بیگمان، در تاریخ پرفرازونشیب ملتها، نقاط عطفی وجود دارد که نه فقط فصلهایی از یک کتاب، بلکه خود، کتابی کامل و آیینهای تمامنما از هویت، اراده و عشق مردمان یک سامان هستند.
دفاع مقدس، آن هشت سال عظیم، عمیق و حماسهآفرین، تنها یک واژه در تقویم ایران معاصر نیست؛ بلکه تابلویی ژرف و زنده از ایستادگی ملتی است که در طوفان سهمگین تجاوز، با سلاح ایمان، عشق به وطن و شجاعتی وصفناشدنی، تاریخسازی کرد.
این رویداد عظیم، تنها یک نبرد نظامی نبود، بلکه دانشگاهی بود که در آن، ارزشهای انسانی و دینی به بالاترین مرتبه خود رسید و درسهایی برای امروز و فردای بشریت در خود جای داد.
اما بیتردید و به تحقیق، درک کامل ابعاد این حماسه، نیازمند نگاهی همهجانبه و پرداختی متنوع است؛ پرداختی که از خطوط مقدم جبهههای نبرد فراتر رفته و به پشت جبهه، به خانهها، به دلهای پرامید و چشمانهای منتظر نیز سری بزند.
در این میان، روایتِ ناتمام و غریب، روایت زنان ایرانی است. اگر دفاع مقدس را تاروپودی از نور بدانیم، زنان، پودهای ظریف و استوار این قالی گرانقدر بودند. آنان، قهرمانانی بودند که عشق و ایثار، مهر و فداکاری و شهادت را در عرصهای دیگر معنا کردند.
بانوان ایرانزمین، در آن سالهای سخت، تنها مشعلداران چراغ گرم خانواده نبودند؛ آنان سنگرسازان بیسنگر، پرستاران دلسوز رزمندگان، سازندگان مهمات، تشویقکنندگان همسران و پسران به جبهه و در نهایت، مادران، همسران و خواهران شهدا بودند.
شیرزنان ایرانی در همان سالهای شکوه حماسه هشت ساله، داغهای فراوانی چشیدند؛ داغ فقدان فرزندی که بوسه بر پیشانیاش زده و به جبهه فرستاده بودند، درد از دست دادن همسری که پناهگاه زندگیشان بود، غم از کف دادن برادری که تکیهگاه خانواده بود. با این همه، با چشمانی اشکآلود اما قلبی مالامال از رضایت و سربلندی، استوار ایستادند و سنگر خانه و خانواده را خالی نگذاشتند.
این نقشآفرینی، ادامه همان مسیر تاریخی زنان ایران است؛ از نقشآفرینی در قیام ضد استبدادی تا حضور تعیینکننده در انقلاب اسلامی که نشان داد زن ایرانی، همواره در کنار مرد، سازنده تاریخ این سرزمین بوده است.
اما با همه این عظمت، ادبیات دفاع مقدس و ادبیات پایداری، چه در حوزه داستان و چه در حیطه خاطرهنگاری، تا مدتها رنگ و بویی مردانه به خود گرفت. گویی روایت اصلی جنگ، تنها در میدان رزم و با سلاح تعریف میشود و نقش بیبدیل زنان در پشت جبهه و در عرصه عاطفی و اجتماعی، در حاشیه مانده است.
این نگاه تکبُعدی، تصویری ناقص از آن حماسه هشت ساله ارائه میدهد. امروز بیش از هر زمان دیگری، ادبیات ما نیازمند بازنمایی جایگاه راستین بانوان قهرمان است. نیازمند آثاری که زنان را نه بهعنوان شخصیتهای فرعی، که بهمثابه قهرمانان اصلی داستانهای دفاع مقدس ببیند و روایتگر ایثارهای خاموش، صبوریهای طاقتسوز و عشقهای جاودانه آنان باشد. غیور بانوان و شیرزنانی که خود، اسطورههای بیادعای این سرزمیناند.
در این مسیر، هیچ ابزاری کارآمدتر از «تاریخ شفاهی» و «روایتگری» نیست. ثبت و ضبط خاطرات این بانوان، پیش از آنکه فرصت از دست برود، وظیفهای ملی و دینی است. هر خاطرهای از یک مادر شهید، هر روایتی از یک همسر رزمنده، گنجینهای است که اگر ثبت نشود، بخشی از حقیقت آن دوران برای همیشه در گرداب فراموشی نابود خواهد شد.
این میراث شفاهی، نه تنها برای نسل امروز که برای آیندگان، درس زندگی، ایثار و مقاومت خواهد بود. بنابراین، حمایت از پروژههای تاریخ شفاهی با محوریت زنان و تولید آثاری ادبی و هنری که روایتگر نیمه پنهان این حماسه باشد، از ضروریات عصر حاضر است.
