ادبیات فارسی خاستگاه حکمت و اخلاق و انساندوستی است و از این رو در ماه خدا چیدن میوههای رنگارنگی که از اشجار حکمت بزرگان ادب ایران باقی مانده و ریشه در چشمه جوشان معرفت دارد میتواند ضیافت الهی را دلچسبتر کند.
«چشمه حکمت» سلسله گفتارهایی مجمل و مختصر از ادبیات فارسی در زمینه حکمت، عرفان و دین است که هر سال در ماه مبارک رمضان، از نگاه و قرائت یکی از چهرهای ادبی کشور در خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) تقدیم شما خوانندگان روزهدار میشود تا قطرههایی شفابخش از اقیانوس رحمت الهی را در کنار هم بچشیم.
در این رمضان همراه با استاد سیدحسن نورانی؛ شاعر، مدرس و پژوهشگر ادبیات فارسی هستیم و در نهمین قسمت که همگام با نهمین روز از ماه مبارک رمضان است به موضوع اهمیت «ارزش انسان» پرداختهایم.
نهمین برگ از دفتر «چشمه حکمت» در ماه رمضان را با اتکا به یکی از حکایتهای عجیب از کتاب شریف «مثنوی معنوی» جناب مولانا با شما قسمت میکنیم.
همگان میدانند که «مثنوی معنوی» کتابی سراسر داستان، پند و دعوت به تفکر برای انسان است. در این قسمت بخشی از حکایت «مارگیر عراقی» از قصههای مثنوی معنوی را با هم مرور میکنیم.
حضرت مولانا در این حکایت قصه مارگیری را روایت میکند که برای معرکهگیری میان مردم جهت شکار مار به کوه میرود تا بتواند به این واسطه هرچند مختصر اما برای معیشت روزگار خود کسبی از سوی مردم و تماشاگرانش داشته باشد.
«نشان دادن»؛ «نمایش دادن» و «دیده شدن» و همچنین دیدن کاری است که همواره بشر از دیرباز تا به امروز خود را به آن مشغول کرده است و مولانا به واسطه همین صفت نه چندان دلپذیر بحثی عجیب و قابل تأمل را در حکایت «مارگیر عراقی» مطرح میکند.
مولوی در قالب خطاب کلان به عموم انسانها که برای «دیده شدن» و «نمایش دادن» تلاش میکنند؛ آن «مارگیر» را به عنوان نمونه انتخاب میکند و خطاب به او میگوید تو به کوه میروی برای آنکه مار بگیری تا ما را به نمایش بگذاری و سوال دیگر این است که چرا انسانها به دیدن چنین دست از نمایشهای ساده و حقیرانه میآیند.
از زاویه دید مولوی این «مار» و «مارگیری» نمادی از هر چیز کمارزشی در برابر وجود عظیم و عجیب انسان است.
مارگیر اندر زمستان شدید
مار میجست اژدهایی مرده دید
مارگیر از بهر حیرانی خلق
مار گیرد اینت نادانی خلق
.....
آدمی کوهیست، چون مفتون شود؟
کوه اندر مار حیران چون شود؟
خویشتن نشناخت مسکین آدمی
از فزونی آمد و شد در کمی
خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت
صد هزاران مار و کُه حیران اوست
او چرا حیران شدهست و ماردوست؟
مولوی به واسطه همین حکایت و در قالب ابیاتی ساده درحقیقت با ژرفا و بصیرتی شگرف به تورق انسان و ذات او میپردازد. تنها با تأملی کوتاه بر ابیات این حکایت مولوی میتوان به عظمت آنها پی برد.
در جایی که قرار است و به انسان امر شده که باید به خویشتن بنگریم (مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّه)؛ مولوی به واسطه همین حکایت و این ابیات ناب، انسان را دعوت به شناخت خود میکند و میگوید که تمام کائنات حیران انسانند و خطاب به انسان میگوید که تو چرا به این سادگی خود را فراموش میکنی و حیران چیزهایی که از تو بسیار زبونتر و دونتر هستند میشوی؟!
ساده و به زبان امروز؛ ما کوچکترین کالایی که میخواهیم تهیه کنیم ساعتها درباره آن مطالعه میکنیم و از تهیه آن کالا، شروع به تورق و مطالعه دفترچه راهنما و شناخت آن کالا میکنیم تا از نحوه و طرز استفاده آن آگاه شویم.
اما آیا یک بار شده ما انسانها «دفترچه راهنمایی شناخت انسان» و طریقه مصرف خود را در این کائنات ورق بزنیم؟! و به قول مولوی دریابیم که:
خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت
انتهای پیام