کد خبر: 4293849
تاریخ انتشار : ۰۷ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۸:۲۳
خسرو باقری تشریح کرد

سه روش آسیب‌زا در تربیت دینی

عضو هیئت علمی دانشگاه تهران گفت: سه روش آسیب‌زا در تربیت دینی وجود دارد که روش عادت و تلقین به دلیل بی‌توجهی به «معنا» و وابستگی به «شخصیت‌های مطرح» ناپایدارند و در مواجهه با پرسش‌های عمیق یا الگوهای قوی‌تر فرو می‌پاشند، روش تحمیل نیز با ماهیت درونی دین ناسازگار است، زیرا انسان در برابر زور مقاومت می‌کند و فقط تربیت مبتنی بر اقناع و درک پایدار می‌ماند.

سه روش آسیب‌زا در تربیت دینیبه گزارش ایکنا؛ مؤسسه فرهنگی و هنری «سیبستان خرد» به‌عنوان یک مؤسسه غیردولتی و غیرانتفاعی، فعالیت خود را از سال ۱۳۸۷ آغاز کرده است. این مؤسسه از سال ۱۳۸۸ تاکنون، در راستای پاسخگویی به نیاز‌های جامعه و با بهره‌گیری از تجربیات حاصل از برگزاری دوره‌های متعدد آموزشی، به‌صورت متمرکز بر موضوع «کودک در خانواده» به‌عنوان پایه اصلی و اولیه تشکیل‌دهنده جامعه، فعالیت داشته است.

با توجه به اینکه رشد روانی و معنوی کودکان و شکل‌گیری هویت فردی و جمعی آنها، مستلزم آگاهی مستمر و دائمی از شیوه‌های تعامل با کودکان است، طرح نشست‌های بازخوانش تربیت دینی در این مؤسسه با هدف بازخوانی تربیت دینی صحیح و مبتنی بر مبانی، اصول و روش‌های قرآنی طراحی شده است.

در همین راستا و به‌منظور غنابخشی به محتوای آموزشی این دوره، از خسرو باقری، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران و متخصص برجسته در حوزه نظری و عملی تربیت دینی، برای ارائه مباحث تخصصی به مربیان و والدین دعوت شده است.

دکتر باقری دوره کارشناسی ارشد خود را در رشته فلسفه تعلیم و تربیت از دانشگاه تربیت مدرس گذرانده و مقطع دکتری را در همان رشته از دانشگاه نیو ساوت ولز استرالیا به پایان رسانده است. وی بخشی از پژوهش‌های خود را به استخراج منابع قرآنی و دینی متناسب با الگو‌های ملی و بومی تربیت اختصاص داده‌اند. از جمله تألیفات ارزشمند وی می‌توان به آثار زیر اشاره کرد؛ «نگاهی دوباره به تربیت اسلامی» (در دو جلد)، «مبانی و شیوه‌های تربیت اخلاقی»، «چیستی تربیت دینی»، «درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی در ایران» (در دو جلد)، «تحلیل و بررسی مفهوم اسلامی تربیت» و ترجمه «دیدگاه‌های جدید در فلسفه تعلیم و تربیت»، ترجمه «خویشتن ازهم‌گسیخته»، ترجمه «روان‌شناسی کودکان محروم از پدر»، ترجمه «در باب استعداد‌های آدمی» و «فلسفه تعلیم و تربیت معاصر».

مجموعه حاضر، نخستین اثر آموزشی وی در قالب دی‌وی‌دی صوتی و تصویری است. امید است این مجموعه گامی مؤثر در راستای شکوفایی فطرت الهی فرزندان ایران اسلامی باشد و یاری‌گر مربیان و خانواده‌هایی باشد که در پی یافتن راهی برای پرورش نسلی پاک و شایسته در دنیای مدرن امروز هستند.

خسرو باقری در نخستین نشست به «بدفهمی‌های رایج در تربیت دینی» پرداخته است که مشروح سخنرانی وی در ادامه ارائه شده است. 

موضوع بحث حاضر، تربیت دینی و بررسی بدفهمی‌های رایج در این عرصه است. به‌نظر می‌رسد امروزه تمامی دست‌اندرکاران حوزه تربیت، اعم از خانواده، مدرسه و نهاد‌های مرتبط، با نوعی بحران در تربیت دینی مواجه هستند؛ به این معنا که تلاش‌های انجام شده در این زمینه، نتایج مطلوبی به همراه نداشته و دستاورد‌های تربیتی موجود همواره در معرض تهدید و تخریب قرار می‌گیرند. به همین دلیل این وضعیت خواه در سطح خانواده و مدرسه و ... موجب بروز نگرانی‌هایی در میان مربیان شده است: آیا مسیر تربیت دینی ما صحیح است؟ چرا این تربیت متزلزل و آسیب‌پذیر شده است؟ بی‌تردید این پدیده تا حدی متأثر از شرایط کنونی جامعه و جهان است. اگرچه تربیت دینی همواره با مسائل، دشواری‌ها و چالش‌هایی همراه بوده، اما ابعاد عمیق و گسترده دشواری‌های فعلی، ما را با وضعیت بحرانی روبه‌رو کرده است.  

