امیر سرلشکر خلبان شهید یحیی شمشادیان ۱۰ بهمن ۱۳۳۲ در کرمانشاه به دنیا آمد. تحصیلات دوره ابتدایی، راهنمایی و هنرستان خود را در شهر کرمانشاه پشت سر گذاشت و در سال ۱۳۵۲ با دیپلم برق در هوانیروز استخدام شد. دوره نظامی و زبان را در تهران به اتمام رساند و پس از آن برای آموزش پرواز با هلیکوپتر به دانشکده مرکز آموزش هوانیروز اصفهان اعزام شد. دورههای پرواز با هلیکوپتر کبرا و موشک تاو را به پایان رساند و سپس با درجه ستوان سومی به هوانیروز کرمانشاه منتقل شد.
در عملیاتهای مسلم بن عقیل، فتح و میمک فرماندهی تیم پرواز را بر عهده گرفت که به همراه دیگر اعضای تیم در ارتفاعات ۴۰۲ و دیگر مناطق عملیاتی موفق شدند ۱۳ تانک ارتش عراق را منهدم کنند و شمار زیادی از نیروهای بعثی را از بین ببرند.
روز ۱۵ مهر ۱۳۶۱، به همراه یک تیم، با ۳ فروند هلیکوپتر در ارتفاع ۴۰۲ به سمت سومار حرکت کردند. شمشادیان و تیمش در این عملیات که به منظور دفاع و پشتیبانی از نیروهای زمینی طرحریزی شده بود، در ابتدا موفق شدند با سرکوب پاتک، تلفات سنگینی به ارتش عراق وارد کنند.
در همان عملیات یحیی شمشادیان به همراه هم پروازش خلبان یدالله واعظی در ۱۴:۳۰ دقیقه بعد از ظهر پس از ساعتها درگیری، در ارتفاع ۴۰۲ هدف شلیک مستقیم گلوله تانک قرار گرفتند. در اثر اصابت گلوله مستقیم تانک، یحیی شمشادیان در حالی که یک پایش قطع میشود بلافاصله جان خود را از دست میدهد. او با درجه سرلشگری در «گلزار شهدا»ی باغ فردوس کرمانشاه به خاک سپرده شد
به بهانه گرامیداشت هفته دفاع مقدس با شهره شمشادیان، فرزند شهید گفتوگو کردیم تا گوشهای از ویژگیهای پدر و خاطرات به یادماندنی را نقل کند. مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
ایکنا - پدر و مادر در چه سالی ازدواج کردند و زمانی که پدر به شهادت رسیدند، شما چند سال داشتید؟
پدر و مادرم اوایل سال ۵۷ ازدواج کردند و من بهمن سال ۵۷ به دنیا آمدم. تا زمان شروع جنگ در اصفهان زندگی میکردند و سپس به کرمانشاه منتقل میشوند. پدرم خلبان هوانیروز
ارتش جمهوری اسلامی ایران بود و با آغاز جنگ در عملیاتهای مختلفی شرکت کرد و حدود سه سال و نیم سن داشتم که پدرم در یکی از عملیاتها در منطقه سومار به شهادت رسید.
ایکنا - از شهید شمشادیان بگویید، ایشان قهرمان ورزشی هم بودند؟
بله، تا زمانی که وارد دانشگاه اصفهان شود در رشته بوکس فعالیت میکرد و مدالهای مختلفی را نیز کسب کرده بود.
ایکنا - شما سن اندکی داشتید و شاید خاطره چندانی از پدر بزرگوارتان نداشته باشید، روزهای بدون پدر برای شما چگونه گذشت؟
پدرم همیشه قهرمان زندگیم بوده و همیشه رفتن را از او یاد گرفتم و ماندن را از مادرم آموختم. من سه سال و نیم داشتم که بابا به شهادت رسید، شش ماه بعد تب شدیدی کردم، مادر برای درمانم به پزشکان متعددی مراجعه کرد، تا در نهایت یک پزشک گفت؛ با او حرف بزنید و او را آرام کنید، چون هنوز منتظر پدرش است. هنوز هم وقتی صدای هلیکوپتر میشنوم، یاد پدرم میافتم و دوست دارم، برگردد.
ایکنا - وقتی درباره شهید شمشادیان میخواندم، متوجه شدم که اسم شما را به عنوان رمز عملیاتشان انتخاب میکردند و رابطه عاطفی عمیقی با شما داشتند، درباره این رابطه عاطفی بگویید؟
هنوز هم این رابطه عمیق عاطفی وجود دارد و با پدرم قهر و آشتی میکنم. هر چه میخواهم، از او میخواهم و هر جا گیر میکنم، از بابا کمک میخواهم. لحظهای که به شهادت رسیده بود، من و مادرم در کنار هم بودیم و همان لحظه به مادر گفته بودم؛ بابا مرد. مادرم میگوید؛ میدانی اگر بابا بمیرد، بدبخت میشویم. من دوباره برمیگردم و میگویم؛ ببخشید ولی بابا مرد. یعنی من آن لحظه را احساس کرده بودم، در حالی که هنوز به خانواده خبر نداده بودند. هر لحظه احساس میکنم، مانند سایه با من است. ۴۲ سال از شهادتش میگذرد، اما هر بار که اسمشان را میآورم، اشک در چشمانم جاری میشود.
