مجموعه نیمه پنهان ماه، روایت زندگی شهدا از زبان همسرانشان است و مجموعه «اینک شوکران» به روایت زندگی جانبازان شهید از زبان همسرانشان میپردازد. این مجموعه دارای بیست و یک اثر است که به همت انتشارات روایت فتح منتشر شده است و در ادامه با برخی از آنها آشنا میشویم.
«حمید باکری به روایت همسر شهید» یکی از آثار همین مجموعه است که کتاب از روزهایی سخن به میان میآورد که دلتنگی همدم روزها و شبهای فاطمه امیرانی شده بود؛ دلتنگیای که هیچگاه با اعتراض به نرفتن همراه نبود از روزهایی میگوید که بعد از شهادت حمید تا مدتها اهواز نرفت، حتی به آن خانه دو طبقه جمع و جود دزفول، بیمارستان افشار و طلاییهای که جنازه حمید باکری آنجا مانده بود و اسلام آباد غرب که در خیابانش قدم زده و خندیده بودند.
در بخشی از این کتاب آمده است: «قدش نسبت به او کوتاه بود دست هایش را حلقه کرد دور گردنش و روی پنجه پا بلند شد؛ میخواست دعا را درست توی گوشش خوانده باشد: ان الذی فرض علیک القرآن لرادک الی معااد قل ربی اعلم من جاء بالهدی و من هو فی ضلال مبین.
حمید گفت: «تمام شد؟» و پشتش را که موقع شنیدن دعا کمی قوز شده بود، راست گرفت. ساکش را برداشت. فاطمه گفت: «بگذار توی آن گوشت هم بخوانم.» او خندید؛ گفت: «باشد برای دفعه بعد.» و رفت، اما طولی نکشید که برگشت.
دعا را خوانده بود توی گوش همسرش تا سالم برگردد. حالا همسرش برگشته بود، اما فاطمه فکر کرد: «باید دوباره می خواندم. چرا نخواندم؟» و دوید دنبالش، اما دیگر رفته بود. یکی ـ دو هفته بعد حمید تماس گرفت.
«یکی ـ دو هفته بعد از رفتنش تماس گرفت و با هم صحبت کردیم من از چیزهایی دلگیر بودم و کمی با او درد دل کردم. مثل همیشه خوب گوش داد. سعی کرد مرا آرام کند. گفت مراقب خودم باشم و اینکه در اولین فرصتی که پیش بیاید برمیگردد از بچهها پرسید و من نگفتم هردوشان تب دارند و حالشان اصلاً خوب نیست. اسلام آباد را هم مرتب میزدند. یک شب، همان طور که آسیه را روی پایم گذاشته بودم، انگار خوابم برد و در خواب و بیداری احساس کردم جنازه حمید روی زمین است و یک عراقی با پا زد به او صبح روز بعد…»
«دقایقی به روایت همسر شهید» یکی دیگر از آثار این مجموعه است، این کتاب از انتظار همسر دقایقی برای رسیدن به او سخن میگوید؛ انتظاری که طعم تلخش را سالها است تحمل میکند چرا که دقایقی شب رفتنش برایش گفته بود: «اگر بهشت نصیبم شد، منتظرت میمانم» کتاب سرشار از خاطراتی است که یاد آور لباس سپاه، عملیات،عشق، تنهایی، انتظار و ...
کتاب دیگر این مجموعه «زین الدین به روایت همسر شهید» نام دارد. خاطرات این کتاب چون خوابی غیرمنتظره هستند که از مهدی زینالدین میخوانیم و جسارتش، از باهوشیاش، از تیز بینیاش و در آخر از او و دوربینش و یک موتور و یک دشت پهن برای شناسایی، از کسی میخوانیم که مثل همه بچههای شناسایی دوربین از دستش افتاد و ...
صفیه مدرسی، همسر شهید مهدی باکری، از روزهای با مهدی بودن سخن میگوید از همان روز اولی که از حرف زدن مهدی فهمیده بود که او برایش نمیماند اما نمیداند چرا باز وقتی خبر شهادتش را شنید جا خورد. ادامه این خاطرات را در «مهدی باکری به روایت همسر شهید» بخوانیم.
«کاظمی به روایت همسر شهید»؛ خاطراتی از روزهای پاوه و کردستان، از شش ماهی که کل زندگیشان طور کشید و ناصر دیگر برنگشت، از شش ماهی که فرصت نیافت تا ازخودش بیشتر برای ناصر بگوید فرصت نکرد دل سیر او را ببیند و نگاهش کند و حالا چقدر دلش برای او تنگ است به خصوص که با چشمانی باز شهید شد.
در «کلاهدوز به روایت همسر شهید» خاطراتی از شهید کلاهدوز به روایت همسر ایشان میخوانیم که سرشار از فکر رسیدن و چگونه رسیدن است اینکه به رسیدنش فکر کنی، اما هیچ وقت تصور نکنی که چگونه از راه میرسد.
در این کتاب، از روز آشنایی میخوانیم، از روزی که سخترین لحظه زندگی همسر کلاهدوز بود، از روزی که باید برای شناسایی جسم همسرش میرفت و تازه بعد از آن بود که روحش را شناخت.
«چراغچی به روایت همسر شهید» نیز از جمله آثاری است که در مجموعه نیمه پنهان ماه قرار گرفته است، در بخشی از آن میخوانیم: «وقتی به خانه میآمد، به همسرش مهلت تکان خوردن نمیداد و به قول خودش آمده بود تا سختیهای دوران نبودنش را جبران کند اما دو سال زندگی برای با هم بودن خیلی زیاد نیست؛ آن هم دو سالی که نیمی از آن بود و نیم دیگر را نبود.»
در «عبادیان به روایت همسر شهید» میخوانیم: «بعضیها سالها با همسرشان زندگی میکنند اما گاهی فقط در وصف یک نگاهشان میشود یک کتاب نوشت، گاهی یک روز را میتوان یک سال مرور کرد. کیفیت و کمیت را مقهور میکند.
عبادیان زندگیاش جنگ بود، جنگ برای اینکه تسلیم نشود جنگ برای این که بمیرد؛ بی صدا و بی خواب و با سکوت و با تلاش؛ همسرش همراه او بود و هم کمک بقیه زنها.» کتاب عبادیان را روایت همسرش به تصویر میکشد؛ تصویری پر خاطره و خواندنی.