آنچه از آن می‌خواهیم به عنوان بحران تربیت دینی یاد کنیم، به نحوی با ویژگی‌های دوران ما مرتبط است. یعنی ظهور یک زندگی و جهانی که ارتباطات گسترده در آن وجود دارد و افراد می‌توانند با نقاط مختلف دنیا مرتبط شوند و ما امروز می‌خواهیم خانه تربیت دینی را در نقطه‌ای بنا کنیم که در معرض طوفان‌های فکری و فرهنگی شدید قرار گیرد. هرگونه سستی و ترک در بنیان‌های این ساختمان، می‌تواند به ریزش‌های جدی بینجامد. بنابراین، ضروری است که ریشه‌های این سستی‌ها را شناسایی و راهکار‌های مناسبی برای رفع آنها ارائه دهیم.  

بدفهمی‌های موجود در تربیت دینی چیست؟ تصور مربیان و دست‌اندرکاران از تربیت دینی چگونه است؟ اگر در اصول و روش‌های به‌کارگرفته‌شده سستی وجود داشته باشد، این امر به تدریج منجر به شکست‌های تربیتی خواهد شد.

تربیت دینی چگونه شکل می‌گیرد

آیا صرف ایجاد تغییرات مطلوب دینی در رفتار‌ها و اعتقادات افراد(مانند انجام عبادات و آداب دینی یا باور به اصول دینی) می‌تواند به‌تنهایی نشان‌دهنده تحقق تربیت دینی باشد؟ آیا این رفتار‌ها در حال انجام هستند؟ آیا این اعتقادات در ذهن فرد وجود دارند، بدون آنکه ما نگران یا متوجه این مسئله باشیم که چگونه باید شکل بگیرند؟ اگر به روش‌های ایجاد این تغییرات و دگرگونی‌ها توجهی نداشته باشیم، همین مسئله می‌تواند منشأ سستی‌هایی در تربیت دینی شود.

اهمیت روش در چیست؟ رابطه‌ای عمیق بین روش و نتیجه وجود دارد. روش‌های به‌کاررفته در ساختن یک بنا، استحکام آن را مشخص می‌کنند. صرف اینکه بگوییم «چنین ساختمانی ساخته شده است» بدون توجه به چگونگی ساخت آن، نمی‌تواند مشکلات را از بین ببرد. بنابراین، اگر ذهنیت مربی این باشد که صرفاً می‌خواهد تربیت دینی انجام دهد - یعنی فقط به تغییر رفتار‌ها و حتی اعتقادات فکر کند، بدون دغدغه‌ای درباره چگونگی و شیوه انجام این کار - از همین منظر می‌توانیم بدفهمی‌های مربوط به تربیت دینی را شناسایی کنیم.

یکی از روش‌های مؤثر در ایجاد تغییرات رفتاری و حتی اعتقادی،  روش عادت است. این روش می‌تواند در شکل‌دهی به رفتار‌ها و باور‌های افراد تأثیرگذار باشد، اما اگر به‌عنوان تنها روش تربیتی در نظر گرفته شود، ممکن است منشأ برخی اختلالات شود

به نظر می‌رسد سه دشواری اصلی در جنبه‌های روشی وجود دارد. اگر در تربیت دینی سه نوع نگرش روش‌شناختی نادرست وجود داشته باشد، این امر منجر به سستی‌هایی در همان ساختمانی خواهد شد که قصد داریم آن را بنا کنیم. یکی از آنها روش عادت و نقش آن در تربیت دینی است.  

یکی از روش‌های مؤثر در ایجاد تغییرات رفتاری و حتی اعتقادی،  روش عادت است. این روش می‌تواند در شکل‌دهی به رفتار‌ها و باور‌های افراد تأثیرگذار باشد، اما اگر به‌عنوان تنها روش تربیتی در نظر گرفته شود، ممکن است منشأ برخی اختلالات شود.

