کد خبر: 4254023
تاریخ انتشار : ۰۱ دی ۱۴۰۳ - ۰۹:۲۳
خسرو باقری در گفت‌وگو با ایکنا تبیین کرد

تحول‌آفرینی معلم با تعامل در حوزه‌های علایق، شناخت‌ها و اراده + فیلم

استاد تمام دانشگاه تهران در تبیین مشخصات معلمی که می‌تواند تحول‌آفرینی کند، گفت: اگر بخواهیم رابطه معلم و شاگردی، رابطه‌ای تعاملی باشد و معلم، عامل بودن شاگرد را به رسمیت بشناسد، باید در سه حوزه علایق و سلایق، شناخت‌ها و تفکرات، اراده و تصمیم‌گیری تعامل کند.

خسرو باقری«تعلیم و تربیت» دو مفهوم اساسی و انسانی در زندگی علمی و معنوی بشر به شمار می‌رود. در دوران‌های نخستین، تعلیم و تربیت بیشتر ابزاری برای ادامه بقا بود، اما به تدریج بشر، از آن در ابعاد و اهداف گوناگون استفاده کرد و امروز این مهم نه تنها برای بقا بلکه برای بهره‌برداری بهتر از اوقات فراغت و آموزش هر چه بهتر امور اجتماعی و فرهنگی نیز استفاده می‌کند.
 
تعليم و تربيت در سير تاريخی خود، دچار تحولات اساسی شده است. در گذشته زندگی خانوادگی، کار گروهی و مراسم مذهبی به عنوان عوامل اصلی آموزش و پرورش به شمار می‌‏‌رفتند، اما امروزه فرايند تعليم و تربيت کودکان از خانواده آغاز می‌‏‌شود و سپس این مسئولیت مهم را مدرسه به عهده می‌گیرد. البته مدرسه به تنهایی نمی‌تواند این مسئولیت مهم را عهده‌دار باشد و خانواده باز هم باید پررنگ‌تر و برجسته‌تر در کنار مدرسه به ایفای نقش بپردازد، اما معلم می‌تواند نقش اثرگذاری خود را داشته باشد، در صورتی که بداند با نسل امروز، چگونه برخورد کند، نسلی که شاید بتوان گفت؛ هم خانواده‌ها و هم مدرسه را با مسائل مهمی روبرو کرده است و معلم در این میان باید بتواند تربیت این دانش‌آموزان را بپذیرد، به چراهای بی‌شمارشان پاسخ گوید و راهنمای واقعی برای آنها باشد تا بتوانند به رشد و تحول برسند که در غیر این صورت، تعلیم و تربیت، ناقص خواهد بود. آنها باید با راهنمایی معلمان و مربیان خود توانمندی لازم برای ورود آنها به جامعه‌ای بزرگتر و زندگی اجتماعی را به دست آورند.
 
در شیوه‌های آموزش قدیمی، دانش‌آموز بسیار منفعل بود و معلم در مکالماتی یک‌سویه، آموزش را به دانش‌آموز انتقال می‌داد و همین امر، ذهن دانش‌آموز را محدود می‌کرد، اما دانش‌آموزان امروز که آنها را نسل زد، آلفا و ... می‌نامند، با فضای مجازی رشد یافته‌اند و در این فضا زیسته‌اند و با انواع محتوای آموزشی سروکار دارند، عملاً نمی‌توانند همانند دانش‌آموزان نسل قبل باشند، اگر در این نظام آموزشی، معلم بخواهد همان شیوه‌های گذشته را دنبال کند، نه تنها توفیقی به دست نخواهد آورد، بلکه کلاس و مدرسه را به محیطی کسالت‌آور و خسته‌کننده تبدیل خواهد کرد. چنین معلم و مدرسه‌ای نیاز به تحول در بطن خود دارند، تا نشاط، شوق یادگیری و سرزندگی میان دانش‌آموزان موج زند.
 
