کد خبر: 4264516
تاریخ انتشار : ۲۱ بهمن ۱۴۰۳ - ۰۹:۴۹
ناخدا صمدی در گفت‌وگو با ایکنا:

نیروی دریایی ایران بی‌نظیر است/هوشنگ! هوشنگ! بیدارشو! + فیلم

ناخدا هوشنگ صمدی با گله از گمنام ماندن بسیاری از قهرمانان ملی در روند تاریخ‌نگاری حماسه هشت سال دفاع مقدس به مرور هر کدام از لحظه‌های آن دوران جنگ و خون پرداخت و اعلام کرد که نیروی دریایی ایران، امروز در منطقه بی‌نظیر است.

تاریخ بشکوه بیش از چهل‌وپنج ساله انقلاب اسلامی که در این ایام به شادباش آغاز سال چهل‌وششمین پیروزی انقلاب اسلامی که انقلابی برخاسته از حرکت مردمی در راستای تحقق عدالت و جاری شدن مردم‌سالاری بر دیکتاتوری دوران پهلوی و طاغوت بود؛ مملو از ناگفته‌های فراوانی است که با وجود تلاش تاریخ‌نگاران؛ مستندنگاران و راویان سنت تاریخ شفاهی در عرصه‌های مختلف استوانه این نظام و انقلاب اسلامی هنوز هم لبریز از ناگفته‌هایی از معرفی شخصیت‌ها و قهرمانانی است که در این تاریخ چهل‌وشش ساله سبب بالندگی، توانایی، اقتدار سرزمینمان و دلیلی برای افتخار مردمان این کشور به‌ نام و یاد آنها بوده با خود به‌ همراه دارد.

از سوی دیگر، گاه قلب حقایق به دلایل مختلف که ریشه اغلب آنها را باید در سست‌ کردن بنیان‌های نظام مقدس جمهوری اسلامی دانست؛ بازگشت به روزهای نخست انقلاب و مرور مهمترین رخداد دهه نخست انقلاب اسلامی یعنی حماسه‌سازی هشت سال دفاع مقدس را بیش‌ از پیش مهم جلوه می‌دهد.

پس به ‌همین سبب است وقتی فردی چون ناخدا یکم، تکاور بازنشسته، هوشنگ صمدی در قالب فرمانده نیروهای تفنگدار و تکاوران دریایی به‌ عنوان اولین گروهی که در همان روزهای نخست تعدی ارتش رژیم بعث به خاک این سرزمین خود را به خونین‌شهر رساندند؛ وقتی به از خود بی‌خود شدنش در قالب روایت تاریخ آن روزها؛ تلخی‌ها مصائب؛ شهادت دوستان و همکارانش سخن می‌رسد و از آنها سخن می‌گوید؛ وقتی فشار زیاد آن روزگاران را در قالب از خود بی‌خود شدن و حمله به همسرش در قالب تشنج‌های عصبی روایت می‌کند؛ پس پذیرفتنی است که چنین فردی ولو ارتشی با تمام اقتدارش؛ بغضش را بشکند، گونه‌هایش را شرجی کند، آه بکشد و افسوس بخورد که چرا بسیاری از همراهان، هم‌رزمان و دلاورمردانی که در مسیر هشت سال دفاع مقدس برای صلابت؛ حریت و افتخار این سرزمین و دفاع از هم‌وطنانشان جان خود را فدا کرده‌اند امروز هیچ نام، نشان و ردی از آنها نیست و در سوی دیگر؛ گاه برخی از افراد در مسیر حقایق جنگ نامشان شناسا و آشکار می‌شود که شاید همه آنها به‌ اندازه حتی یکی از آن گمنامان تاریخ بشکوه هشت ‌ساله سال‌های حماسه خون و جنگ، سهمی در پیروزی و اقتدار نبرد تحمیلی هشت‌ساله نداشتند.

بیشتر بخوانید:

نقش ارتش در تسریع پیروزی انقلاب اسلامی تا آغاز جنگ تحمیلی

مدیری مانند جهان‌آرا نداشته‌ایم/ اختلاف ارتش و سپاه حقیقت ندارد

ناخدا صمدی که آغاز حضورش در ارتش پیش‌ از سال‌های انقلاب اسلامی به وقوع پیوست و در همان روزهای نخست پیروزی انقلاب اسلامی و هم‌زمان با یورش رژیم بعث نامه بازنشستگی او رسیده بود؛ وقتی شاهد تعدی دشمن به خاک سرزمینش بود در مقام رسالت ارتشی بودنش، بازنشسته شدن و به آرامش نشستن در خانه را برنتابید و به‌ عنوان اولین فرمانده با یگان تکاوران دریایی؛ خود را به خونین‌شهر به‌ عنوان یکی از اصلی‌ترین مقرهای نفوذ دشمن رساند.

او در گرم‌ترین همکاری با نیروهای بسیجی؛ عشایر منطقه؛ مردمان بومی خرمشهر و فرماندهی چون جهان‌آرا که از او به‌ عنوان بلندنام‌ترین مرد مدیریت در ایران بعد از مقام معظم رهبری یاد می‌کند، به روایت روزهایی می‌نشیند که با وجود همه سختی‌ها؛ تنگناها و گاه کارشکنی‌هایی که صورت می‌گرفت، نیروهای ارتشی در همراهی با نیروهای مردمی چگونه دشمن زبون را در راستای تحقق اهدافشان ناکام گذاشته و با ایثار خون سربازان این سامان و دیار حکم به عزت؛ افتخار؛ صلابت؛ حریت؛ امنیت و آسایش جمهوری اسلامی ایران و مردمانش دادند.