تعریف عادت و محدودیت‌های آن

عادت، شیوه‌ای است که در آن از طریق تکرار یک رفتار یا اندیشه، به نتیجه مطلوب می‌رسیم. یعنی مبنای عادت، تکرار است و این تکرار می‌تواند در حوزه رفتار باشد؛ به‌گونه‌ای که فرد با انجام مکرر یک عمل، این مسئله شکل و شمایلی به رفتار، اعصاب و منش فرد می‌دهد و تثبیت می‌شود، در نتیجه آن کار با سهولت انجام می‌شود. این تکرار می‌تواند در حوزه اندیشه نیز رخ دهد؛ برای مثال این روش در تبلیغات نیز کاربرد دارد، جایی که تکرار یک پیام، باعث نهادینه‌شدن آن در ذهن مخاطب می‌شود و باعث ایجاد باور می‌شود که یک کالا خوب است. به‌همین‌دلیل، اگر تربیت دینی صرفاً بر پایه عادت استوار شود، می‌توان از این روش برای تثبیت رفتار‌ها، اندیشه‌ها و باور‌های مذهبی استفاده کرد؛ مثلاً با تکرار نماز از سنین پایین، کودکان به‌تدریج به این عمل عادت می‌کنند و این عادت قدرتمند است. می‌توانیم مطالبی را بیان کنیم و آنها به طور مستمر بشنوند و بعد بپذیرند و عادت فکری برای آن‌ها ایجاد شود.  

مسلماً عادت یعنی تکرار یک فعالیت را از عرصه تربیت خارج کرد. یعنی تکرار یکی از ضروریت‌ها در امر تربیتی است، اما اگر آن را به صورت اساس بدانیم و فکر کنیم، ستون فقرات دینی بر پایه عادت است، اینجاست که مشکل به ظهور می‌رسد. برای اینکه همانطور که عادت قدرتمند است، از آن سو اندیشه نیز قدرت دارد، معنا هم قدرت دارد و این دو می‌توانند با یکدیگر نبرد کنند. کسی که سالیان سال، کار‌هایی را انجام داده و به گونه‌ای زندگی و به آنها عادت کرده است، یا چیزی را شنیده و در اثر تکرار آن را پذیرفته است، بنابراین تثبیت شده و قدرتمند است.  

علاوه بر این معنای رفتارها، فکر‌ها و باور‌ها نیز وجود دارد، این نیز قدرت عجیبی دارد. لحظه‌ای که سال‌های متمادی با سبک خاصی زندگی کرده است، با این سؤال مواجه است که این کار‌های من چه معنایی دارد یا این اندیشه و فکر من چه معنایی دارد؟ اگر این معنا برای فرد روشن نباشد، این ساختمان با این قدرت و استحکامش می‌تواند متزلزل شود. مثلاً فرض کنید فردی که از همه فعالیت‌هایش سؤال می‌کند، می‌تواند احساس پوچی قدرتمندی در انسان ایجاد کند. به طوری که تمام زندگیش  را تعطیل کند. مثلاً آدم‌هایی که خودکشی می‌کنند، درواقع خط بطلانی بر کل زندگی و فعالیت‌های خود می‌کشند. چه چیزی است که این قدرت را ایجاد می‌کند. آن هم مربوط به مسئله معناست. لحظه‌ای که انسان احساس کند در فعالیت‌هایش معنایی وجود ندارد، حرکاتش بی‌معناست و منطقی ندارد یا اینکه فکرش قابل دفاع نیست، عادت‌ها با همه قدرتشان ناتوان می‌شوند.

یکی از علل بروز اختلال در تربیت دینی این است که با روش عادت بنا می‌کنیم و روزی که فرزند یا دانش‌آموز ما بزرگتر می‌شود و می‌تواند از منطق زندگی و حرکات و اندیشه‌ها سؤال کند، آنجاست که نبرد درونی در فرد به وجود می‌آید. گمان نکنیم که قدرت عادت بیشتر از قدرت اندیشه است؛ البته می‌شود برای هر یک از اینها جداگانه یک قدرت ویژه‌ای را تعریف کند، اما این نبرد طوری است که گاهی به نفع عادت و گاهی به نفع منطق و معنا تمام می‌شود و تضمینی وجود ندارد و باید ببینیم فرد در چه شرایط و موقعیتی قرار می‌گیرد، اما به هر حال یکی از وجوه و عواملی که باعث می‌شود ریزشی در ساختمان فکری و رفتاری یک فرد به وجود آید، همین معناست.