هفته پژوهش و فناوری فرصت مطلوبی برای گفت‌وگو با اهل پژوهش است؛ همان مردان و زنانی که از دریچه علم و دانش برای تربیت و پرورش نسلی بهتر می‌کوشند و از این مسیر راهی برای دانایی و توانایی مؤثرتر والدین و اهالی آموزش و پرورش باز می‌کنند و این گشودگی را با آثار مکتوبشان به بهره‌برداری برای ما می‌رسانند. از میان اهل دانش و پژوهش یکی از بلندنامان و مؤثران حوزه فلسفه تعلیم و تربیت؛ خسرو باقری، استاد تمام دانشگاه تهران است. از او کتاب‌های بسیاری همچون؛ «نگاهی دوباره به تربیت اسلامی»، «مبانی شیوه‌های تربیت اخلاقی: نقد تطبیقی علم اخلاق و روان‌شناسی معاصر»، «چیستی تربیت دینی»، «نو عمل‌گرایی و فلسفه تعلیم و تربیت: بررسی پیامدهای دیدگاه ویلارد کواین و ریچارد رورتی در تعلیم و تربیت»، «درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت جمهوری اسلامی ایران»، «هویت علم دینی»، «رویکردها و روش‌های پژوهش در فلسفه تعلیم و تربیت»، «گفت‌وگوی معلم و فیلسوف»، «عاملیت انسان رویکردی دینی و فلسفی» تألیف و همچنین آثاری چون «در باب استعداد آدمی: گفتاری در فلسفه تعلیم و تربیت»، «خویشتن از هم گسیخته»، «روانشناسی کودکان محروم از پدر» و ... ترجمه شده است. برای یافتن پاسخ پرسش‌های مهمی چون؛ چیستی، اهمیت و کارکرد فلسفه تعلیم و تربیت و نکاتی دیگر از این مقوله انسانی پای سخنان باقری نشسته‌ایم. باقری در بخش نخست از گفت‌وگوی ایکنا به موضوع «مفرهای نظام تربیتی بهینه؛ بهره‌مندی از زبان احتمال و تفکر نقاد» اشاره کرد. در ادامه بخش دوم گفت‌وگو با این پژوهشگر نامی را با هم می‌خوانیم و می‌بینیم.

 

ایکنا ـ رابطه بین مربی و متربی باید چگونه پیش برود تا تعلیم و تربیت صحیح شکل گیرد؟

 
مفهومی را دنبال می‌کنم که براساس آن می‌توانم پاسخ دهم؛ یعنی با یک پیش‌فرض انسان‌شناختی خاصی می‌توانم به این پرسش پاسخ دهم. انسان را به عنوان عامل در نظر می‌گیرم. انسان عامل است، چه شاگرد و چه معلم باشد. عامل کسی است که منشأ برخی از فعالیت‌های خود است، چون همه فعالیت‌های ما عمل ما نیست. در بدن ما فعالیت‌های خاصی نظیر تنفس، گردش خون و ... انجام می‌شود که عمل ما نیستند. آنها یکسری اکتیویتی و فعالیت هستند که در بدن رخ می‌دهند، اما یکسری کار‌ها را خودمان انجام می‌دهیم و عمل به عنوان فعالیتی است که ریشه آن ما هستیم. یعنی اگر تصمیم، شناخت و تمایل ما معطوف به آن کار نباشد، انجام نمی‌شود. این معنای ساده عاملیت انسان است. این عاملیت هویت اساسی انسان‌ها را شکل می‌دهد، یعنی هر انسانی در گروی عمل‌های خود است و هویت او با آنها شکل می‌گیرد. حال اگر این تعریف را از انسان قبول کنیم، وقتی سراغ رابطه معلم و شاگرد می‌آییم، این رابطه تعامل نام دارد، وقتی دو طرف یک جریان، عامل باشند، این رابطه تعاملی می‌شود و تعامل، رابطه دوجانبه بین عامل‌هاست.
 
حال سوال شما این است که رابطه معلم و شاگرد، چگونه باید باشد و یا نباید باشد تا اینکه تربیت در مسیر خود قرار گیرد. شما می‌توانید به عنوان معلم کار‌هایی انجام دهید که این کار‌ها با این پیش فرض انسان‌شناختی ضدیت و منافات دارد و این، کار‌هایی است که نباید انجام داد و جزء اشتباهات تعلیم و تربیتی است.
 