در فصلی دیگر و در پس گذار بیش ‌از پنج دهه حضور در ارتش جمهوری اسلامی ایران از او درباره کج‌تابی نگاه دشمنان انقلاب اسلامی در عصر و زمانه حاضر به بهانه‌های واهی با همراهی رژیم غاصب صهیونی و هم‌پیمان او (ایالات متحده‌ امریکا) مبنی ‌بر رجزخوانی‌هایی برای حمله به خاک ایران‌زمین سخن می گوییم و او با افتخار سینه ستبر می‌کند و با غرور از عظمت؛ قدرت؛ ابهت و شکوه نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در منطقه و جهان سخن می‌گوید.

آنچه در ادامه از خاطر شما می‌گذرد بخش سوم و پایانی میزبانی خبرگزاری بین‌المللی قرآن (ایکنا) از ناخدا صمدی است.

هنوز آماده نشده است////نیروی دریایی ایران در منطقه بی‌نظیر است/ هوشنگ! هوشنگ! هوشنگ! بیدارشو! + فیلم

ایکنا- ناخدا صمدی بیان برخی تلخی‌ها در مسیر تکریم شهدا و ارائه خدمات نسبت به والاترین خدمتی که شهدای بزرگوار ایران‌زمین برای حفظ و حراست کشور و هم‌وطنان‌مان انجام داده‌اند تنها منحصر به مسئولان میانی نهادهای مرتبط با امور شهدا و یا نگاه کلان‌تر، مربوط به حوزه حماسه‌سازان هشت سال دفاع مقدس نیست. از زاویه دید متفاوتی برای آغاز بخش سوم نشست ایکنا با شما سخن می‌گویم. یکی از سنت‌های بسیار دلچسب و زیبایی که به ویژه بعد از سال‌های دفاع مقدس در فضای فرهنگ و هنر ما به ویژه حوزه ادبیات رشد کرد؛ سنت خاطره‌نگاری، مستندنگاری، تاریخ‌شفاهی و ثبت اتفاق‌ها و حماسه‌هایی است که رزمندگان و فرماندهان آن سال‌های خون و حماسه در مسیر فتح، پیروزی، افتخارآفرینی و بازتاب اقتدار ایران و ایرانی در دفاع از کیان و سرزمین خود در میدان نبرد نشان داده‌اند. اما در مسیر رصد همین ثبت و ضبط آن رویدادها، حماسه‌ها و زنده نگه داشتن نام شهدا، فرماندهان و چهره‌های ملی سرزمین‌مان هم انتقادهایی از سوی خود حاضران در میدان نبرد و خانواده‌های آنها دیده و شنیده می‌شود. مثلا سنگینی جنس ثبت روایت‌ها با محور نیروهای مردمی بسیج، بسیجیان بزرگوار کشورمان، رزمندگان و فرماندهان سپاه پاسداران تا سربازان، فرماندهان و چهره‌های ماندگار ارتش جمهوری اسلامی ایران. هر چند تلاش‌های بسیاری در این حوزه صورت گرفته ولی این نقدها و روایت آسیب‌شناسانه هنوز وجود دارد و جالب آنکه گاه خود مسئولان و متولیان این حوزه نیز چنین نقدهایی را بیان می‌کنند. برای رسیدن به یکدستی بیشتر در جنس معرفی و ثبت آن روزها با تمامی رخدادها و نقش‌آفرینان آن باید چه کاری انجام داد؟

سال‌ها پیش به موزه دفاع مقدس رفته بودم. در مسیر بازدید به غرفه و سالن خرمشهر رسیدم. خانمی آنجا درحال تشریح اتفاق‌ها و مسائلی که در مسیر فتح خرمشهر به وقوع پیوست بود. توضیحاتی را به حضار ارائه می‌کرد. او می‌گفت و می‌گفت و می‌گفت و من از صحبت‌های او به مرز انفجار رسیده بودم.

بعد از پایان صحبت‌هایش به سراغ او رفتم و از او پرسیدم در این روایت شما تکاوران نیروی دریایی کجای خرمشهر حضور داشتند؟ آیا واقعاً نبودند که شما نگفتید؟ پاسخ او به من این بود که «به من اینها را گفته‌اند که به مخاطبان این غرفه بگویم» شما بگویید این دست از تلخی‌ها را کجای دل خود بگذارم؟

در سی‌وچهار روزی که در نبرد خرمشهر حضور داشتم؛ 103 شهید در این مسیر تقدیم انقلاب کردیم. تأکید می‌کنم 103 شهید! اسامی آن شهدا همینجا همراه من است و هر زمان بخواهید می‌توانم آن را برای انتشار در اختیار شما قرار دهم. همین الان می‌توانید در دفترچه‌ای که همراه من است نام تک‌تک این شهدا را بخوانید.

تمام این 103 شهید بسیجی‌هایی بودند که وقتی من به بوشهر رفتم دور من جمع شده بودند و زمانی ‌که به خرمشهر رسیدم تمامی این افراد کنار من به ‌عنوان نیروهای مردمی حضور داشتند. تأکید می‌کنم این‌ها رزمندگان بسیجی آن زمان من هستند. از اینها کمتر گفته می‌شود. من این غم‌ها را، تلخی‌ها را، این سخن‌ها را که کمتر از آن حرف به میان می‌آید را به چه کسی باید بگویم؟

صادقانه با شما این مسئله را مطرح می‌کنم. الان که مشغول گفت‌وگو با شما درباره اتفاق‌های رخ داده در دوران حماسه‌سازی هشت سال دفاع مقدس و به‌ویژه همه آن رویدادهایی که در مسیر فتح خرمشهر به وقوع پیوست با شما صحبت می‌کنم؛ وقتی این خبرگزاری و گفت‌وگو را ترک کنم یک هفته آدم خودم هم نیستم! خدا را قسم می‌دهم که بعد از هر یک از این گفته‌های رسانه‌ای در طول یک هفته، هر شب از لرزش بدن از خواب می‌پرم. از خواب می‌پرم و شروع به دادوفریاد می‌کنم و همسرم کنار من می‌آید.

