شکایت از زمان باشد یا از سلطان و امیران، یا از حال رعایا و طبقاتِ ناس، یا از مِحَن و بلا و قحط و غلا و هرج و مرج و ناایمنی و چون از روی بصیرت و انصاف نظر کنی کمتر عهدی احوال بدین خوبی و استقامت بوده است».(۷)
پس از آن روغنى در ستایش زمانه و پادشاه اوان(۸) و امرا و وزرا اینگونه سخن را پى مىگيرد: «امّا پادشاه اوان (حماه اللّه عن مکاره الزمان) بحمده تعالی که در هیچ عهدی پادشاه به این حُسنِ خصال و عدل و کمال نبوده، از سیرتِ حسنۀ رعیّتپروری و مرحمتگستری، و نیّتِ خیر و بذلِ وافر و لطفِ کامل و حبِّ فقرا و اهل اللّه و تعظیمِ علما و تقویمِ دین و رحمت بر مساکین.
اما اُمرا و وزرا و سایر طبقات رعایا ایشان نیز به اقتضای «الناسُ علی دینِ مُلُوکِهِم» بر اخلاقِ فاضله و ملکاتِ مستحسنه از شیوۀ برّ و عدل و بذل فقراء و حُبِّ اهلِ اللّه و طلبِ علم و امانت و دیانت و عفّت و لزوم عبادات و مفروضات مشتملند، و عهدِ پیش که ما دیدیم این خصال و این احوال ده یک این وجود نداشت.
و اما امرِ حوادث آسمانی شکر و منّت بیحدّ و بیعدد خالقِ زمین و آسمان را که نیّتِ خیرو سایر میمون و اقبالِ خُجستهفالِ پادشاه را برای ما سپرِ تیرِ حوادث و آفات ساخته. دیریست عباد و بلاد در عهدِ این پادشاهِ خجستهطلعتِ پسندیدهسیرتِ صادقدمِ همایونقدم از حوادثِ جهان و مکارهِ زمان مرفّه و آسودهاند، امید که خدای کریم پادشاه ما را بدارد و دعای ما بپذیرد و ما را به جرم ناسپاسی و حقناشناسی نگیرد، إنّه المنّان العظیم الاحسان.
غرض ازین کلام که اینجا بینسبت مینماید تنبیه است مردم را تا کافر نعمتی نکنند و قدر نعمت الهی بشناسند تا مستوجب تغییر نعمت نگردند: قال تعالی «إِنَّ اللّه لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ» الآية».(۹)
روغنی بارها بالمناسبه از قضات همروزگارش انتقاد کرده است موارد انتقاد او از اين قرار است: ذیل فقره (۷۸): «بسیاری از قاضیان دیندار این زمان در اوّل امر از رشوه صریح تحاشی مینمایند و به اندک زمانی طمع، خاک در دیدۀ ایشان میکند، پس راه رخصت و تأویل میگشایند، و از راه هدیه طلبِ رشوه مینمایند».(۱۰)
در ذیل فقره (۸۳): «و یکی از تدابیر و سیاساتِ واجب در قضا آن باشد که اربابِ خیانت و جور را تأدیب و تشهیر کند تا دیگران را پند باشد نه همچو قُضات این زمان که استظهار خائنان به ایشان بود».(۱۱)
در شرح فقره (۸۵): «و بسیار باشد که صاحبِ حکم از عُلوّ نفس به رشوۀ ظاهری از راه نرود و به این رشوه باطنی از راه برود و پندارد رشوه جز مال نباشد و او در آن قضیه از طمع آزاد باشد».(۱۲)
در ذیل فقره (۸۹): «اما در این عهد غالب قُضات به اهانت و سیاست اولیتر باشند از حرمت و عزّت».(۱۳)
مؤلّف در ذیل فقره (۱۴۷) مینویسد: «و محتسِبان خودسرِ این زمان مطفِّفین و محتکرین را به جای این تنکیل تختهکلاه و شکنبه بر سر نِهند، لیکن نه خصوص تطفیف و احتکار را بلکه صلاح کار را، غرض آنکه بنای امر بر تخییر میان نکال و جریمت به مال نهند، پس آنانکه آن کلاه و شکنبه ایشان را نکال باشد جریمه به مال اختیار کنند، و آنان که از آن کلاه فرق ایشان را شرف افتخار باشد قرعه اختیار بر آن نکال همایونفال اندازند».(۱۴)
