خورشید رسیده بود وسط آسمان. مرد به آفتابی که روی زمین پهن شده بود نگاه کرد؛ با خودش گفت: صبر می کنم تا بقیه هم از راه برسند.
آقا نگاهش کرد.
مرد گفت: اجازه بدید دوستان جمع شوند.
آقا گره در پیشانی بلندش انداخت و گفت: هیچ وقت این کار رو نکن!... هیج وقت بدون علت نماز رو از اول وقتش تاخیر نینداز! بلند شو اذان بگو!
مرد ایستاد رو به قبله، در حالیکه آرزو می کرد، ای کاش دوستانش کمی عجله می کردند تا سعادت نماز خواندن پشت سر امام رضا(سلام خدا براو) نصیبشان شود!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منبع: پرسمان رضوی، منشور زندگی در منظر امام رضا(ع)، محمدباقر پورامینی، انتشارات قدس رضوی، معاونت تبلیغات و ارتباطات اسلامی.