اجازه بدهید این را هم بگویم در یکی از همین کابوس‌ها زمانی که همسرم سراغم آمد از شدت عصبانیت و اینکه کنترل خود را نداشتم به او پرخاش کردم. او دیگر به این رفتار من عادت کرده و هر زمانی من را در این شرایط می‌بیند، تنهایم می‌گذارد و به اتاق دیگری می‌رود و فقط از آن اتاق فریاد می‌زند «هوشنگ! هوشنگ! هوشنگ! بیدار شو!»

من نمی‌توانم این دردهایی که بیان نمی‌شود یا نادیده گرفته می‌شود را تحمل کنم. من با تمام این دردها؛ اتفاق‌ها و مسائل پیرامون آنها روزگار خود را پشت‌ سر گذاشته‌ام و این بخشی از افتخاری است که این سرزمین در مسیر سپری کردن روزهای هشت سال جنگ تحمیلی پشت ‌سر گذاشته و تنها یکی از برگ‌های این حماسه هشت ساله را (نبرد 34 روزه خرمشهر) من با توجه به آنکه در آن میدان حضور داشتم با شما قسمت می‌کنم.

بسیاری از حرف‌های ناگفته دراین‌میان وجود دارد. حرف‌هایی که عدم بیان آنها روح من را می‌آزارد و بابت معرفی نشدن قهرمان‌هایی از این دست که برای آزادی و امنیت این کشور خالصانه و عاشقانه جان خود را از دست داده‌اند و یادی از آن‌ها نمی‌شود غصه می‌خورم و جز مصاحبه‌های رسانه‌ای کاری از دستم برنمی‌آید و تنها غصه می‌خورم.

هنوز آماده نشده است////نیروی دریایی ایران در منطقه بی‌نظیر است/ هوشنگ! هوشنگ! هوشنگ! بیدارشو! + فیلم

تصاویر تلخ و شوم جنگ را چگونه فراموش کنم!؟

ایکنا- رسالت ما در ایکنا تلاش برای شفاف‌سازی و بیان برخی از همین ناگفته‌هاست. هر چند به سهم وسع و توان خود بر این مهم تاکید داریم. چون صحبت شما، ناخدا صمدی به اینجا رسید، شهیدی؛ بهتر بگویم قهرمانی همین الان در ذهن دارید تا از او بیشتر بگویید و بتوانیم بهتر او را معرفی کنیم؟

همه افراد من در میدان نبرد قهرمان بودند. اغلب شما نام  شهید «رضا مرادی» را شما شنیده‌اید. او نیز یکی از شهدای فتح خرمشهر است. اما نحوه شهادت قهرمانانه و در عین حال مظلومانه او را کمتر کسی می‌داند. از او با شما سخن می‌گویم.

من در بخشی از ایام مسیر نبرد خرمشهر در جاده‌ شلمچه همراه با عده‌ای از رزمندگان، افسر عملیاتی به‌ نام «ابوطالب ضرب‌علیان» داشتم که در جاده خرمشهر به اهواز حضور داشت.

از هفتم مهر وقتی ‌که عراق برای ورود به خرمشهر از پُل «نو» نتوانست عبور کند، صدام همان موقع پیشنهاد مذاکره کرد. فرمانده لشکر عراق از خرمشهر به بغداد احضار شد و فرماندهی جدید به ‌عنوان فرمانده لشکر در مقام جایگزین او بازگشت. او نیز نتوانست از پُل عبور کند و مجبور شد تغییر وضعیت و تاکتیک بدهد. فرمانده جدید؛ یگان خود را از بالادست پُل «نو» از پشت خانه‌های سازمانی به شمال جاده اهواز و بالاتر از پلیس‌راه گسیل کرد و تصمیم گرفت که از آنجا وارد خرمشهر شود.

دو قبضه «تفنگ 106» در جاده اهواز حضور دارد و با تانک‌ها درگیر هستند. افسر عملیات من آنجا بالای سر این افراد است و در چنین شرایطی به من بی‌سیم زد و گفت «اگر اسلحه ضد تانک آزاد داری به دست ما برسان و خودت را هم به اینجا برسان.»

اسلحه آزاد نداشتم؛ اما خود را به آنجا رساندم. دوربین را به من داد و گفت «بالای پشت‌بام برو»؛ رضا مرادی، فرمانده قبضه تفنگ‌های جاده بود. اگر جاده اهواز را دیده باشید حتماً با شیب دو طرف کنار جاده آشنا هستید. یک قبضه «تفنگ 106» در سمت راست جاده که رضا مرادی بالای سر آن ایستاده و قبضه دیگر در سمت چپ جاده قرار دارد.

تأکید می‌کنم؛ رضا مرادی فرمانده تفنگ‌ها و قبضه‌های عملیاتی در آن منطقه بود. این دو اسلحه با یکدیگر صد متر فاصله داشتند و به رضا مرادی گفتم تو بالای سر این اسلحه بایست و من به سراغ آن یکی اسلحه می‌روم. رضا مرادی به من گفت «نه! تو بالای سر همین قبضه اسلحه که آن را آماده کرده‌ام بایست و من برای آماده‌سازی اسلحه دیگر خود به سمت دیگر جاده می‌روم.»

رضا مرادی شروع به طی کردن مسیر 100متری میان دو قبضه اسلحه در دو طرف جاده کرد، در میانه راه صدای سوت خمپاره را شنیدم. سر خود را پایین بردم و طبق دستورالعمل هر فردی در این شرایط این کار را انجام می‌دهد. اما زیر چشمی دیدم که رضا مرادی بدون توجه به این دستورالعمل مسیر خود را به سمت رسیدن به آن قبضه درحال طی کردن است تا به اسلحه دیگر برسد.

وقتی خمپاره منفجر شد؛ سرم را بالا آوردم دیدم که رضا درحال دویدن است اما سر ندارد! چند قدمی دوید و روی زمین افتاد. بالای سر او دویدم. او در حال جان دادن بود. او را محکم در آغوش خود گرفتم. خون درحال فواره زدن بود و تمام لباس و بدن من نیز آغشته به خون شده بود.