قزوینی در ذیل فقره (۱۷۶) در ترغیب بر آنکه «همه کس بهترین اوقات را برای عبادت خدای تعالی نهند نه زمان بینَشاطی و دل افسردگی» از گروهی از طلّاب و ارباب علوم دینی انتقاد میکند که تا «نَشاط طبع داشته باشند به مطالعه مشغول باشند و چون وقت تنگ شود به نماز برخیزند».(۱۵)
روغنی قزوینی به والیان همروزگارش تذکار میدهد که از «حسن گفتار و شمائل و اطوار مردم منافقپیشه از راه نروند و به ایشان مایل نگردند و ایشان را بر عباد و بلاد تصرّف ندهند» سپس در ادامه مینویسد: «پس بر ارباب دولت واجب باشد که چون کسی را خواهند تربیت کنند و بر عملی خطیر امین گردانند تا چند مرتبه نقد حال او بر محک امتحان نزنند و عیار کار او تمامی نسنجند او را ملحوظ نظر تربیت و عاطفت نگردانند که چون خطا افتد ناچار ازالۀ آن بیتوقّف واجب گردد و زود برداشتن و زود انداختن آئین بزرگان و اصحاب حشمت نبود، و بسیار باشد که چون آن شخص ناشایسته را مال و رجال جمع گردد انداختن او به آسانی میسّر نگردد و ابقا موجب بعضی خللها و سخط تعالی گردد».
روغنی در این باره حکایتی را از سلطان العلماء خلیفه سلطان (م۱۰۶۴) وزیر دانشمند شاه عبّاس دوم صفوی نقل میکند که: «وقتی سادات شیراز از حاکم خود شکایت و تظلّم میکردند میفرمود بر وجه تعجب که: این قوم اینجا خود را چُنان پیش ما وا مینمایند که ما را هیچ شک نمیماند در نیکوکاری و حسن سلوک ایشان، و چون کاری به چنگ گرفتند هم خلاف آنچه تفرّس کردهایم ظاهر میگردد».
روغنی یکی از شرایط مشاور سلطان را حدّ اعتدال در دلیری میداند، او یکی از وقایع روزگارش را در این باره مثال میزند و مینویسد: «مانند وزیرِ سابق وقتی مردم اصفهان به هیئت اجتماعی از ظلم حاکم خود به درگاه سلطان برای شکایت و دادخواهی جمع آمده بودند و شور و غوغا برآورده و بیم بود که فتنۀ عظیم حادث گردد، به هیچ صورت در خاطر آن وزیرِ دلیر خطور مینمود که معارضت با چنین قوم و تقویتِ حاکم در چنین وقت و تمکین او از ظلم، مظنّۀ فتنه و شورش است، تا بعضی از علما حقیقتِ حال به خدمت سلطان عرض نمود و به عزلِ حاکم آتش آن فتنه بی ارتکاب خون ریختن و عقوبتِ مسلمانان و رمانیدن دلهای ایشان فرو نشست و فقیر در آن وقت از خوف آن واقعه و بددلی از اصفهان بیرون رفتم.»
روغنی برخی امرا و وزرای همروزگارش را ستوده و تنها میرزا تقی را نکوهش کرده است.(۱۶) آن جمع از این قرارند:
۱. سلطان العلماء (م۱۰۶۴) وزیر دانشمند شاه عبّاس دوم(۱۷) ؛ ۲. تقی خان اعتمادالدوله وزیر کاردان شاه عبّاس دوم مقتول به سال ۱۰۵۴(۱۸) ؛ ۳.شیخ علی خان حاکم کردستان(۱۹) ؛ ۴. میرزا حبیب الله صدر(۲۰) ؛ ۵. سپهسالار و قوللر آقاسی الله وردی خان(۲۱) ؛۶. وزیر محمّد بیک(۲۲) ؛ ۷. امیر دیوان صفیقلی بیک(۲۳) .
