کد خبر: 4285684
تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۶:۳۰
یادداشت

صبر، شکر و آنچه امام علی(ع) در خطبه‌ همام گفت

در این زمانه ما، بندگان بی‌قراریم، ما امروز نه ایوبیم، نه سلیمان. نه قدرتی داریم برای رساندن تخت بلقیس، نه صبری برای تحمل درد‌های ایوب، اما ما نیز دلمان بند بندگی است، ما نیز اگر بخواهیم، می‌توانیم اوّاب شویم. در دعای کمیل، نجوا می‌کنیم: «إِلهِی وَرَبِّی مَنْ لِی غَیْرُکَ؟ خدایا، پروردگار من، جز تو چه کسی را دارم؟» و این پرسش، هویت ماست، پاسخ به آن بازگشت است.

مصطفی شاهرضایی، قرآن‌پژوه و استاد دانشگاه علوم پزشکی در یادداشتی که در اختیار ایکنا قرار داده است، به بیان نکاتی پیرامون فرازی از خطبه متقین(همام) امیرالمؤمنین(ع) پرداخته است که می‌خوانیم؛

امیرالمؤمنین علی(ع)، در خطبه‌ مشهور همّام که وصف «متقین» است، می‌فرماید: «وَعَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْیُنِهِمْ، خالق در جان‌شان بزرگ شد، پس هر چه جز او بود، در نگاه‌شان کوچک شد.»

«صَبَرُوا أَیَّامًا قَلِیلَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِیلَةً، اندکی در دنیا صبر کردند، تا آسایش همیشگی نصیب‌شان شود.»

«تَجَرَّعُوا مَرَارَةَ الزُّهْدِ فِی الدُّنْیَا بِرَغْبَةٍ فِی الَّذِی بَقِیَ، زهر زهد در دنیا را نوشیدند، زیرا به آنچه باقی می‌ماند مشتاق بودند.» و این خلاصه‌ تمام آن چیزی‌ است که ایوب و سلیمان به‌ ما آموختند: نه صبر به‌تنهایی، و نه شکر به‌تنهایی، بلکه شناختن «بندگی»، در همه حالات.

امام زین‌العابدین(ع) در دعای پنجم صحیفه، آینه‌ای از بندگی حقیقی را ترسیم می‌کند. آنجا که با خاکساری می‌گوید: «مَوْلَایَ، أَنَا الصَّغِیرُ الَّذِی رَبَّیْتَهُ، وَأَنَا الْجَاهِلُ الَّذِی عَلَّمْتَهُ، وَأَنَا الضَّالُّ الَّذِی هَدَیْتَهُ، ای مولای من، من همان کودک ناتوانی هستم که تو پروراندی، همان نادانی که تو آموختی، همان گم‌گشته‌ای که تو هدایت کردی.»

و در دعای هفتم؛ «إِلَهِی، مَنْ کَانَتْ مَحَاسِنُهُ مَسَاوِیَ، فَکَیْفَ لَا تَکُونُ مَسَاوِیهِ مَسَاوِیَ؟ ای خدای من، اگر نیکی‌های بنده‌ات نیز آلوده باشد، پس چگونه بدی‌هایش ناپسند نباشد؟»

این دعاها، قلب بندگی‌اند. اشک‌هایی که از چشم امام سجاد(ع) جاری می‌شد، امتداد همان بنده‌ای بود که در سختی گفت: «أَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»، و آن‌که در سلطنت گفت: «هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّی».

و در این زمانه… ما، بندگان بی‌قراریم، ما امروز نه ایوبیم، نه سلیمان. نه قدرتی داریم برای رساندن تخت بلقیس، نه صبری برای تحمل درد‌های ایوب، اما ما نیز دلمان بند بندگی است، ما نیز اگر بخواهیم، می‌توانیم اوّاب شویم. در دعای کمیل، نجوا می‌کنیم: «إِلهِی وَرَبِّی مَنْ لِی غَیْرُکَ؟ خدایا، پروردگار من، جز تو چه کسی را دارم؟» و این پرسش، هویت ماست، پاسخ به آن، بازگشت است.

بازگشت به نماز ساده، به دعا در نیمه‌ شب، به «یاد»‌ی در دل گرفتاری، به یک آه که از سرِ عبد بودن بلند شود.

در تاریخ بندگی، صحنه‌ای هست که همچون قله‌ای از شجاعت، صبر و شناخت، سر به آسمان کشیده: دشت نینوا، عصر عاشورا، و زنی ایستاده بر پیکر‌های پاره‌پاره. حضرت زینب(س)، در میانه‌ آن‌ همه آتش، عطش، سر بریده و تنِ بی‌سر، هنگامی که به مجلس ابن‌زیاد کشیده شد، بی‌آنکه شکسته شود، فرمود: «ما رأیتُ إلّا جمیلاً، جز زیبایی چیزی ندیدم.»