رضا مرادی؛ نامی بسیار آشنا، شناسا و معروف در عملیات فتح خرمشهر است. او را در آغوش خودم محکم نگه‌ داشته بودم تا موقع جان دادن کمتر دست‌وپا بزند و درنهایت شهید شد. حال من با چنین حالی که دارم و در چنین شرایطی باید پیکر شهید را روی زمین بگذارم و واحد خود را مقابل دشمن فرماندهی کنم! (بغض ناخدا صمدی می‌شکند و در حالی که اشک می‌ریزد ادامه می‌دهد) شما بگویید چنین فردی در آن شرایط چگونه وضع روحی‌ای می‌تواند داشته باشد؟ آیا می‌توانید این شرایط را احساس کنید؟ اعصاب من در آن شرایط، در آن لحظه در چه شرایطی بوده؟ آیا می‌توانم این تصویر و تصاویری نظیر این را فراموش کنم و بعد بروم واحدم را اداره کنم؟!

شما تنها در مقام شنونده اشک می‌ریزید! من که این صحنه را دیده و تجربه کرده‌ام باید چکار کنم؟ جبهه واقعی این است! این جبهه جنگ ایران و عراق است و این تکاور است!

شما در بخش پیشین این گفت‌وگو به «غلام قالندی»؛ آن بی‌سیم‌چی قهرمان و وفادار من اشاره کردید که با وجود آنکه دستش به سبب اصابت ترکش خمپاره قطع شده و جلوی او افتاده بود، باز هم حاضر به ترک میدان و پوشش دادن من نبود. هر چه اصرار می‌کردم به بهداری نمی‌رفت! چنین افرادی شجاع و قهرمان در میدان‌های جنگ ما فراوان بودند. یکی دو نفر نبودند. نه ‌تنها در واحد ما؛ که در نیروی زمینی ارتش، نیروی دریایی ارتش و در نیروی هوایی ارتش از این افراد و قهرمان‌ها فراوان هستند.

هنوز آماده نشده است////نیروی دریایی ایران در منطقه بی‌نظیر است/ هوشنگ! هوشنگ! هوشنگ! بیدارشو! + فیلم

یک ایران پشت و پناه سربازانش بود

ایکنا- ناخدا صمدی هر چه این گفت‌وگو بیشتر پیش می‌رود، روایت قهرمان‌ها و ناگفته‌های سال‌های حماسه، خون و دفاع مقدس ما با وجود تمام افتخار و غرور از شنیدن آنها؛ فضا را سهمگین‌تر و سنگین‌تر می‌کند. اما باز چون مسیر این گفت‌وگو و تورق تاریخ شفاهی روزهای آغاز جنگ و نبرد خرمشهر به اینجا رسید درباره آنچه روی دیوار خونین‌شهر درباره جمعیت 36میلیون نفری که روی آن نوشته بود توضیح می‌دهید؟

بگذارید برای شما و خوانندگان شما بگویم ارتش ما در 31 شهریور 1359 چه وضعی داشت.

روی دیوار خرمشهر نوشته بودند که جمعیت خرمشهر 36 میلیون نفر است. من با خود گفتم کل جمعیت ایران 36میلیون نفر است، خرمشهر این تعداد جمعیت دارد؟! اما وقتی به آنجا رفتم متوجه شدم که معنای آن جمله چیست. آن جمله به من می‌گوید که به جلو حرکت کن ما ملت ایران هستیم. 36میلیون نفر همراه تو هستیم.

در خرمشهر 34 روز ایستادگی کردم. به شکل کلی حدودی 850 نیرو، کمی بیش و کم همراه ما بودند. یعنی 277 نفر از بند از تکاوران منجیل به جمع ما پیوستند و قریب 600 نفر نیروی مردمی تحت فرماندهی من بود. تغذیه این جمعیت با من بود. اما با تمام افتخار و غرور به شما می‌گویم؛ در تمام این 34 روز حتی یک کیلو گوشت و مرغ نخریدم! هیچ! حتی گاز آشپزخانه من در این 34 روز یک ‌بار روشن نشد! چرا؟ چون مردم پشتیبان ما بودند. من از این ملت چگونه باید تقدیر کنم؟ از مردم خرمشهر و آبادان چگونه می‌توانم تشکر کنم؟

حالا با تمام این حقایق و آنچه که دیده و تجربه کرده‌ام؛ چشم برهم بگذارم و برای منافع خودم بیایم و بگویم فلان فرد این کار را کرد یا فلان فرد آن کار را انجام داد. نه! من نمی‌توانم! این غلیان روحی و گریه کردن شما که فقط روایت من را شنیده‌اید وضعی است که شما در مقام شنونده آن را تجربه کرده‌اید؛ اما بسیار بالاتر از آن را من هر روز مرور و تجربه می‌کنم. بر همین اساس است که می‌گویم که باید حرفم را بزنم و به مردم بگویم که ما؛ نه من، تمام افراد قهرمانی که با من بودند و من هم تنها یکی از آنها بودم؛ چه کار کردیم. تأکید می‌کنم که من جزئی بسیار کوچک از آن واحد بودم. دیگرانی که این کار را کرده‌اند باید از آن‌ها گفت.