 
مثلاً یکی این است که به میل و علاقه دانش‌آموز توجه نکنید، در حالی که گفتیم یکی از عناصر عمل‌های ما، علاقه ماست، یعنی وقتی دستم به سمت لیوان می‌رود که تشنه باشم و تمایل به نوشیدن آن داشته باشم. این یکی از مبانی عمل و هویت‌سازی ماست. حال فرض کنید می‌خواهید به دانش‌آموزی، چیزی بدهید که میل ندارد. یعنی آب را به کسی بدهید که تشنه نیست. غذا را به کسی بدهید که گرسنه نیست.
 
پس یکی از کار‌هایی که معلم و نظام تربیتی باید انجام دهد، این است که به علایق دانش‌آموزان توجه کند. اگر بخواهد به علایق توجه نکند، تربیت در مسیر خود قرار نمی‌گیرد و مانند ماشینی است که به خاکی رفته است. آدم کاری را که دوست دارد، انجام می‌دهد. چه علاقه مستقیم و چه غیرمستقیم داشته باشد. اگر قرار باشد دانش‌آموز درسی را بخواند، که دوست ندارد، نمی‌شود. هر گاه این علاقه نباشد، آن اتفاق نمی‌افتد. انسان همیشه کاری را می‌کند که به آن علاقه دارد. اگر تنفر داشته باشد، نمی‌شود این کار را انجام دهد.
 
خسرو باقری
 
البته عنصر شناختی هم در این زمینه دخالت دارد. یعنی آدم‌هایی که عامل هستند، عمل را موقعی انجام می‌دهند که یک تصویر شناختی از آن مسئله داشته باشند، وگرنه آدم مانند خوابگرد‌ها نیست که همینطور راه برود و نداند که کجا می‌رود. عمل‌های ما معطوف به تصویر شناختی هستند، کاری را می‌کنم که در نظر گرفته‌ام. مثلاً فرض کنید می‌خواهم در دانشگاه قبول شوم، پس باید خودم را برای امتحان آماده کنم. تصویر شناختی وجود دارد و بعد برای آن سرمایه‌گذاری می‌کنیم. حال، اگر معلم بخواهد با دانش‌آموز رابطه شناختی صحیحی ایجاد کند، چه کار باید بکند و چه کار نباید بکند؟ کاری که نباید بکند این است که افکار خود را القا نکند، القا کردن یعنی اینکه شما بدون پشتوانه منطقی یک سخن، انتظار داشته باشید که سخن شما را بپذیرند.
 

ایکنا ـ کاری که در نسل قبل به وفور انجام می‌شد.

 
بله؛ معلم‌ها و والدین گاهی اوقات دلایل باورهایشان را نمی‌گویند، یا حتی کسر شأن می‌دانند که بگویند. این نوعی به رسمیت نشناختن عاملیت طرف مقابل است که شما انتظار داشته باشید سخن یا فکری را به او بگویید و او هم قبول کند. چون شما می‌گویید، نه اینکه چون درست است، نه اینکه شواهد و پشتیبان منطقی دارد. این هم کاری است که معلم نباید انجام دهد؛ اما کارهایی که باید انجام دهد، این است که در حوزه شناختی، تمام گزاره‌ها و باورهایی را که مطرح می‌کند، سوار بر دلایل باشند. یعنی با آن دلایل توجیه شوند و اگر معلم این کار را انجام دهد، در واقع عاملیت فرد را به رسمیت شناخته و در غیر این صورت به رسمیت نمی‌شناسد. متأسفانه معلم در زمینه‌های فرهنگی و حتی دانشی، فقط اطلاعات را به دانش‌آموزان می‌دهد، اما تبیین اینکه این اطلاع چقدر درست است و چه شواهدی آن را پشتیبانی می‌کند، نیاز نیست.
 