به بهانه همین دغدغهها و برای واکاوی بیشتر این نقش بیبدیل، به گفتوگویی نشستیم با آذر خزاعیسرچشمه، نویسنده کتاب متفاوت و مورد اقبال مخاطبان امروز با نام «برای مادرم». اثری که در ادامه آثار مختلف و متعدد خزاعیسرچشمه هم بازتابی از روایت زنان قهرمان این سامان در عرصه دفاع مقدس و همدلی با شکوه و صلابت رزمندگان جبهههای حق علیه باطل است و هم در استمرار قلم متفاوت او؛ زبانی بدیع، موقعیتی عمیق، احساسی ناب، عاطفی و عاشقانه را با مخاطبانش در میان میگذارد و بیبهانه و بیادعا هر چه داشته را با آنها قسمت میکند.
این اثر، که از زمان کوتاه انتشارش در اریبهشت ماه 1404 همزمان با ایام برگزاری نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران تا به امروز هم مورد تحسین منتقدان و هم خوشنشین کام و جان عموم علاقهمندان بوده؛ در مدت زمان کوتاهی تجدید چاپهای مختلفی را از سر گذرانده است.
در این گفتوگوی صادق و صریح ایکنا که از میانه آن شکل و شمایل گفت و شنید از نمط مرسوم رسانهای خارج شد و بیشتر رنگ و بوی احساسی به خود گرفت؛ خزاعیسرچشمه از تجربیات خود در حوزه روایتگری نقش زنان و ضرورتهای ثبت این جایگاه منحصر به فرد سخن گفته است که در ادامه از خاطر شما میگذرد.
کتاب «برای مادرم» در واقع داستانی است که شخصیت اصلی آن «مادر» است. این مادر در نبود دو دخترش از همسر جانبازش که توان حرکت ندارد، پرستاری میکند.
روایت کتاب از زبان دختر بزرگتر بیان میشود. او قصد دارد یادداشتهای جنگ پدرش را به شکل داستان درآورد، اما به این نتیجه میرسد که قهرمان اصلی داستان در واقع مادرش است؛ اما مادر اجازه نمیدهد که از او نوشته شود. دختر بزرگتر کار را انجام میدهد و در حین پیشرفت داستان، به شخصیت خواهر کوچکتر نیز پرداخته میشود.
کمکم داستان تصویری از زنانگی را در اوج رنج و مقاومت نشان میدهد. ما جنگی هشت ساله داشتیم که اگرچه به پایان رسید، اما ترکشهای آن تا سالها بر طاقچه خانههایمان و حتی لای کتابها باقی ماند. بچهها با آن ترکشها بزرگ شدند.
«محبوبه» (قهرمان داستان برای مادرم) نیز یکی از همین بچههاست که با جنگ بزرگ شد؛ با پدری که در اثر عوارض شیمیایی زمینگیر است و سالهاست جز چند کلمه کار دیگری نمیتواند انجام دهد. حالا محبوبه میخواهد تصویری از پدرش را به شکل داستان ترسیم کند.
بگذارید پاسخی متفاوت و به دور از روایت مرسوم گفتوگوی رسانهای به شما و مخاطبان شما بدهم. در حین نگارش همین اثر (برای مادرم) بارها و بارها بغض کردم. در بسیاری از فصلهای روایت و نگارش آنقدر بغض کردم که حتی بازگو کردن آنها همین الان و بعد از چاپ این اثر نیز به شدت برای من دشوار است.
اتفاقاتی که برای «محبوبه» (قهرمان داستان برای مادرم) میافتاد، برای مادرش، برای خواهرش، بسیار سخت بود. در جایی حتی اگر خاطرتان باشد، در کتاب پیشین خود یعنی «تا پلاک 140»؛ زمانی که با روایت خانم زواریان و فرزند دو ماههای که در بطن داشتند و آن همه مشکلات را باید پیش میبردند و زبان از زبان نمیگشودند، همراه شدم؛ بارها آن را خواندم و هر بار گریه کردم.
بسیار به این مهم ایمان دارم که به واقع هشت سال دفاع مقدس ما هیچ وقت تمام نمیشود؛ ترکشهای آن همچنان ادامه دارد. این را قبول دارید؟ و نوشتن آن بسیار سخت است.
