کد خبر: 4299496
تاریخ انتشار : ۲۱ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۲:۳۸

ماجرای تربت امام حسین(ع) و صاحب ریاض از زبان آیت‌الله العظمی شبیری زنجانی

حضرت آیت‌الله شبیری زنجانی مطرح کردند که آقا سیدکاظم وقتی به حرم می‏‌روند، می‏‌بینند که وهابی‏‌ها ضریح مطهر را برداشته‏‌اند و سوزانده‏‌اند و با آن قهوه درست کرده‏‌اند! با آنکه قهوه را حرام می‏‌دانستند.

آیت الله شبیری زنجانیبه گزارش ایکنا، حضرت آیت‌الله شبیری زنجانی در گفتاری به موضوع حمله وهابی‌‏ها به کربلا و ماجرای برداشتن تربت توسط صاحب ریاض پرداختند و گفتند: در سال ۱۲۱۶ ق وهابی‌‏ها به کربلا حمله می‏‌کنند و مردم آنجا را قتل عام می‏‌کنند. به نجف هم حمله می‌‏کنند، ولی چون قبلاً خبردار می‏‌شوند، آمادگی پیدا می‌‏کنند و آنها نمی‌‏توانند کاری بکنند، اما کربلایی‌‏ها غافل‏گیر می‌‏شوند؛ از جمله به منزل صاحب ریاض می‏‌ریزند تا او را بکشند.
 
در آن موقع رییس روحانیت کربلا مرحوم صاحب ریاض بود. خانواده‏‌اش با عجله از آنجا خارج می‌‏شوند، ولی خود صاحب ریاض با طفل شیرخواری زیر یک سبد می‌‏مانند و نمی‌‏توانند خارج بشوند. آنها داخل خانه صاحب ریاض می‌‏ریزند که صاحب ریاض را بکشند ولی او را پیدا نمی‌‏کنند.
 
عجیب این است که در تمام آن مدتی که مشغولِ گشتنِ خانه بودند آن طفل شیرخواره هیچ گریه نمی‌‏کند و این معجزه بود. وهابی‌‏ها یک روز در کربلا قتل عام می‌‏کنند و بعد هم به قصد نجف از شهر خارج می‌‏شوند.
 
یکی از بیوتی که در زنجان ریاست داشتند، بیت آمیرزا ابوالقاسم بود. آمیرزا ابوالقاسم موسس میرزایی‌‏های زنجان است. پدرش(آقا سید کاظم) شاگردِ صاحب ریاض و ساکن نجف بود. وقتی مطلع می‌‏شود که وهابی‌‏ها به منزل صاحب ریاض حمله کرده‏‌اند، می‏‌گوید زودتر برویم استادمان را نجات بدهیم، به منزل صاحب ریاض می‏‌روند و ایشان را با آن طفل شیرخواره از زیر سبد نجات می‏‌دهند. نفس‌‏های آخرشان بوده و اگر دیر می‏‌آمدند، تلف می‌‏شدند. بعد می‏‌گویند برویم حرم را زیارت کنیم؛ غسل می‌‏کنند و به حرم می‌‏روند.
 
وقتی به حرم می‏‌روند، می‏‌بینند که وهابی‏‌ها ضریح مطهر را برداشته‏‌اند و سوزانده‏‌اند و با آن قهوه درست کرده‏‌اند! با آن که قهوه را حرام می‏‌دانستند. می‏‌بینند که گوشه‏‌ای از قبر شکاف برداشته است. آقا سیدکاظم نگاه می‏‌کند و می‏‌گوید: من قطعه‏‌ای از بدن شریف را حس می‏‌کنم. صاحب ریاض هم نگاه می‌‏کند و می‌‏گوید: نظر من هم همین است. (البته الآن تردید دارم کدام تقدّم داشت)
 
سپس آقاسید کاظم می‏‌گوید: الآن وقت تربت برداشتن است. ایشان دستمال سفیدی داشت، با دست مقداری از تربت را برداشت و در دستمال گذاشت، دستمال قرمز شد. مقداری از آن تربت را خودش برداشت و مقداری هم به صاحب ریاض داد. وقتی آقاسید کاظم از دنیا رفت، برادرش میرکریم که فرد ساده‌‏ای بود، آن تربت را برداشت و تبدیل به مهر کرد و بین این و آن تقسیم نمود. آقامیرزا ابوالقاسم که در آن وقت سیزده ـ چهارده ساله بود، وقتی از جریان مطلع می‌‏شود، خیلی به این طرف و آن طرف می‌‏زند و بالاخره یکی از آن مهرها را به دست می‌‏آورد و این مهر پیوسته در بیت آقامیرزا ابوالقاسم بود. وی به پسرانش سفارش می‏‌کند که قدر این تربت را بدانید که چنین ویژگی‌هایی دارد.
 
برگرفته از کتاب «جرعه‌ای از دریا»، ج۲، ص۳۳۳
انتهای پیام
captcha