در دلِ خاکخوردهترین کوچههایِ خوزستان، جایی که گرمای هوا پوست آجر را میخراشد، کودکی بیآنکه سایه پدر بر سر داشته باشد، قد کشید. در روزهایی که هشتسالهها در اوج تمنای پدر هستند ... آنچه ماند، زنی بود تنها و پسربچهای که با نگاههای پرحسرت، دنبال دستی میگشت که هرگز نبود.
دنیا همیشه آدم را بیپناه نمیگذارد؛ گاهی دست خدا از سمت صدایی که نمیدانی کیست، بیرون میآید؛ از همان جایی که فکرش را هم نمیکنی، ناگاه صدایِ بهشتیِ استاد عبدالباسط مثل قطره عطری در گوش مینشیند و دل را که تکه تکه از ناملایمات است، میلرزاند و بعد تکهها را به هم پیوند میزند. قرآن، با همه جلال و جَذبهاش، آن روز وارد دل و قلب «جاسم» هشتساله شد تا پناهِ کودکی شود که چیزی جز مادر و البته یک صدای ششدانگ نداشت.
اما همین صدا، که حالا باید تلاوت را عاشقانه میآموخت، لکنت داشت؛ عقده در گلو و گره در زبان. هر بار که میخواست بخواند، واژهها از هم میگریختند و حرفها مثل آجرهای نمکشیده در دهانش سنگینی میکردند؛ تا آن روز … روزی که مجلسِ روضه امام حسین (ع) بود. روزی که صاحبِ نذر، دستی بر سر زبانش کشید و آن سد، بعد از مدتی کوتاه شکست. از همان روز صدای قرآن دیگر در دهانش نَمیلرزید.
آرامآرام مرد شد؛ با کلماتِ وحی، با آهستهخواندن آیهها، با کشیدن حروفی که هر کدام برایش دفتری از صبر بود. مرد شد، ازدواج کرد، خانواده ساخت، اما تقدیر دوباره داس کشید و این بار پسر پنجسالهاش را پَر داد … غم فرزند، نفسش را شکست؛ ولی نگذاشت صدایش بشکند. هنوز میخواند؛ برای دل خودش ...
مادرش، تنها کسی که بیمنت ماند و بیادعا ساخت، درست در واپسین پیچ زندگی، خاموش شد. زنی که عمری بارِ جای خالی همسر فرزندش را به دوش کشید و با چنگ زدن به ذرهذره زندگی، فرزندی را از دل زخمها بالا آورد. نبودنش، داغی گذاشت که هیچ دلی از پس آن برنمیآید.
دیگر نه پناهی مانده بود، نه پناهگاهی؛ فقط یک حنجره تهی از صدا که در آن «یا مَنْ اِسْمُهُ دَوآء...» را باید برای خود میخواند، برای دلی که غریبتر از همیشه شده بود.
بعد از مرگِ مادر، نوبت به جسم جاسم رسید. دیابت، آرام آرام، جسمش را بُرید و بُرید و بُرید، تا آنجا که سرانجام، پایش را از زیر زانو قطع کردند؛ پا رفت، اما صدا نرفت؛ آیه نرفت؛ «والصابرین» نرفت. پایش اگر چه رفت، ایستادگیاش نرفت. هنوز قامتش را با قامت سورهها راست نگه داشته، هنوز با همان نیمه تن، تمام قرآن را بلند میخواند.
برای لحظاتی پای صحبتهای مردی نشستهایم که با این همه سختی و مصیبت، پای قرآن ایستاده، یک صدا، یک دل. چه کسی میداند، شاید خدا هنوز دارد به صدای او گوش میدهد. صدایی که بالیده شده از زخمهایِ یک زندگی است.
ایکنا – از خودتان بگویید.
جاسم نیسی، متولد ۱۳۵۸ در شهر بستان استان خوزستان هستم. متاهل و دارای دو فرزند، یک فرزند دیگر هم داشتم که قبل از شیوع کرونا در سن پنج سالگی به رحمت خدا رفت.