تصرف شلمچه و 21 اسیر و عقب‌نشینی

ایکنا- ناخدا صمدی؛ در کنار نگاه قابل تحسین شما در معرفی قهرمانان حماسه هشت سال دفاع مقدس که بسیار مهم و حیاتی به ویژه برای نسل امروز که آن روزها را ندیده و کمتر شنیده‌ای نیز از آن روزهای حماسه‌سازی در ذهن دارند؛ کمی هم درباره برخی علامت سوال‌ها با محور حضور شما در نبرد خرمشهر در همان روزهای نخستی که از آغاز جنگ تحمیلی می‌گذشت صحبت کنیم. به عنوان نمونه جایی خوانده بودم که شما و گروهان همراهتان در پنجمین روز از آغاز جنگ تحمیلی (چهارم مهر 1359) بعد از آزادسازی پاسگاه شلمچه و گرفتن 21 اسیر عراقی؛ وارد این شهر عراق شدید و آنجا را تصرف کردید. اما فردای آن روز هم شهر را ترک کردید و هم اسرا را آزاد کردید! دلیل این امر چه بود؟ شرایط جنگی بود یا پای مسئله‌ای دیگر در میان بود؟

پیش از پاسخ به این پرسش، ابتدا برای آنکه ذهنتان روشن شود باید بگویم که عراقی‌ها دوست نداشتند که وقتی آفتاب غروب می‌کند به مبارزه بپردازند و اغلب بعد از غروب آفتاب پشت خاکریز به خواب می‌رفتند؛ اما توپخانه آنها تا دم صبح کار می‌کرد.

پیش ازاین نیز گفتم که آنها به سبب ابزار توپخانه‌ای قدرتمند و سلاح‌های برتری که داشتند از فاصله 35 تا 40 کیلومتری ما را مورد هدف قرار می‌دادند. این در شرایطی بود که مهمتربن و نهایت اسلحه من «خمپاره‌انداز 121» که نهایت برد آن 10 و نیم کیلومتر با خرج موشکی بود. یعنی من برای هدف قراردادن دشمن باید به 10 کیلومتری او نزدیک می‌شدم و دشمن برای آنکه ما را هدف قرار بدهد از فاصله 40 کیلومتری نیز می‌توانست روی ما آتش بریزد!

 برگردیم. چهارم مهر 1359؛ پنجمین روز از آغاز حماسه هشت سال دفاع مقدس می‌گذشت که ما به پاسگاه شلمچه رسیدیم، پاسگاه را آزاد کردیم و 21 نفر به اسارت گرفتیم. اما آنجا توقف نکرده، پیشروی کردیم و شلمچه‌ عراق را نیز تصرف کردیم!

شب را در شلمچه عراق با ابهت و افتخار خوابیدیم. هر شب برای ما از خرمشهر تدارکات می‌آمد؛ اما متأسفانه آن شب چیزی به دست ما نرسید. چرا؟ چون جاده شلمچه تا صبح زیر آماج توپخانه دشمن قرار داشت و لحظه‌ای توقف در سیل و آتشی که روی جاده می‌ریختند ایجاد نمی‌شد. صبح که بلند شدیم دیدیم عراق با دو گردان چترباز به ما حمله کرده است.

ما در شلمچه تنها با یک گروهان تکاور حضور داشتیم و عراق با دو گردان چترباز به ما حمله کرد. البته نیروهای مردمی قریب به 600 نفر نیز کنار ما بودند. روز قبل را به شکل کامل جنگیده بودیم. تدارکات نداشتیم؛ آب و غذا نداشتیم؛ خسته بودیم و از همه مهمتر مهمات پایین آمده بود.

صبح وقتی بلند شدیم و دو گردان چترباز عراق را روبه‌روی خود دیدیم به سربازان خود گفتم که «بچه‌ها دست روی ماشه نمی‌رود مگر آنکه بدانید صددرصد شلیک شما به هدف می‌خورد. تفنگ 106 و آرپی‌جی هفت؛ شما هم حواستان به این مسئله باشد که بدون اطمینان صددرصدی شلیک نمی‌کنید!»

مقاومت ما ادامه داشت. اما دیدم راهی از پیش برنمی‌داریم. گفتم «21 نفر اسیر را تک‌به‌تک آزاد کنید». فرماندهان مخالفت کردند! به آنها تأکید کردم که «هیچکدام حق ندارید حتی یک انگشت ضربه به این اسرا بزنید. این آدم اسیر من و تو است. هیچ کاری از او برنمی‌آید. آیا تو حاضری آدمی که دست‌بسته تحویلت می‌شود را مورد هدف قرار دهی؟»

فرماندهان به من گفتند که «اینها می‌روند؛ اسلحه می‌گیرند؛ باز برمی‌گرداند و مقابل ما می‌ایستند!»؛ به آنها گفتم: «بروند و برگردند. من و تو برای همین اینجا هستیم. اگر آمدند با آنها مبارزه می‌کنیم.» در نهایت 21 نفر اسیر را یکی‌یکی فرستاده و آزاد کردیم.

کماکان تحت فشار، مضیقه و تنگنای تدارکات و مهمات هستیم. آنها دو گردان در کنار توپخانه سنگین آتش در برابر ما بودند. عقب‌نشینی ما در روز پنجم مهر 1359 (ششمین روز از آغاز جنگ تحمیلی) ادامه داشت. البته زیاد از شلمچه دور نشدیم و به نقطه‌ای بازگشته‌ایم که ابتدا حضور داشتیم و پاسگاه شلمچه را آزاد کرده بویم. نبرد ما براساس همین تاکتیک (شیوه) تا 13 مهر 1359 ادامه داشت.

افسر عملیات از جاده اهواز به من بی‌سیم زد که خودم را به آنجا برسانم. به آنجا رفتم و گفت که به بالای برج بروم و نگاه کنم. وقتی به بالای برج رفتم آرایش تانک‌ها و نفربرهای دشمن را دیدم. در آن شرایط حدس زدم قریب به 300 تانک و نفربر با «آرایش پیکان» آنجا حضور داشتند. آرایشی که نشان می‌دهد هدف آنها حمله و تصرف خرمشهر است و به نزدیکی‌های پلیس راه خرمشهر رسیدند. دیدن این موقعیت با چیزی که چندی پیشی دیده بودم بسیار متفاوت بود. آن زمان فاصله آنها بیشتر بود و حالا به گلوگاه شهر رسیده بودند.