ایکنا - روحشان شاد. در سالهایی که پدر نبودند، بیشترین شناختی که نسبت به ایشان پیدا کردید، از چه طریقی بود؟
بیشتر از طریق دوستان و همرزمانشان ویژگیهای پدر را شناختم و آنها از شجاعت پدرم بسیار تعریف میکردند. پدرم متخصص موشک تاو بودند و وقتی که در عملیاتها شرکت میکرد و میخواست تانکها را مورد اصابت قرار دهد، سعی میکرد دو تانک در راستای هم قرار گیرند تا دو تانک را با یک موشک بزند و همیشه به همرزمانش میگفت؛ نمیتوانیم بیتالمال را از دست بدهیم و باید درست مورد هدف قرار دهیم. روز شهادتش نیز اگر به نقطه اول برنمیگشت، شاید این اتفاق نمیافتاد. در واقع کمک خلبان، واعظی که اکنون جانباز هستند، میگوید؛ یحیی اینجا خطرناک است و پدرم میگوید؛ نه اینجا بهترین جا برای هدفگیری است که وقتی بار دوم به همان نقطه برمیگردد، مورد اصابت موشکهای بعثی قرار میگیرد و به شهادت میرسد.
ایکنا - مادرتان چگونه این غم را تحمل کردند؟
خیلی سخت و دردناک بود. در خانهای بزرگ شدیم که دیگر هیچ مردی نبود. برادرم هشت ماه بعد از شهادت پدرم به دنیا آمد. سه ساله بود که داییام در بمباران به شهادت رسید و ۲۳ روز بعد پدربزرگم به شهادت رسید. مادرم در بمباران و با سختیهای بسیار ما را به تنهایی بزرگ کرد؛ ولی هیچ وقت ندیدم که شکایتی داشته باشد و معتقد بود، پدر راهش را انتخاب کرده بود و دوست داشت در همین راه جان خود را فدا کند و ما باید به انتخاب او احترام بگذاریم.
اگر بابا نبود، معلوم نبود چه اتفاقی برای ما و دیگر خانوادهها میافتاد. طی عملیات مرصاد که در کرمانشاه زندگی میکردیم اعلام کردند که فرار کنید؛ اما مادرم میگفت، اگر یکی مانند پدرت از میهنمان دفاع نکند، دشمن وارد خانههایمان خواهد شد.
ایکنا ـ مادر این سالها چطور شما را آرام میکردند؟
مادرم همیشه به ما میگفت؛ هدف پدرتان را فراموش نکنید. او هدفش بسیار متعالی بود، نه برای کسی و نه برای گرفتن پست و مقام رفت، بلکه برای وجب به وجب خاک ایران رفت.
به پاس هر وجب خاکی از این ملک/ چه بسیار است آن سرها که رفته
ز مستی بر سر هر قطعه زین خاک/ خدا داند چه افسرها که رفته
ایکنا ـ با توجه به اینکه در روزهای آغاز سال تحصیلی جدید به سر میبریم، خاطرهای از این دوران دارید؟
من بزرگتر از برادرم بود و برادرم اصلاً پدر را درک نکرد و ندید؛ از این رو طعم پدر داشتن را نچشید. یک روز که کلاس دوم دبستان بود، همان اوایل مدیر مدرسه دو نفر از دانشآموزان را به خاطر پدرشان خیلی تحویل گرفته بود و برادرم ناراحت شده بود. از مدرسه آمد و به من گفت: سریع، اسم بابا یحیی را روی کاغذ بنویس، میخواهم در کلاس بزنم تا همه از بابام بترسند و یک ذره من را دوست داشته باشند.
این موضوع هیچ وقت با هیچ چیزی قابل مقایسه نیست و جایگزین نمیشود. کمبودی که من و برادرم احساس میکردیم و ناملایمات روزگار و نامهربانیهایی که از برخی به دلیل استفاده از سهمیه دیدیم، فراموش نمیشود. من جرئت نداشتم در دانشگاه بگویم، فرزند شهید هستم، اما اکنون با افتخار میگویم؛ پدرم به خاطر کشورمان به شهادت رسید و احساس وظیفه کرد.
ایکنا ـ مهمترین موضوعی که از پدر برای شما به یادگار مانده است، چیست؟
قدرت و شجاعت. اگر امروز جنگ شود، من به عنوان نفر اول در صحنه نبرد حضور پیدا میکنم. این طور نیست که بگویم بابا رفت و من ناراحتم. خیلی خوشحالم و افتخار میکنم و سرم را بالا میگیرم و این موضوع را به فرزندانم نیز میآموزم؛ زمانی که نیاز است باید بتوانی از جان و مالت بگذری.
ایکنا - فکر میکنید، چطور میتوان روحیه میهندوستی و هویت ایرانی اسلامی را برای فرزندانمان تبیین کنیم؟
پدرم در خانوادهای به دنیا آمد که غیرت و جوانمردی در آن موج میزد، مانند تمام ایرانیهایی که از کودکی با این مفاهیم به دنیا میآیند، بزرگ میشوند و رشد مییابند. میهندوستی، هویت ماست و مهم نیست چه مذهبی داشته باشیم. این مفاهیم را باید از کودکی به فرزندانمان بیاموزیم. همین غیرت و جوانمردی بود که اجازه نداد جوانان از ترس جانشان در خانه بنشینند و با ایمان خود به دل دشمن زدند.
گفتوگو از سمیه قربانی
انتهای پیام