ایکنا – بیشتر در مورد خانواده بگویید؟
پدرم زمانی که کودک بودم ما را ترک کرد و من ماندم و مادرم، خواهر و برادری ندارم. مادرم هم بهمنماه گذشته به رحمت خدا رفت و ما را تنها گذاشت.
ایکنا – در مورد آشنایی خودتان با قرآن بگویید. در کودکی و با آن شرایط چطور با قرآن آشنا شدید؟
در کودکی زیاد با قرآن دمخور نبودم، فقط میدیدم که قرآنی در قفسه هست. ولی یک روز در یک مجلس ترحیم صدای یک قاری را شنیدم که داشت آیات سوره مبارکه مریم(س) را تلاوت میکرد قاریای که اصلاً نمیشناختم، اما یک صدای آسمانی داشت، قاری داشت «قَالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً قَالَ آیَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلَاثَ لَیَالٍ سَوِیًّا» را میخواند. دیوانه این صدا شدم، از همان شب قرآن رفیق و همراه لحظات من شد.
آن موقع هشتساله بودم. به سَرم زد که بروم و تلاوت قرآن را یاد بگیرم، اما یک مشکل بزرگ به نام «لکنت زبان» داشتم. لکنت زبانِ من در حدی شدید بود که شنونده از هر ۱۰ کلمه شاید متوجه یک کلمه میشد. وضعیت به گونهای بود که دوستان و همسن و سالان، تمسخر میکردند.
اینقدر این تمسخرها ادامه داشت تا اینکه یک شب دیگر به ته خط رسیده بودم، دقیق خاطرم هست در ایام محرم بود، خیلی حالم از این وضعیت گرفته شده بود، پیش داییام که محرمها نذر حلیم داشت و هر محرم دو دیگ حلیم بار میگذارد، رفتم. یک ساعت با اباعبدالله(ع) درد و دل کردم و اشک ریختم. بعد از شاید یک هفته امام(ع) به خوابم آمد و به من این نوید را داد که از این لکنت زبان رها خواهم شد. بعد از آن خواب بود که رفته رفته، بدون اینکه به دکتر مراجعه کنم، خوب شدم. بعد از این قضیه کسانی که من را میشناسند، میگویند جاسم شفایافته امام حسین(ع) است.
اولین مانعی که باعث جدایی من از قرآن شده بود، به مدد امام حسین(ع) پشت سر گذاشتم. در این وضعیت هنوز نمیدانستم اسم آن قاری که با تلاوت خود من را از خود بیخود کرده بود، چیست؟ پیش یکی از آشناهایمان رفتم و گفتم یک تلاوت شنیدهام که خیلی زیبا بوده، چند نوار کاست پخش تلاوت گذاشت تا صدا را تشخیص دادم و گفتم همین بود. استاد عبدالباسط.
از همان موقع شروع به یادگیری قرآن کردم، همین آشنایم ابتدا من را به جلسه آقای سیرابی و بعد هم به جلسه استاد مهدی دغاغله معرفی کرد و کار را ادامه دادم.
ایکنا – و تا الان ادامه دارد ...
بله، فعالیتهای قرآنی من دو نوع است، یک نوع آموزش در روستاها که در آنجا یک سری آموزشهای اولیه مربوط به یادگیری قرائت قرآن و به خصوص سورههایی که در نماز هست، انجام میدهم و یک بخش هم آموزشهای تخصصیتر است. در این آموزشهای تخصصی علاوه بر موارد تخصصی به مفاهیم و موضوع سورهای که آن روز آموزش میدهم هم اشاره میکنم.