گاهی دوره‌های دانش‌آموزی خودم یادم می‌آید که مثلاً در ریاضیات می‌گفتند، این معادله را حفظ کنید. چون به کار می‌آید. اثبات هم داشت، اینکه چرا این معادله درست است. اما اثباتش طولانی بود. معلم می‌گفت، اثباتش را رها کنید و فقط معادله را حفظ کنید. این نشان می‌دهد معلم هم، تنبلی می‌کند و اثبات مهم تلقی نمی‌شود و این به معنی القاست. نسل پیشین گاهی در حوزه دانش و ارزش خود را نیازمند نمی‌بینند که پشتیبان این باورها و دانش‌ها را مطرح کنند و القا می‌کنند و القا هم، به رسمیت نشناختن عاملیت است. 
 
 
بنابراین دو حوزه عاطفی و شناختی را بیان کردیم، حوزه سوم، تصمیم‌گیری و اراده است. اگر فرد، شناخت پیدا کند و میل هم داشته باشد، در مرحله بعد تصمیم می‌گیرد کاری را انجام دهد و اینجا عمل رخ می‌دهد. وقتی به اراده و انتخاب فرد احترام نگذاریم و به رسمیت نشناسیم، انگار موضوعی را به او تحمیل می‌کنیم. یعنی به فرد بگوییم، باید این کار را انجام بدهی، نه کاری که خودت می‌خواهی. در اینجا عنصر تحمیل وارد شده است که آن سوی سکه اراده محسوب می‌شود. 
 
ممکن است در نظام‌های تعلیم و تربیت، تحمیل زیادی را ببینید. آیا این قابل قبول است؟ این یعنی یکی دیگر از پایه‌های عاملیت فرد را به رسمیت نشناخته‌ایم. البته این بدان معنا نیست که افراد هر تصمیمی بگیرند، درست است. مسئله این است که شما احترام به تصمیم افراد می‌گذارید یا خیر؟ این مهم است که اگر تصمیم فرد غلط است با دلایل به او بگوییم که چرا تصمیمش غلط است و پیامدهای این تصمیم اشتباه را به او گوشزد کنیم. وقتی فرد همه اینها را می‌شنود، ولی می‌‌خواهد مثلاً رشته مورد نظر خود را انتخاب کند، اما والدین دوست دارند، فرزندان در رشته مورد علاقه آنها درس بخوانند، حتی الزام می‌کنند و فرزندان را وا می‌دارند که این کار را انجام دهد. اینکه من پزشکم و تو هم باید پزشک شوی. من فلسفه خوانده‌ام و تو هم باید فلسفه بخوانی. چرا باید این طور باشد؟! فرزند علایقی دارد و می‌خواهد به آنها برسد. درست است که گفت‌وگو خوب است و اگر انتخابش نادرست است، باید با گفت‌وگو توضیح داد، تا بتواند به درستی تصمیم بگیرد. 
 
اگر بخواهیم رابطه معلم و شاگردی، یک رابطه تعاملی باشد و معلم، عامل بودن شاگرد را به رسمیت بشناسد، باید در سه حوزه علایق و سلایق، شناخت‌ها و تفکرات، اراده و تصمیم‌گیری تعامل کند و در نهایت این انسان در رابطه تعاملی، هویت خود را رقم خواهد زد و در این صورت در روش‌ها و نوع ارتباطات، نسل جدید را متحول خواهد کرد.
 

ایکنا ـ به نظر می‌رسد در پروسه تعلیم و تربیت چه بین شاگرد و معلم و یا فرزندان و والدین، خلأیی به نام گفت‌وگو وجود دارد و  متأسفانه گاهی صبوری برای شنیدن وجود ندارد و پرسشگری‌های متربی به پای جسارت و گستاخی او گذاشته می‌شود. چگونه باید منطق گفت‌وگو را در نظام تعلیم و تربیت وارد کنیم؟