امروزه با فضای ارتباطی که در جهان ایجاد شده است، بسیاری از فکرها و اندیشه‌ها رد و بدل می‌شود. یعنی فرد در معرض پرسش‌ها از همه جوانب قرار می‌گیرد. اینجاست که مسئله معنا تشدید می‌شود. وقتی از جهات گوناگون منطق رفتار و اندیشه دینی مورد سؤال قرار گیرد و فرد این منطق را پیدا نکند، در آن صورت می‌توان تصور کرد که امواج قدرتمند معنا در برخورد با حتی صخره‌های عادات، می‌توانند به تدریج این صخره‌ها را متزلزل کنند و در هم بشکنند و این یکی از عوامل بحران در زمینه تربیت دینی است که با آن مواجه هستیم و بیشتر نمایانگر این است که ما اشتباه می‌کنیم، اگر تربیت دینی براساس عادت دادن باشد، اگر این عادت مربی را راضی کند که اوضاع خوب است و رفتارها در حال تغییر است، اما این بنیان‌هاست که می‌تواند مشخص کند این بنا چقدر می‌تواند استوار باشد. 

چونه تلقین در تربیت دینی عمل می‌کند

روش دوم حائز اهمیت در تربیت دینی مسئله «تلقین» است. تلقین به عنوان شیوه‌ای مؤثر می‌تواند نتایج تربیتی را تحت تأثیر قرار دهد. همان‌گونه که روش اجرا در نتیجه نهایی تأثیرگذار است، همچنان‌ که نحوه بنای یک ساختمان در استحکام آن مؤثر است، روش تلقین نیز از جمله شیوه‌هایی است که اگرچه ممکن است در ظاهر ساده‌لوحانه به نظر برسد، اما می‌تواند آثار عمیقی بر جای بگذارد.

مفهوم تلقین بدین معناست که در ارتباط میان دو فرد، آنچه بیان می‌شود صرفاً بر مبنای «اختلاف فاز» موجود بین آن دو پذیرفته می‌شود. به عبارت دیگر، اعتباری که یکی از طرفین در نزد دیگری دارد، عامل اصلی پذیرش کلام محسوب می‌شود. این پدیده در روابط انسانی به وضوح قابل مشاهده است. برای مثال، در رابطه والدین و فرزندان خردسال، کودک به صرف اینکه گوینده مادر یا پدر است، سخنان آنان را می‌پذیرد، به این دلیل که والدین برای فرزندان حجیت و اعتبار دارند، بدون آنکه لزوماً محتوای گفته‌ها را با معیار‌های عقلانی بسنجد. در اینجا صرفاً «اختلاف فاز» و جایگاه والدین موجب پذیرش کلام می‌شود

مفهوم تلقین بدین معناست که در ارتباط میان دو فرد، آنچه بیان می‌شود صرفاً بر مبنای «اختلاف فاز» موجود بین آن دو پذیرفته می‌شود. به عبارت دیگر، اعتباری که یکی از طرفین در نزد دیگری دارد، عامل اصلی پذیرش کلام محسوب می‌شود. این پدیده در روابط انسانی به وضوح قابل مشاهده است

در این فرآیند، عنصر «شخصیت» و ارتباطی و عاطفی نقش محوری ایفا می‌کند. شخصیت مادر از دیدگاه کودک، شخصیت معلم از نگاه دانش‌آموز و شخصیت خطیب از منظر مستمع، همگی به عنوان اهرم‌های تلقین عمل می‌کنند. البته همان‌گونه که در مورد عادت اشاره شد، وجود تلقین در روابط انسانی امری اجتناب‌ناپذیر است، اما اگر صرفاً آن را محدود به عادت کنیم، مشکل‌زا خواهد بود، در تلقین نیز همینطور است. تلقین یک پدیده بشری است، یعنی در روابط بشری نیز وجود دارد و گاهی نیز می‌تواند جنبه مثبت و قابل قبولی داشته باشد. برای مثال، هنگامی که فردی پس از مطالعه آثار یک نویسنده به اعتبار صلاحیت علمی او، به سایر سخنانش نیز اعتماد می‌کند و می‌پذیرد، حتی اگر این حرف‌ها چندان مدلل و روشن نباشد.

مشکل اساسی زمانی پدید می‌آید که تلقین به عنوان استراتژی اصلی تربیت در نظر گرفته شود و افراد را طوری تحت تأثیر شخصیت خود قرار دهیم که ارتباط تلقینی برقرار کند و از این طریق تأثیر بگذاریم. حتی اگر مثالی که درباره نویسنده گفتم، صادق نباشد. یعنی اگر صرفاً بر مبنای جایگاه رسمی افراد(مانند جایگاه معلمی)، هرکسی بتواند در این جایگاه قرار بگیرد، دانش‌آموزان در مقابل این معلم کرنشی خواهند داشت و آیا این کافی خواهد بود؟! اینجاست که اگر تلقین به صورت استراتژی درآید، باز هم مشکل‌زا خواهد بود. به ویژه زمانی که متربی در معرض شخصیت‌های قوی و اندیشه‌های گوناگون قرار گیرد، اگر مادر به دلیل اینکه تازه متولد شده است و فقط مادر را در مقابل خود می‌بیند و به عنوان اولین مرجع قدرت با او مواجه است، زمانی که محیطش بزرگتر شود و به مدرسه بروند و مشاهده کنند که در آنجا معلمی وجود دارد که او نیز مرجع قدرت است. سپس در مقایسه درمی‌یابند که معلم از مادر قوی‌تر است.