ایکنا - شما به اختلاف قرائات هم مسلط هستید. از چه زمانی به این موضوع علاقهمند شدید؟
اوایل نمیدانستم، اختلاف قرائات چیست، یک بار یکی از اساتید توضیح داد که این آیه را به چند صورت میشود تلاوت کرد، کنجکاو شدم، بعد متوجه شدم در کشورهای مختلف مسلمان قرائتهای مختلفی هست.
ایکنا – مجوز اختلاف قرائات هم گرفتهاید؟
حدود ۱۰ سال قبل یادگیری اختلاف قرائات را شروع کردم، واقعیت این است که برای گرفتن مجوز اقدام نکردم، چون نمیتوانستم از محل کار مرخصی بگیرم. به همین خاطر مدرک را نگرفتم.
ایکنا – ابتدای گفتوگو به اینکه چند سال قبل فرزند پنجسالهتان را از دست دادهاید و نیز درگذشت مادر حدود سه ماه قبل اشاره کردید، با این مصائب چطور کنار آمدید و تأثیری بر ادامه فعالیت شما در این عرصه نداشت؟
در این قبیل موقعیتها یاد آیات توکل میافتم. وقتی دلم تنگ میشود، یک آیه میخوانم، کمی آرام میشوم، قرآن آرامش من شده و تکیهگاه من در روزهای سختی بوده است. از وقتی مادرم به رحمت خدا رفت، جلسه قرآن محلمان را تعطیل کردم، جلسهای که چندین حافظ قرآن و سه حافظ کل از آن بیرون آمده است.
ایکنا – تعطیلی جلسه علت خاصی داشت یا ...؟
بعد از درگذشت مادرم، یک باره پایم شروع به سوزش کرد. چند وقت اهمیت ندادم تا اینکه پایم کاملاً سیاه شد تا اینکه به بیمارستان مراجعه کردم، آنجا به من گفتند سیاه شدن پا به دلیل دیابت بوده و هیچ راه درمانی نیست، جز اینکه قطع شود. حدوداً ۱۰ سانت زیر زانو را قطع کردند و از آن زمان جلسه را تعطیل کردم.
با اینکه خدا یک پا از من گرفت و چیزی جز خواست او نبوده، اما هنوز صدایم هست. در حال تلاش هستم که اگر شرایط فراهم شود از طریق پروتز یا کفش مصنوعی این نقص را برطرف کنم تا بعد از آن بتوانم مجدد کلاسهای آموزشی را با قدرت بیشتر شروع کنم.
ایکنا – هزینههای پروتز چقدر است ... اطلاعی در این زمینه دارید؟
برای پروتز حدود ۱۵۰ میلیون تومان هزینه لازم است که ...
ایکنا – برای بعد از درمان برنامه خاصی دارید؟
قبل از این مشکل، چند نفر از قاریان استان از من خواستند آموزش قرائات را شروع کنم، انشاءالله اگر وضعیت بهتر شود حتماً تا قبل از محرم کلاسها را شروع خواهم کرد و با شدت و قدرت در این مسیر ادامه خواهم داد.
ایکنا - با این همه سختی، چه چیزی باعث میشود، هنوز به این مسیر ادامه دهید؟
فقط قرآن. قرآن هیچ وقت من را تنها نگذاشته، از آن زمانی که تنها با مادر زندگی کردم تا زمانی که فرزندم را از دست دادم و بعد هم مادرم از دنیا رفت در همه این موقعیتها قرآن کنار من بوده و در این موقعیت جدید هم قرآن کمک خواهد کرد. وقتی به سمت قرآن میروم، حس میکنم، هنوز زنده هستم، تا وقتی نفس داشته باشم، مسیر قرآن را ادامه خواهم داد.
ایکنا – سخن پایانی.
از همه درخواست دارم قرآن را برای خدا بخوانند نه برای مسابقه و جایزه، جایزه اصلیِ در محضر قرآن بودن، پیش خداست. هر وقت شخصی از قرآن دور شد خداوند هم از او دور میشود. سعی کنید همیشه نزدیک خدا و قرآن باشید.
انتهای پیام