 
اینکه ما طرف مقابل را چگونه در نظر می‌گیریم، حائز اهمیت است. اگر عاملیت او را قبول داشته باشیم، در این صورت گفت‌وگو امکان‌پذیر می‌شود و در صورت نبودن این پیش فرض، گفت‌وگو شکل نمی‌گیرد. چون وقتی فرد می‌گوید، من باید تو را بسازم و من باید تصمیم بگیرم، فرصتی برای گفت‌وگو نمی‌گذارد. اما اگر معتقد باشد که فرزند، یک انسان است و هویت خود را با عمل‌های خود و در بستر تعامل شکل خواهد داد و این تعامل کمک خواهد کرد که بتوانیم مسیرمان را به درستی انتخاب کنیم. اگر این مؤلفه‌ها نباشد، گفت‌وگو ممکن نمی‌شود، اما اگر باشد می‌گوییم تو می‌خواهی آینده‌ات را بسازی، آینده‌ات دست خودت است، اینجاست که باب گفت‌وگو باز می‌شود.
 
خسرو باقری
 
عادات و آداب روزگاران، متحول است و انتظار یکسان بودن آنها خلاف واقع است. آنچه ممکن است فرزندان را در مقایسه با نسل پیشین جسور معرفی کند، این است که ما نسبت به والدین و معلمان مؤدب بودیم. البته لزوما قرار نیست، همان تکرار شود و دست کسی هم نیست، چون اوضاع تغییر می‌کند و ارتباطات و مقایسه‌ها کم و زیاد می‌شود و اینها در آداب و عادت اثرگذار هستند. در نتیجه نباید نسل فعلی را با نسل پیشین مقایسه کرد. 
 
همیشه شکاف نسلی وجود داشته و اندازه آن کم و زیاد شده است. همیشه گفته شده که نسل جدید با نسل پیشین چقدر متفاوت هستند. اگر با این تفاوت، ارتباط برقرار کنیم، در آن صورت دانش نسل پیشین و تجربیاتش پشتوانه‌ای برای برقراری این گفت‌وگو می‌شود. بنابراین باید عاملیت فرد را به رسمیت بشناسیم، تحول زمانه‌ها را در نظر بگیریم و انتظار نداشته باشیم آنها هم مثل ما باشند. این مسائل ما را صبورتر می‌کند. در آن صورت ارتباط برقرار می‌شود و به طرفین سود می‌رسد.
 
 
در غیر این صورت، اگر ارتباط برقرار نشود، چه خطراتی خواهد داشت؟ یکی از خطرات در کمین، این است که نسل جدید با نسل پیشین حرف نزنند و نیازی به حرف زدن نداشته باشند و یا بگویند ما همدیگر را نمی‌فهمیم. آنچه امروزه بسیار می‌شنویم و  خیلی خطرناک است، خراب شدن پل گفت‌وگو است. 
 
اگر دو پیش زمینه یاد شده را مورد توجه قرار دهیم، پل باقی می‌ماند؛ در این صورت بهره‌وری دو جانبه صورت می‌گیرد و هر دو می‌توانند از تجربیات هم استفاده کنند و ما نیز می‌توانیم نسل جدید را بهتر بشناسیم و خودمان را با آنها تطبیق دهیم. این دو باید باشند تا ارتباط برقرار شود. اگر فرد کوتاه نیاید و بگوید ما با همان روش پدرانمان، رفتار می‌کنیم، این گفت‌وگو ایجاد نمی‌شود.
 