در اینجا شاهد آن خواهیم بود که علیه مادر طغیان می‌کنند. وقتی مشاهده می‌کنید که دانش‌آموزان از سخنان معلم علیه مادر استفاده می‌کنند تا حجیت مادر را زیر سؤال ببرند، همین اتفاق می‌تواند در مورد معلم نیز رخ دهد. یعنی اگر محیط ارتباطی فرد گسترده‌تر شود و با شخصیت دیگری مواجه شود، این بار با معلم به چالش خواهد پرداخت؛ بنابراین مشکل روش تلقین این است که ما سخنان را نه به دلیل استدلالی بودن آنها و نه براساس منطق خودمان، بلکه صرفاً به اعتبار گوینده و اقتداری که دارد می‌پذیریم. اگر معیار صرفاً اقتدار باشد، با ظهور اقتدار قوی‌تر، اقتدار ضعیف‌تر کنار خواهد رفت و به این ترتیب فرو می‌ریزد. در دنیای باز امروزی - برخلاف دنیای بسته گذشته که می‌توانستیم فرد را محدود به چهره‌های مشخصی کنیم - فرد با شخصیت‌های متنوع و توانمندی‌های مختلفی مواجه می‌شود، در چنین شرایطی ضعف روش تلقین آشکار می‌شود.

بر این اساس، اگر کسی در تربیت دینی صرفاً به اعتبار شخصیت گوینده عمل کند، عملاً خود را در معرض لغزش و ریزش قرار داده است. زیرا با ظهور شرایط جدید و شخصیت‌های قوی‌تر، اعتبار قبلی از بین خواهد رفت؛ بنابراین نباید فریب جایگاه موقتی خود را بخوریم و تصور کنیم که، چون در حال حاضر تأثیرگذار هستیم، این اثرگذاری دائمی خواهد بود. باید به میزان استحکام این روش توجه داشته باشیم. 

در برخی متون دینی نیز به ناکارآمدی این روش اشاره شده است. در حدیثی آمده است: «مَنْ دَخَلَ فِی الدِّینِ بِالرِّجَالِ، أَخْرَجَهُ مِنْهُ الرِّجَالُ». اگر واژه «رجال» را به معنای عام آن(شخصیت‌های برجسته) در نظر بگیریم، با وجود اینکه این واژه در فضایی مردسالارانه شکل گرفته، اما امروزه جنسیت‌زدایی شده و به شخصیت‌های مهم اشاره دارد، معنایش این خواهد بود که هرکس به واسطه شخصیت‌های برجسته وارد دین شود، به واسطه شخصیت‌های برجسته‌تر نیز از آن خارج خواهد شد. زیرا معیار، شخصیت است و با ظهور شخصیت قوی‌تر، شخصیت قبلی بی‌اعتبار می‌شود؛ بنابراین تلقین روشی است که تنها در محیط‌های بسته کارآمد است. در محیط‌های باز و جهان گسترده امروز که شخصیت‌های متعددی وجود دارند، چگونه می‌توان تأثیر شخصیتی خود را تضمین کرد؟ 

تفاوت تسلیم درونی و تسلیم اجباری در دینداری

روش سوم که می‌تواند در تربیت دینی ایجاد تزلزل کند، روش تحمیل است. در این روش با اعمال الزامات شدید بیرونی سعی می‌کنیم، افراد را وادار به رفتار یا تفکر خاصی کنیم. این شیوه در محیط‌های تربیتی نیز کاربرد دارد. برخی معتقدند با اعمال فشار می‌توان افراد را تغییر داد. این روش در سطح اجتماعی نیز به کار می‌رود و زور را ابزار مهمی برای ایجاد تغییرات می‌دانند.