مؤلّف بارها از شاه عبّاس دوم با تجلیل یاد کرده است.(۲۴) بر پایۀ یکی از نسخ، (که گزارش آن در حاشیه رفته است) روغنی پس از ستایش از «وزیر روشنضمیر، صایبتدبیر محمّد بیک و سپهسالار و قوللر آقاسی عهد»(۲۵) مینویسد: «و فی الحقیقه از پادشاهان عالیشان هیچکدام را چنین وزیری و امیری نبوده، اگر نه مظنّۀ مدحگستری و خوشآمدگویی میبود و روایت کردهاند: «احثُوا الترابَ فی وجوهِ المدّاحین» یعنی: خاک بپاشید در روی مدّاحان، و امّا اوصافِ فاضلۀ سلطان زمان و خاقان فرشتهنشان (حَفِظَه اللهُ تعالی عن مکاره الزّمان) و اخلاق رضیه و خصالِ مرضیۀ این خسروِ سعادتتوأمان (أبقی اللهُ دولتَه إلی قیامِ صاحبِ الزّمان) بیرون از اندازه تحریر و حوصلۀ تقریرست».(۲۶)
یادآوری میشود: ترجمه و شرح عهدنامه مالک اشتر در سال ۱۳۹۶ به تحقیق راقم سطور بر پایه هفت دستنوشت از سوی دانشگاه مفید منتشر شده است.
پینوشت:
۱.ر.ک: ص۲۳۹.
۲. ر.ک: ص ۲۲۹ ذیل فقره (۲۹).
۳. ر.ک: ۴۷۲-۴۷۳ ذیل فقره (۲۱۹).
۴.ر.ک: ص۴۹۲.
۵. ر.ک: ص۱۱۴-۱۱۵.
۶. ر.ک: ص۳۸۲-۳۸۴.
۷. ر.ک: ص۳۰۸.
۸. مراد شاه عبّاس دوم صفوی است.
۹. ر.ک: ص۳۰۹.
۱۰.ر.ک: ص۲۸۴.
۱۱. ر.ک: ص۲۸۶.
۱۲. ر.ک: ص۲۸۷-۲۸۸.
۱۳. ر.ک: ص۲۹۰.
۱۴. ر.ک: ص۳۴۹.
۱۵. ر.ک: ص۳۳۹، ۳۴۰- ۳۴۱ ذیل فقره (۱۳۳).
۱۶. ر.ک: ص۲۱۸، ذیل فقره (۲۶).
۱۷. ر.ک: ص ۲۲۲.
۱۸. ر.ک: ص ۳۷۸.
۱۹. ر.ک: ص ۱۸۰ و ۱۸۱ (هـ).
۲۰. ر.ک: ص۲۷۱ و ۳۸۴ (هـ) ۴۸۲-۴۸۳.
۲۱. ر.ک: ص۱۷۹ و ۱۸۱ (هـ) و ۴۷۲(هـ).
۲۲. ر.ک: ص۱۸۰-۱۸۱ (هـ) ستایش او در یک نسخه آمده است.
۲۳. ستایش وی در حاشیه نسخۀ اصل بوده سپس مؤلّف بر آن خط زده است. ر.ک: ص ۴۷۲ (هـ)
۲۴. ر.ک: ص ۸۷ و ۱۷۷ - ۱۷۸و ۱۷۹ و ۱۷۹ (هـ) و ۱۸۰ (هـ) و ۳۰۹.
۲۵. مقصود اللهوردی خان است.
۲۶. ر.ک: پانوشت ص۱۸۱. در همين عبارت نقل شده در نسخۀ ياد شده حکّ و اصلاح صورت گرفته شده است .
انتهای پیام