ایکنا ـ قطع ارتباط، گفت‌وگو و تعامل چه خطرات و آسیب‌هایی دارد؟

 
با قطع تعامل، فاجعه تربیتی رخ می‌دهد، چون تربیت ارتباط تعاملی است و در صورت قطع این ارتباط، تعاملی در کار نخواهد بود و هر کسی عمل خود را در انزوا انجام خواهد داد و از تجربیات هم نمی‌توانند استفاده کنند و در آن صورت خطاها تکرار می‌شود، مثلاً چرا دوست داریم فیلم ببینیم؟ معتقدیم سرنوشت آدم‌ها شباهت‌هایی به هم دارد و این موجب می‌شود بیاموزیم، وقتی فیلمی را تماشا می‌کنیم، مسائل گوناگونی را می‌آموزیم که در موقعیت‌های مختلف چه کنیم. اینها نشان می‌دهد که ما به استفاده از تجربیات دیگران نیاز داریم وگرنه باید چرخ را از نو اختراع کنیم و از صفر شروع کرده و اشتباهات را تکرار کنیم. این است که می‌گوییم قطع ارتباطات منجر به فاجعه تربیتی می‌شود. در نتیجه هر طور هست باید این ارتباط را حفظ کرد. این رشته نباید قطع شود و قطع نشدن آن وابسته به این است که دو نسل بتوانند به هم نزدیک شود و البته نسل پیشین باید قدم اول را بردارند.
 

ایکنا ـ امروزه بسیار سخن از این مطلب گفته می‌شود که دیگر نیازی به معلم نیست؟ ارزیابی شما چیست؟

 
این سخن هم درست و هم غلط است. زمانی می‌تواند درست باشد که معلمان بخواهند کار قدیمی خود را انجام دهند که اسم آن انتقال اطلاعات است. در گذشته دانش‌آموز صبح سر کلاس می‌رفت، در حالی که مطالب را نمی‌دانست و از معلم می‌آموخت. این، انتقال اطلاعات است. آیا در عصر انقلاب اطلاعاتی، می‌توان این کار را ادامه داد؟ چون دانش‌آموزان به راحتی با گوشی همراه خود، همه اطلاعاتی را که معلم ممکن است داشته باشد، به دست آورند. حتی در کلاس‌های دانشگاه هم می‌بینیم، دانشجوها سریع در اینترنت جستجو می‌کنند و می‌گویند قضیه این طور است. اگر بخواهیم معلم را به روش قدیمی، تعریف کنیم، مرگ معلم قطعی است. یعنی بچه‌ها به این معلم نیازی ندارند و خودشان به وفور اطلاعات در دسترس دارند. 
 
این سخن زمانی می‌تواند غلط باشد که معلم کارهای جدیدی برای خود تعریف کند. مثلاً معلم در ارزیابی اطلاعات، نقد و بررسی آنها و ... می‌تواند نقش‌آفرین باشد. یعنی کاری کند که فقط از معلم برمی‌آید. چراکه تفاوتی که معلم باید داشته باشد، این است که تجربه و تأمل سالیان گذشته، سرمایه انباشته‌ای در وجود معلم است و وقتی یک اطلاع را می‌خواند و دانش‌آموز هم همان را می‌خواند، دو مدل برداشت وجود خواهد داشت؛ چون تحلیل‌ها متفاوت است. همانطور که اگر خبرگزاری‌ها را با هم مقایسه کنید، وقتی اتفاقی در جهان می‌افتد، تحلیل‌ها مختلف است و از برخی تحلیل‌ها تعجب می‌کنید. به این مسئله، تفکر کل‌گرایانه می‌گوییم. یعنی جزئی را شما برمی‌دارید و در شبکه مفهومی قرار می‌دهید و معنای جدیدی برای آن ایجاد می‌کنید. 
 
 
از معلم بیشتر انتظار می‌رود که این کار را انجام دهد. چون معلم نه تنها احاطه دارد، بلکه تجربه نیز دارد. یعنی نگاه نافذ دارد و عمق موضوعات را می‌بیند؛ از این رو اگر معلم برای خود تعریف‌ها و کارکردهای دیگری را داشته باشد که هنوز برای دانش‌آموز امکان‌پذیر نیست، با یک برخورد، برخی مسائل را می‌پذیرد. اما آدم باتجربه می‌گوید من نمونه‌های زیادی دیده‌ام. اگر در خریدها، چند بار کلاه سرتان رفته باشد، با آدمی که تازه اقدام به خرید کرده است، تفاوت‌های زیادی وجود دارد. اگر این تفاوت بین معلم و شاگرد نیز دیده شود، در آن صورت معلم، میرا نیست؛ در غیر این صورت میرا است.
 
پایان بخش دوم 
گفت‌وگو از فاطمه بختیاری 
انتهای پیام
captcha