امشب شب یلدا، طولانیترین شب سال است و همین مناسبت بهانهای شد تا به سراغ خاطرات رزمندگان و آزادگان هشت سال دفاع مقدس برویم؛ عزیزانی که با ایثار و جانفشانی خود سبب آسایش و امنیت ما شدند.
محمود نانکلی از رزمندههای دوران دفاع مقدس از شب یلدای اسرای ایرانی در آسایشگاه 2 قاطع 2 کمپ 9 رمادیههای عراق این گونه بیان میکند: «چند روز مانده بود آذرماه تمام بشه که دسر انار دادن(البته خود این دسر هم داستانی داره. فکر نکنید بهترین میوه رو میدادن، حرف حرف میاره همین جا فقط با ذکر یک خاطره کوچولو بگم که دسر اسرا چه کیفیتی داشت. یک روز که دسر سیب دادن، سرباز مادرمرده وعقب افتاده عراقی که فکر میکرد به ما خیلی خوش میگذره و انگار ما از آفریقا اومدیم و چیزی به خودمون ندیدیم، از پشت پنجره با لحنی تحقیرآمیز به ارشد آسایشگاه 3 گفت: مرتضی تو ایران از این سیبها هست؟ مرتضی که هر جا هست و خدا نگهدارش باشه، گفت نه سیدی! سرباز عراقی با خوشحالی پرسید نیست؟ تو ایران سیب نیست؟ مرتضی گفت سیدی تو ایران از این سیبها نیست، آخه ما این سیبها رو میدیم خر بخوره و اصلاً کسی اینها رو از زیر درخت جمع نمیکنه. سرباز عراقی که فهمید چقدر بدبخت هستند، با عصبانیت گفت: »قرشمال یالا امشی امشی!!» حال متوجه شدید دسر چه کیفیتی داشت ؟!) بله گفتم به ما انار دسر دادن که به هر دو نفر یه انار میرسید و معمولاً هر کس که با کسی بیشتر جفت و جور بود، دسرشون رو تقسیم میکردن.
اون روز شاید کمتر کسی فکر میکرد که چند شب دیگه شب یلدا است، به همین خاطر چون امکانات نگهداری نداشتیم، تقریباً همه بچههای آسایشگاه انارشون رو خوردن، بجز دو تا از بچههای یزد به نامهای محمدرضا میرجلیلی و محمدرضا جعفری که میرجلیلی سرما خورده بود و بدحال بود و میلش نمیکشید. به همین خاطر جعفری هم معرفت نشون داد و انار رو نگه داشت تا محمدرضا خوب بشه.
این قضیه گذشت تا اینکه شب یلدا بچهها یادشون افتاد که کاش انارها رو نخورده بودند. در همین لحظه جعفری رو کرد به ارشد آسایشگاه، حجتالله تیموری و گفت ما انارمون رو نخوردیم. در این لحظه، شالچی، معاون تیموری که فردی خوشفکر و منظم بود، سریع انار رو گرفت و اون رو دوندون کرد و به بچهها گفت همه لیوانهاشون رو آماده کنن، بچهها که اصلاً انتظارش رو نداشتن، دیدن که شالچی به هر نفر فکر کنم دو یا سه دونه انار داد و گفت بچهها خدا رسوند؛ اینم میوه شب یلدا!
انگار دنیا رو به ما دادن. همین که مزه دهان بچهها عوض شد خیلی خوشحال شدن و همه با هم میگفتن فردا به بقیه آسایشگاهها میگیم که ما شب یلدا گرفتیم و قسممون راسته که میوه خوردیم. یادش بخیر تا چند روز از این اتفاق به خوشی یاد میکردیم و فکر کنم این خاطره از یاد کمتر کسی از بچههای آسایشگاه 2 قاطع 2 کمپ 9 رمادیه رفته باشه. البته اون شب بچهها نهایت استفاده رو هم کردن و نمازهای قضا بجا آوردن، قرآن ختم کردن و فال حافظ گرفتن.»
تمام ما که ز پروانهها نشان داریم برای سینه زدن تا سحر توان داریم
هزار شکر خدا را که در شب یلدا برای گریه کمی بیشتر زمان داریم