با دیدن این تصویر بهت‌زده شدم و با خود گفتم اگر این نیروها با این ادوات امشب حمله کنند کاری از دست ما برنمی‌آید. تعداد زیادی از افرادم که ادوات نظامی بیشتری داشتند در طرف جاده شلمچه بودند؛ اما نیروهای صدام از جاده اهواز قصد نفوذ به خرمشهر را داشتند. تنها کاری که آن زمان از دستمان برمی‌آمد آن بود که خود را با سرعت به «ستاد اروند» برسانم.

آن زمان، افسر رابط هوایی به ‌نام «ستوان یکم  جمشیدی‌پور» که همشهری ما و آذری است در «ستاد اروند» حضور داشت. به او گفتم جناب سروان در این شرایط فقط شما می‌توانید به کمک ما بیایید. بالا و از آسمان خدا هوای ما را دارد و در زمین، فقط تلفن‌های شماست که می‌تواند یاریگر ما باشد. تمام ماوقع را و آن‌چه دیده بودم برای او شرح دادم. از او درخواست کمک هوایی کردم و او تک‌تک روایت من را به نیروی هوایی منتقل کرد.

بعد از 40، 50 دقیقه‌ای در چادر با آن گرمای شدید؛ زمانی ‌که آقای جمشیدی‌پور سراغ من آمد صورت و لباس او خیس عرق بود؛ به من گفت: «ناخدا اطلاع داده‌اند که 30 دقیقه‌ای دیگر هواپیماها می‌رسند.»

سوار ماشین شدم و خود را به پلیس‌راه رساندم. خدا شاهد است که هنوز نیم‌ساعت هم نگذشته بود که غرش هواپیماها را شنیدم. از همین جا به تمام تیزپروازان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران صمیمانه درود می‌فرستم. همیشه گفته‌ام هر کجا که باشم خاک پای آنها را می‌بوسم.

بعد از شنیدن صدای غرش هواپیماها، سر را به آسمان بردم؛ آنقدر هیجان و شتاب داشتم متوجه نشدم که چهار یا پنج فروند هواپیما را دیدم. -بعدها وقتی از آنها پرسیدم به من گفتند که اَتَک هوایی (حمله ضربتی) هواپیماهای ارتش همیشه با چهار فروند صورت می‌گیرد-؛ همشهری خودم؛ «غفور جدی»، فرمانده خلبان فانتوم بود؛ او با یک شیرجه تمام آرایش زرهی تانک‌ها و نفربرهای عراقی را برهم زد.

اوج گرفتند؛ برگشتند و شیرجه دوم هواپیماها، باعث آشفتگی بیشتر میان تیپ زرهی عراق شد. تعدادی از تانک‌ها سردرگم، مسیر عقبگرد را در دستور کار خود قرار دادند. سربازها از تانک‌ها پیاده شدند و فرار می‌کردند. نمی‌دانم باور می‌کنید یا نه؛ اما در کمتر از سه یا چهار دقیقه یورش خلبانان ارتش را تا پنج شیرجه هوایی شاهد بودیم و همین شیرجه‌ها چنان باعث برهم خوردن آرایش لشکر آماده حمله صدام در جاده اهواز نزدیکی گلوگاه خرمشهر برای حمله به این شهر شد که روایتش غیرقابل ‌وصف است.

من هیچ امیدی نداشتم که این لشکر زرهی با تانک و نفربر با «آرایش پیکان» لحظه‌ای از هم بپاشد؛ اما تنها پنج شیرجه هواپیماهای خلبانان تیزپرواز ارتش جمهوری اسلامی تمام نقشه حمله آنها را در آن روز برهم زد.

هنوز آماده نشده است////نیروی دریایی ایران در منطقه بی‌نظیر است/ هوشنگ! هوشنگ! هوشنگ! بیدارشو! + فیلم

تکاور «تو زَرد»!

حال باز هم به معرفی قهرمانی کمتر شناخته شده از دوران دفاع مقدس و از قهرمانان ارتش جمهوری اسلامی بپردازم.

درجه‌داری ارشد به‌ نام «حمید دِه‌بزرگی» داشتم که الان در شیراز سکونت دارد. او از خدمه «تفنگ 106» بود. یک قبضه «تفنگ 106» با دو همکار داشت.

او وقتی شاهد برهم خوردن آرایش تیپ زرهی و نظامی عراق بعد از حمله ضربتی نیروی هوایی ارتش و شاهد عقب‌نشینی آنها بود؛ 29 گلوله داخل تفنگ گذاشت و گفت: «به تعقیب این‌ها می‌روم.» به او گفتم که «مراقب باش و زیاد جلو نرو؛ چرا که ممکن است مورد هدف قرار بگیری!»؛ به من گفت: «به‌ اندازه بُرد تیرم حرکت می‌کنم.»

حداکثر برد «تفنگ 106» 1100 متر است و هزارمتری (یک‌کیلومتری) با بالاترین دقت، هدف را مورد اصابت قرار می‌دهد.

وقتی حرکت کرد او را با دوربین نگاه می‌کردم. تمام گلوله‌های خود را شلیک کرد و همه را به هدف زد. زمانی ‌که دور زد و قصد بازگشت داشت، جیپ او را زیر رگبار «تیربار 14.5» گرفتند. دو نفر همراه خدمه او به شهادت رسیدند. خود او، ماشینش مورد اصابت قرار گرفت و پای او تیر خورد و اسیر شد. من اولین اسیر جنگ را آن لحظه به چشم خود دیدم. اسیر دیگری داشتیم که هیچگاه اسم او را در هیچ کجا نبرده‌ام و تنها گفتم اسیری داشتم که «تو زرد» از کار درآمد. تکاور «تو زرد»!