برای مثال، فکر میکنم در کتاب «نامههای فهیمه» به قلم فهیمه بابائیانپور بود که حوزه هنری آن را منتشر کرده بود خواندم. وقتی از این خانم پرسیدند که چرا تا به حال نامههایی که برای همسرش مینوشت را منتشر نکرده، خیلی ساده، صادق و صمیمی گفت: «من روم نمیشد. اصلاً روم نمیشد که بخواهم بگویم که در این شرایط بودم. دوستانی بودند که در شرایط بدتر از من زندگی کردند. پس من چطور باید میگفتم که شرایط من این بود؟»
اینها گذشت، ایثار، فداکاری، مهر و عاطفه زنان سرزمین ماست که در این شرایط بودند و به هیچ روی مایل نبودند آن را مطرح کنند. آنچه در «برای مادرم» نوشتم و بازتاب دادم نیز به همان بعد عاطفی و مهربانانه بانوان ایرانزمین بازمیگردد که ایثار را در هر شکل آن معنا میکنند.
نمیتوانم بگویم تمام آن تخیل بوده، زیرا من نیز فصل مشترکی با قهرمان زن در داستان «برای مادرم» دارم. بالاخره همسر من نیز ۲۷ ماه در همان سالهای حماسهسازی هشت ساله دفاع مقدس تخریبچی بوده است. از طرف دیگر، خود بنده از سال ۱۳۸۹ در نشستهای نقد و بررسی کتاب شهدا، ایثارگران و جانبازان حضور داشتهام و کسی بودم که از زمانی که خانوادهای شهید یا جانباز در برنامه حاضر میشد، تا آخرین لحظه با آنها در ارتباط بودم و پس از آن نیز ارتباطم قطع نمیشد و پای صحبتهای آنها مینشستم.
این تجربههای زیسته و همنشینی با صاحبان چنین تجربههایی را داشتم. علاوه بر این، با نهایت تأسف، درست پس از کتاب «تا پلاک 140» و از زمانی که «کرونا» شیوع یافت، برای اثر جدیدم مشغول جمعآوری خاطرات بیمارستان جانبازان بودم؛ که شوربختانه آن اثر به سبب شیوع و گسترش بالای ویروس «کووید 19» (کرونا) به نتیجه نرسید. چراکه جانبازان ترس داشتند تا مبادا من ناقل ویروس برای تن رنجور و ضعیف آنها باشم. البته که من نیز نمیتوانستم به آنها فشار بیاورم که باید با من مصاحبه کنند.
اما خدا را شاکرم که با همه این احوال؛ دوستی داشتم که در همسایگیشان یک جانباز زندگی میکرد که در کُما بود و همسرش از او مراقبت میکرد. وقتی همسر آن جانباز را دیدم، تمام افکارم به هم ریخت و تمرکزم بر این رفت که کاش بتوانم داستانش را بنویسم. از طرف دیگر، اثر دیگری در دست نگارش داشتم با عنوان «خرده روایتهای یک فرمانده از جنگ» که خاطراتی از آن فرمانده بود.
سر آخر این دو موضوع با هم گره خوردند و جرقهای در ذهنم زد که عزم خود را جزم کنم و این دو را به داستان تبدیل کنم. بنابراین، نمیتوان گفت تولد و خلق «برای مادرم» فقط مدیون تخیل است.
سالهای سال با این افراد به ویژه جانبازان سرافراز حماسهساز هشت سال دفاع مقدس و خانوادههای بزرگ و شریف آنها زندگی کردهام. از سال 1389، در هر نشست و برنامهای در کنارشان بودم و حرفهایشان را شنیدم. طبق گفته شما در داستان و مسیر خلق آن به قطع و یقین باید تخیل وجود داشته باشد، اما پایه خلق آثاری چون «برای مادرم» از تجربه زیسته خود تا آنچه با شما در قالب کار حرفهای نویسندگی مطرح کردم تنها تخیل صِرف و محض نیست.
بالاخره همه ما اندکی قلم میزنیم. اما منِ آذر خزاعیسرچشمه، تمام تلاشم این است که چون کمتر به رنجها، فداکاریها و تابآوری زنان سرزمینم در هشت سال دفاع مقدس پرداخته شده، در این عرصه قلم بزنم.
بسیار به این مهم ایمان و یقین دارم که تنها قالبی که میتواند به بهترین نحو و وجه، آن رشادتها، عشق، ایمان، ایثار، فداکاری، از خود گذشتگی، میهندوستی و شهادت قهرمانان بانو و زنان ایرانزمین را در تمامی دوران به ویژه ایام دفاع مقدس هشت ساله بازتاب دهد، قالب داستان است. باید تمام هم و غم خود را بر این مهم بگذاریم که بتوانیم شاید اندکی از این اتفاقات، فداکاری و صبوری زنان سرزمینمان را بیان کنیم و به تصویر بکشیم.
گفتوگو از امین خرمی
انتهای پیام