در محیط‌های تربیتی، والدین یا مربیان ممکن است از تهدید و فشار استفاده کنند و بگویند؛ «باید نماز بخوانی»، «نباید این حرف را بزنی». مثلاً فردی بگوید؛ از کجا می‌فهمیم خدا وجود دارد؛ بگوییم «نباید این حرف‌ها را بزنی». اما چرا مربیان به این روش اعتماد می‌کنند؟ زیرا گاهی جواب می‌دهد و به صورت میانبر عمل می‌کند. همین موفقیت‌های مقطعی ما را فریب می‌دهد، یعنی وقتی در یک مورد ببینیم که فشار آوردن جواب می‌دهد، در موارد دیگر نیز استفاده می‌کنیم. در محیط تربیتی، کودکان از نظر جسمی و فکری ضعیف هستند و در برابر قدرت بزرگسالان تسلیم می‌شوند. وقتی می‌بینیم اعمال زور سریع نتیجه می‌دهد، به استفاده مداوم از آن ترغیب می‌شویم. یعنی گاهی به جای توضیح چرا و چگونه، کار با یک فریاد یا تهدید تمام می‌شود و به تدریج مربی از این روش سهل‌الوصول و اهرم استفاده می‌کند.

اما نکته عجیب این است که همین انسان ضعیف که در برابر زور تسلیم می‌شود، گاهی قوی‌ترین مقاومت‌ها را از خود نشان می‌دهد. تاریخ بشر مملو از نمونه‌هایی است که انسان‌ها در برابر قوی‌ترین قدرت‌ها تا مرز نابودی و مرگ مقاومت کرده‌اند. این ظرفیت شگفت‌انگیز باید مربیان ساده‌لوح را آگاه کند و بدانند که انسان ممکن است موقتاً تسلیم زور شود، اما زمانی که قوی‌تر شود، هم از نظر جسمی و هم فکری مقاومت خواهد کرد. همه والدین دیده‌اند که وقتی کودک بزرگ می‌شود، به راحتی در برابر فشار‌ها و زور فیزیکی و متافیزیکی تسلیم نمی‌شود. چون کم کم سؤال و تردید می‌کنند. 

این شمشیر تهدید و ارعاب و الزام در واقع شمشیری چوبی است، تا زمانی که طرف مقابل شما سلاحی نداشته باشد، با این شمشیر چوبی می‌توان کار کرد. اما روزی که او شمشیر پولادین به دست آورد، این شمشیر چوبی به سرعت خواهد شکست. 

بنابراین، روش تحمیل در واقع روشی مقطعی و کوتاه‌مدت است، اما در بلندمدت نشان خواهد داد که نتیجه‌ای که از این روش انتظار داریم، نتیجه‌ای سست و ناپایدار خواهد بود. این مسئله‌ای واقعی و قابل‌اثبات است. اگر از منظر دینی نیز به این موضوع بنگریم، درمی‌یابیم که خود دین این روش را تأیید نمی‌کند. ذات دین به گونه‌ای است که چنین روشی را برنمی‌تابد. دلیل این امر آن است که دینداری امری درونی است، نه بیرونی. دینداری یک باور درونی محسوب می‌شود، در حالی که منطق الزام و تحمیل، بیرونی است و با فشار بیرونی عمل می‌کند و این دو با یکدیگر سازگاری ندارند.

در قرآن کریم به این مسئله اشاره شده است: «لا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ». این آیه نشان می‌دهد که دین ماهیتی دارد که اکراه در آن جایی ندارد، زیرا تحولی باطنی است. تحول باطنی را نمی‌توان با فشار بیرونی ایجاد کرد. شما نمی‌توانید با شمشیر، ایمان ایجاد کنید. ممکن است پذیرش ظاهری ایجاد شود، اما این پذیرش، تسلیم در برابر زور است، نه آن تسلیمی که دین به دنبال آن است. شاید شنیده باشید که «الإسلام هو التسلیم» (اسلام یعنی تسلیم شدن)، اما این تسلیم شدن چه نوع تسلیمی است؟ آیا مانند تسلیم شدن فرد ضعیف در برابر فرد قوی‌تر است؟ قطعاً نه. بلکه این تسلیم، تسلیمی درونی و باطنی است.

انواع مختلفی از تسلیم داریم: تسلیم در برابر دشمن یا فرد زورگو که ناشی از باور درونی نیست، بلکه صرفاً یک ارتباط ظاهری است. وقتی فردی در برابر زور تسلیم می‌شود، این به معنای باور درونی نیست، بلکه صرفاً توقف موقت در برابر قدرت است. آیا انسان باید در برابر خداوند نیز چنین تسلیمی داشته باشد؟ مسلماً نه. تسلیم مورد نظر در دین، تسلیمی باطنی و منطقی است، مانند زمانی که فردی پس از آگاهی از مضرات یک ماده غذایی(نمک، قند یا ....)، از مصرف آن خودداری می‌کند. در اینجا فرد تسلیم برنامه‌ای می‌شود که منطق آن را پذیرفته است. این نوع تسلیم با تسلیم در برابر زور متفاوت است.