آن روزها با همه پیروزی پس زدن لشکر عراق از گلوگاه خرمشهر و تلخی اسارت تیربارچی (حمید دِه‌بزرگی) به پایان رفت؛ اما وضعیت ما در دو جبهه همچنان ادامه داشت.

 لشکر زرهی دیگر عراق از کارون، بالاتر از «تلمبه‌خانه نفت مارِد» عبور کرد. 19 مهر دقیقاً همان روزی بود که «پادگان دژ» سقوط کرد. عراقی‌ها همان روز به پادگان دژ هجوم بردند و 19 نفر باقی‌مانده گردان دژ را سر بریدند!

فرمانده گروهان پشتیبان رزمی من «ناخدا سارنگ» بود. -خدا او را رحمت کند-؛ او فرمانده سلاح سنگین من بود. با او به تلمبه‌خانه مارِد رفتیم. جلوی لشکر ایستادیم. آنها را سه روز کنار همان تلمبه‌خانه نگه داشتیم.

روز سوم، توپخانه ارتش صدام تلمبه‌خانه را مورد هدف قرار دادند و ما عقب‌نشینی کردیم. لشکر عراق از این فرصت استفاده کرد و از کارون عبور کرد و تا ایستگاه هفتم خرمشهر پیشروی کرد. آنها می‌خواستند از ایستگاه هفتم و دوازدهم وارد خرمشهر شوند؛ اما مدافعان اجازه ندادند، عشایر فارس نیز به تقویت مدافعان پیوستند، اجازه ورود به لشکر عراق ندادند و لشکر عراق مجبور شد که به سمت شرق برگردد و به نخلستان منطقه «ذوالفقاریه» پناه ببرد.

یک نخلستان را بریدند تا تانک‌های آنها شرایط حرکت داشته باشد. سپس از ذوالفقاریه برای عبور پُل زدند تا محاصره آبادان کامل شود. وقتی لشکر عراق در حال عبور از ذوالفقاریه بود؛ یک انسان شجاع ایرانی با دوچرخه فاصله 9 ‌کیلومتری آبادان تا خرمشهر را رکاب زد و خبر داد که عراقی‌ها در حال عبور از رودخانه هستند.

«سرلشکر حسین حسنی‌سعدی» که در حال ‌حاضر نیز در قید حیات هستند، فرمانده آن منطقه بود -البته درجه او در آن زمان سرهنگ بود-؛ وقتی خبر را شنید به من بی‌سیم زد و گفت: «هرچه نیرو داری جمع کن و به نزد من بیا.»؛ همراه نیروهایم به ذوالفقاریه رفتم و دیدیم که لشکر عراق پُلی زدند و به آبادی آن منطقه به ‌نام «سید» رسیده‌اند. نفربرهای آنها برای عبور از رودخانه بهمن‌شیر آماده بودند.

درجه‌داری به‌نام «صمد مجاورمحله» داشتم که فوت کرده -خدا او را رحمت کند-؛ انسانی بسیار مبتکر بود. در آن منطقه لوله‌های فلزی 12 متری ریخته شده بود و نمی‌دانم دلیل آن‌ چه بود؛ او این لوله‌ها را با طناب به‌ هم متصل کرد و بَلَم درست کرد و به رودخانه بهمن‌شیر انداخت. در گام نخست بچه‌ها 13 نفربری که قصد عبور از رودخانه را داشتند مورد هدف قرار دادند. نفربرها به آب افتادند. همین مسئله باعث شد تا ارتباط پیشروهای لشکر عراق با نیروی پشتیبان آنها قطع شود.

در ادامه بچه‌ها پُل را هدف قرار دادند و تخریب کردند. لشکر عراق که دو دسته شده بود در دو سوی رودخانه زمین‌گیر شد. در ادامه تعدادی از نیروها با همان بَلَم‌های ساخته‌ شده از رودخانه عبور کردند. درگیری در هر دو سو شروع شد. ارتباط میان گروه پیشروی عراق با بخش پشتیبان آنها قطع است و بسیاری از نیروهای عراقی کشته شدند و عده‌ای هم از ترس جانشان خود را به آب زدند، عقب‌نشینی کردند و از طریق رودخانه بهمن‌شیر تا میدان تیر آبادان عقب‌نشینی کردند.

روز بعد گردانی برای کمک از قوچان به جمع ما پیوست. این گردان در بندر امام سکونت داشت. جاده‌های زمینی بسته بود این گردان با هاورکرافت، لنچ و هلی‌کوپتر به ما پیوست. «سرگرد کِهتری» فرمانده آنها از لشکر 77 گردان قوچان بود.

روز هشتم، نهم و دهم آغاز این یورش، از حمله به تلمبه‌خانه تا آنچه که به بهمن‌شیر ختم شده بود؛ عملیاتی مشترک میان ما و گردان قوچان انجام شد و لشکر عراق را تا پشت جاده اهواز به عقب راندیم. یعنی جاده اهواز و آبادان آزاد شد و این آغاز مسیر شکسته شدن حصر آبادان بود.

اسفند سال 1359 لشکر 77 منطقه را تحویل گرفت و با تحویل گرفتن منطقه عملیات ثامن‌الائمه به وقوع پیوست و بعد از عید به کمک گروه رزمی تکاوران وقتی آبادان آزاد شد، جاده‌های زمینی باز شد. این درست همان ایامی بود که آن هواپیمای ۳۳۰ که حامل فرماندهان برای حضور در تهران بود سقوط کرد و آنها شهید شدند.

هنوز آماده نشده است////نیروی دریایی ایران در منطقه بی‌نظیر است/ هوشنگ! هوشنگ! هوشنگ! بیدارشو! + فیلم

نیروی دریایی ایران گردن‌گلفت منطقه

ایکنا- ناخدا؛ ما چه بخواهیم و چه نخواهیم؛ با توجه به تحولات منطقه صحبت از نوع تهاجم به ایران در رسانه‌های بیگانه و معاند گاه به گوش می‌خورد ارتش ایران و جایگاه تخصصی نیروی دریایی ارتش را چگونه قلمداد می‌کنید؟

گردن‌کلفت! الان بسیار قدرتمند و گردن‌کلفت! آن موقع و زمان روزهای جنگ تحمیلی به ویژه ماه‌های نخست  با امروز قابل مقایسه نیست.