آیا این جمله، تکرار همان دعای ایوب نیست؟ آیا این نگاه، ادامه‌ همان «هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّی» سلیمان نیست؟ وقتی بندگی عمیق شود، در متن مصیبت نیز می‌توان جمال دید. در نگاه زینب، مصیبت، امتحان نبود؛ فرصت عبودیت بود. صبر زینب، نه صرفاً خویشتن‌داری، بلکه آگاهی از جایگاه خویش در پیشگاه خدا بود. صبر او، «إِنَّهُ أَوَّابٌ» بود در هیئت زنی ایستاده بر نیزه‌ها.

امام زین‌العابدین، حضرت علی بن الحسین(ع)، که در حادثه کربلا بیمار بود و شاهد تمام فجایع، تنها بازمانده‌ امامی اهل‌بیت شد. اما پس از آن، در طول عمر، دعا را سلاحِ بیداریِ مردم قرار داد. صحیفه‌ سجادیه، صدای آرام ایوب است در شب‌های مدینه؛ ندای اشک‌آلود سلیمان است که بندگی‌اش را در سکوت ادامه داد. او شبانه گریه می‌کرد، و در قنوتش می‌گفت: «یا مَن اسْمُهُ دَواء، وَ ذِکرُهُ شِفاء، ای آن‌که نامت دواست و یاد تو شفاست.» و باز در فراز دیگری از دعای ابوحمزه ثمالی، با لحنی شکسته می‌فرمود: «مَوْلایَ، أَنَا الَّذِی أَسَأْتُ، أَنَا الَّذِی خَالَفْتُ، أَنَا الَّذِی جَهِلْتُ…»

امام سجاد، وارث «صبر ایوب» و «بصیرت سلیمان» شد، اما در جلد جوانی نحیف، با صورتی اشک‌بار و صدایی که نه نفرین داشت، نه خطابه؛ فقط دعا. فقط بندگی.

این ما هستیم؛ در جهان پرهیاهو، با دلی برای بندگی، اگر زینب(س) در عاشورا گفت «ما رأیتُ إلّا جمیلاً»، اگر سجاد(ع) در دل شب با خدا نجوا کرد، اگر ایوب در ویرانه‌ها گفت «وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»، اگر سلیمان در قدرت گفت «اغْفِرْ لِی»، ما نیز در این روزگار غبارآلود می‌توانیم بگوییم: رَبِّ، نِعْمَ الْعَبْدُ اَکُن؛ اگر اوّاب شوم، راه بسته نیست. بندگی، فقط در دوران انبیا نبود. امروز، در کوچه‌های شهر، پشت شیشه‌ی اشک، میان دعا‌های بی‌صدا، هنوز هم می‌شود عبد شد.

اضطراب، اعتیاد، رقابت‌های کور، افسردگی، ریزش ایمان، انفجار طلاق و انباشت ناامیدی، مردم را نه از دین بیزار کرده، بلکه از خویش تهی کرده است؛ و این تهی‌بودن، همان جایی‌ست که باید صدای «یافتن» بلند شود. ما اگرچه نه، چون ایوب پیامبریم، و نه، چون سلیمان پادشاه. نه، چون زینب در ظهر عاشورا ایستاده‌ایم، و نه مثل سجاد(ع) در نیمه‌شب گریسته‌ایم. اما ما نیز در دل‌مان اندوهی داریم، زخمی داریم، نگاهی داریم به آسمان…

و همین کافی‌ست برای بازگشت. همین کافی‌ست برای آن که خدا هم به ما بنگرد؛ و اگر بازگردیم… شاید روزی صدایی از سوی او برخیزد که بگوید: «نِعْمَ الْعَبْدُ… إِنَّهُ أَوَّابٌ».

در دنیای تکه‌تکه شده ما، شاید ساده‌ترین نسخه نجات، بازگشت است. نه بازگشت به گذشته، نه بازگشت به آداب کهنه، بلکه بازگشت به معنا. به یک رکعت نماز که در آن یاد خدا نفس بکشد. به یک آیه قرآن که در سکوت خوانده شود. به یک دعا در دل شب، نه برای برآورده‌شدن حاجت، بلکه برای بندگی. اگر امروز، ما هم وقتی دلمان شکست بگوییم «رَبِّ، إِنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» و وقتی نعمتی آمد، بگوییم: «هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّی» و اگر خسته شدیم، تکرار کنیم: «مَنْ لِی غَیْرُکَ؟» آن‌گاه می‌توانیم از دل همه این پریشانی‌ها، برخیزیم و بگوییم: «رَبِّ، نِعْمَ الْعَبْدُ أَکُن؛ إِن صِرتُ أَوَّاباً» پروردگارا، چه شود اگر من هم بنده نیکوی تو شوم؛ اگر بازگردم… اگر اوّاب شوم و این مجال، نه یک پایان، که دعوتی‌ست برای شروع دوباره. دعوتی به بندگی، در جهانی که پر از بیگانگی‌ست. دعوتی به لبخند آرام، نه در سایه رفاه، بلکه در پرتو رضا. دعوتی به عشق، نه عشقِ تملک، بلکه عشقِ تسلیم…

عشقی که ایوب، سلیمان، زینب(س) و سجاد(ع) با آن زنده بودند. امروز نوبت ماست.

انتهای پیام
captcha