اگر گفته شده است که «الإسلام هو التسلیم»، این تسلیم در برابر خداوند، تسلیمی عقلانی است، نه تحمیلی. همان‌گونه که فرد عاقل وقتی منطقی را تشخیص می‌دهد، از آن پیروی می‌کند. اگر بدانید که برای خروج از یک ساختمان باید از در استفاده کنید، نه از دیوار، به طور طبیعی از در خارج می‌شوید و به دیوار نمی‌کوبید تا از آنجا خارج شوید. این تسلیم شدگی، عقلانی است و با عقلانی بودن قابل جمع است. همچنین ممکن است تسلیمی عاشقانه وجود داشته باشد، مانند زمانی که فردی از روی عشق به دیگری تسلیم می‌شود. اما تسلیمی که در روش تحمیل و فشار وجود دارد، تسلیمی غیرعقلانی و غیرعاطفی است و صرفاً براساس موازنه قدرت شکل می‌گیرد. این نوع تسلیم با تسلیم مورد نظر در دین متفاوت است.

آیه «قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ» نشان می‌دهد که هدایت و گمراهی به وضوح از یکدیگر قابل‌تشخیص و تمیز هستند، جای اکراه و اجبار نیست. روش تحمیل و اعمال فشار، فریبی بیش نیست 

در ادامه آیه «لا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ» آمده است، «قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ». این آیه نشان می‌دهد که هدایت و گمراهی به وضوح از یکدیگر قابل‌تشخیص و تمیز هستند، جای اکراه و اجبار نیست. به عبارت دیگر، باید تلاش کنیم تا حقایق را به روشنی تبیین کنیم. اگر فردی بداند که کجا دیوار است و کجا در، خودش از در خارج خواهد شد و نیازی به هول دادن آن نیست. بنابراین، روش تحمیل و اعمال فشار فریبی بیش نیست و مربیان نباید تنبلی کنند و به دلیل سهل‌الوصول بودن این راه میانبر، آن را انتخاب کنند، به‌ویژه در مسئله دین.

شاید در برخی مسائل ممکن است استفاده محدود از الزام موجه باشد. برای مثال، در درس ریاضیات تا حدی می‌توان از الزام برای انجام تمرینات استفاده کرد، اما در تعلیمات دینی چنین امکانی وجود ندارد، زیرا ماهیت دین بر پذیرش و باور درونی استوار است. در نتیجه، در تربیت دینی نمی‌توان از اهرم الزام به‌صورت محوری و شدید استفاده کرد. البته الزام‌های ملایم و جانبی را می‌توان در مقابل الزام‌های محوری و شدید را هم تفکیک کنیم، بحث روشنتر خواهد شد. یعنی گاهی اساس کار بر الزام است در این صورت الزام محوری است و شدت می‌طلبد ولی تربیت دینی نمی‌تواند با الزام محوری و شدید همراه باشد. اما اگر الزام، پیرامونی و جانبی و ضعیف و با قدرت کم باشد، می‌توان در تربیت دینی از آن استفاده کرد. برای مثال، مربی از دانش‌آموز خود که رفتار نامناسبی انجام داده است، می‌تواند با قهر کردن یا نشان‌دادن ناراحتی، از اهرم الزام ملایم استفاده کند. این نوع الزام‌ها که براساس علاقه و ارتباط عاطفی عمل می‌کنند، اشکالی ندارند. مشکل زمانی ایجاد می‌شود که الزام به‌صورت محوری و شدید به کار رود و اساس تربیت دینی بر آن استوار شود.

چرا در تربیت دینی با بحران مواجه شده‌ایم

در جمع‌بندی می‌توان گفت که سؤال اصلی ما این بود؛ چرا در تربیت دینی با بحران مواجه شده‌ایم؟ چرا مربیان در تربیت دینی احساس دشواری می‌کنند؟ چرا در جامعه دینی مانند جامعه ما نگرانی‌هایی درباره نسل جدید وجود دارد؟ واقعیت این است که نسل جدید نسبت به دینداری بدبین، کند و مقاوم است. این مسئله را نمی‌توان صرفاً به رفتار متربیان نسبت داد، بلکه یکی از ریشه‌های اصلی آن در روش‌های تربیتی ما نهفته است. تربیت دینی را می‌توان به‌عنوان ایجاد تغییرات مطلوب در رفتار و فکر تعریف کرد، اما روش‌های به‌کاررفته برای ایجاد این تغییرات بسیار مهم هستند. استحکام نتایج به استحکام روش‌ها بستگی دارد. بنابراین، صرف ایجاد تغییرات مطلوب کافی نیست، بلکه چگونگی ایجاد این تغییرات اهمیت دارد.