هر سال من به ‌عنوان دید و بازدید از واحدهای نیروی دریایی ارتش در بندرعباس؛ جاسک و چابهار دیداری دارم. ما آنجا تیپ‌های تفنگدار و تکاور تفنگدار داریم. بازدید من به ‌این ‌ترتیب است که وقتی به بندرعباس می‌روم کل تیپ بندرعباس در میدان صبحگاه و شامگاه قرار می‌گیرد و تجهیزاتش را مقابل خود روی زمین قرار می‌دهد. به ‌اصطلاح به این حالت «چهارشنبه بازار» می‌گوییم.

به عنوان مثال وسایلم به عنوان تکاور تفنگدار؛ ناوی درجه‌دار یا افسر تجهیزات جلوی پایم قرار دارد. وظیفه خود را می‌دانم، وقتی فرمانده ارشد جلوی آن فرد می‌رسد و به آن فرد می‌گوید خود را معرفی کند، مثلا او می‌گوید: «ناخدا یکم تکاور دریایی، هوشنگ صمدی، فرمانده گردان یکم تکاوران دریایی، اسلحه سازمانی کلت کمری.» در آن مراسم من اینها را بازدید می‌کنم.

چند سال پیش روزی به جاسک رفته بودم و بعد از میدان صبحگاه و شامگاه، ابتدا فرمانده تیپ گزارش داد. شروع کردم به نگاه کردن، دیدم انتهای میدان شامگاه یک توپ لوله بلند قرار دارد. مراسم را رها کردم و به سمت توپ دویدم. وقتی به توپ رسیدم لوله توپ را درآغوش گرفتم و بی‌اختیار شروع به گریه کردم. فرمانده تیپ دنبال من دوید و گفت: «ناخدا چه شده؟»؛ گفتم: «ناخدای عزیز شما این توپ را دارید و به شما تبریک می‌گویم. من اگر آن زمان این توپ را داشتم خرمشهر سقوط نمی‌کرد. نه پنج تا! حتی اگر یک قبضه از این توپ را داشتم خرمشهر سقوط نمی‌کرد!»

پیش از این گفتم که نهایت بُرد سلاح‌ها من در روزهای آغاز جنگ 10 و نیم کیلومتر بود، اگر من این توپ را داشتم مگر می‌گذاشتم که عراقی به لب مرز من برسد. یا مگر اجازه می‌دادم که عراقی‌ها از فلان پُل عبور کنند.

وقتی ارتقا و پیشرفت ارتش جمهوری اسلامی ایران در امر دفاعی را می‌بینم، ابتدا خدا را شکر می‌کنم و سپس به فرماندهان، مسئولان و گردانندگان این واحدها درود می‌فرستم و با افتخار می‌گویم در منطقه؛ نیرویی به قدرت نیروی دریایی ایران نداریم. درباره نیروی هوایی و نیروی زمینی اطلاعی ندارم؛ اما چون عضوی از نیروی دریایی هستم این را با قدرت می‌گویم که در منطقه، نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران نمونه و نظیری ندارد و افتخار می‌کنم پیشکسوت نیرویی هستم که امروز به قدرت آن مباهات می‌کنم.

در خاتمه عرایضم درود می‌فرستم بر روان پاک شهدای هشت سال جنگ تحمیلی، به‌ویژه هم‌رزمان عزیزم که چند نفر از آنها را من و شما با هم اسم بردیم. همچنین درود می‌فرستم به ایثارگران و جانبازان واحدها به‌ ویژه واحد خودم یعنی تکاوران دریایی و تفنگداران دریایی؛ آرزوی سلامتی برای همه خانواده‌های محترم شهدا، برای خانواده‌های محترم تمام رزمندگان ایران و جانبازان کشورم دارد.

خبرگزاری «ایکنا»؛ در پایان این همنشینی و میزبانی قریب به سه ساعت از تکاور بازنشسته؛ ناخدا یکم «هوشنگ صمدی» فرمانده تکاوران (کلاه سبزها) و تفنگداران نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران که رشادت‌های مثال‌زدنی آنها تنها در مسیر مقاومت 34 روزه خرمشهر برگی از دفتر حماسه‌های بی‌بدیل نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در سال‌های جنگ تحمیلی را رقم زد و حاصل این گفت‌وگوی تفصیلی در سه بخش مجزا و تفصیلی تقدیم نگاه خوانندگان شد؛ با گرامیداشت نام و یاد تمامی شهدای، جانبازان و آزادگان کشورمان به ویژه خادمان غیور نیروی دریایی ارتش؛ قطعه موسیقایی و تصویری «سروها ایستاده می‌میرند» کاری از گروه موسیقی «شاهو»؛ به آهنگسازی و رهبری گروه توسط حامد صقیری؛ سرگروه نوازندگان، حامد ابراهیمی و به کارگردانی احمد موسوی را به تمامی دلاورمردان نیروی دریایی و تمامی رزمندگان هست سال دفاع مقدس تقدیم می‌کند.

صحنه‌گردانی، اجرا و همراهی ناخدا صمدی در  قطعه «سروها ایستاده می‌میرند»؛ نیز بخشی دیگر از بازنمایی و آیینه‌گردانی نبض پویا و قدرتمند عشق به ایران و ایستادن پای آرمان‌های ایران‌زمین و نظام انقلابی و اسلامی نزد وی و تمامی نیروهای مسلح خدوم ایران را به تصویر می‌کشد. 

بخش سوم و پایانی...

گفت‌وگو از امین خرمی

انتهای پیام
captcha