در این بحث، سه روش آسیب‌زا را بررسی کردیم؛ روش عادت دادن که براساس تکرار شکل می‌گیرد و هم در عادت‌های فکری و هم در عادت‌های رفتاری کاربرد دارد. این روش به‌دلیل غفلت از قدرت معنا و اندیشه، روشی ناپایدار است. زمانی که قدرت تکرار و عادت با قدرت معنا، منطق و اندیشه روبه‌رو شود، قدرت معنا غلبه کرده و پیروز خواهد شد.

اعلام جنگ در تربیت به شکست مربی می‌انجامد و این جنگی نابرابر است. کسی که بخواهد صحنه تربیت را به میدان جنگ تبدیل کند و زور را منطق حاکم بر این میدان معرفی کند و بخواهد با زور بر دانش‌آموز یا فرزند خود غلبه کند، قطعاً شکست خواهد خورد

انسان ممکن است تمام کار‌هایی را که حتی برای یک یا دو دهه انجام داده است، بی‌معنا بپندارد و کنار بگذارد. امروزه یکی از مشکلاتی که با آن مواجه هستیم، ناشی از همین روشی است که ما را راضی می‌کرد؛ روش عادت دادن. روش دوم، روش تلقین است که از اختلاف فاز شخصیتی استفاده می‌کند و این اختلاف را به عنوان اهرمی برای ایجاد پذیرش به کار می‌گیرد. این روش نیز آسیب‌زاست، چراکه همان‌طور که گفته شد، شخصیت‌های مختلفی در دنیا وجود دارند و «بالای هر دستی، دستی دیگر وجود دارد». نمی‌توانیم صرفاً به اعتبار شخصیت خودمان، فردی را به پذیرش واداریم، زیرا در مواجهه با شخصیت دیگری، این پذیرش متزلزل خواهد شد.

مسئله سوم، مسئله تحمیل و الزام‌های بیرونی و استفاده از فشار است. این روش‌ها فقط در یک صورت قابل قبول هستند و آن هنگامی است که الزام‌ها ملایم و جانبی باشند و به اعتبار چیز دیگری اهمیت پیدا کنند. آن چیز دیگر باید ستون اصلی باشد و خود آن چیز دیگر نمی‌تواند تحمیل باشد. نمی‌توانیم ساختمان تربیتی خود را بر ستون زور بنا کنیم، چراکه انسان موجودی است که اگر لازم بداند، در برابر زور تا سرحد نابودی می‌ایستد. همان‌طور که در قرآن آمده است: «و کان الانسان اکثر شیء جدلاً» (انسان بسیار ستیزه‌جو است). اگر قرار بر ستیز باشد، انسان‌ها می‌توانند به‌صورت بی‌پایان به جدال ادامه دهند و ما نمی‌توانیم آنها را مهار کنیم. 

بنابراین، نباید در تربیت اعلام جنگ کرد. اعلام جنگ در تربیت به شکست مربی می‌انجامد و این جنگی نابرابر است. کسی که بخواهد صحنه تربیت را به میدان جنگ تبدیل کند و زور را منطق حاکم بر این میدان معرفی کند و بخواهد با زور بر دانش‌آموز یا فرزند خود غلبه کند، قطعاً شکست خواهد خورد. چراکه او در حال رشد و نمو است و ما در حال زوال هم از لحاظ جسمی و هم از لحاظ فکری هستیم. ما متعلق به نسل گذشته‌ایم، در حالی که آنها متعلق به نسل جدید هستند. می‌بینید که نسل جدید چقدر در فعالیت‌های مهارتی و کسب اطلاعات از ما تواناتر است. به سرعت، یک فرزند از پدر و مادر خود هم در میزان اطلاعات و هم در سطح مهارت‌ها پیشی می‌گیرد. این نشان می‌دهد که ما متعلق به گذشته‌ایم و آنها متعلق به آینده هستند. بنابراین، این جنگی واقعاً نابرابر است. آنها هم از لحاظ فیزیکی و هم از لحاظ فکری و درونی در حال رشد هستند و ما در حال ضعف هستیم. پس این اعلام جنگ، اعلام جنگی کاملاً نابخردانه است و به شکست ما منجر خواهد شد.

آنچه در این جلسه انتظار داشتیم به آن برسیم، بیشتر تحلیلی از مشکلات بود؛ اینکه مشکل تربیت دینی از کجا ناشی می‌شود. طبیعتاً در ادامه بحث‌ها باید به این نتیجه برسیم که چگونه می‌توان بر این مشکلات غلبه کرد و چگونه می‌توان پس از شناسایی بن‌بست‌های تربیت دینی، از آنها خارج شد. این موضوع را در جلسات آینده دنبال خواهیم کرد. 

انتهای پیام
captcha