به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، جواد منصوری در سال 1324 در کاشان و در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. چون پدرش نمیخواست در دوران طاغوت به خدمت سربازی برود، مجبور به مهاجرت از کاشان به تهران میشوند و از سه سالگی در تهران زندگی میکنند. در هفت سالگی به مدرسه میرود و ایام خوش مدرسه را در دبستان نوشیروان تهران در حوالی میدان مولوی طی میکند. بعد از پایان دبستان، یک سال به مدرسه نمیرود؛ چرا که پدرش در آن زمان نسبت به مدارس اعتمادی نداشت. سپس به مدرسه علوی رفته و تحصیلات خود را ادامه میدهد.
از سالهای 41 به بعد به فعالیتهای سیاسی میپردازد و به تدریج در گروههای زیرزمینی وارد و عضو حزب ملل اسلامی میشود و سرانجام در سال 1344 دستگیر شده و در دادگاه به اتهام اقدام علیه امنیت عمومی کشور به شش سال زندان محکوم میشود. پس از سه سال و نیم از زندان آزاد میشود. دوره اقتصاد دانشگاه تهران را طی میکند. سپس در سال 51 مجدداً توسط ساواک دستگیر میشود، اما این بار فعالیتش در گروههای مسلحانه و در مقیاس وسیعتری است.
پس از دوران بازجویی و دادگاه و زندان سرانجام در سال 52 به یازده سال زندان محکوم میشود و با پیروزی انقلاب اسلامی از زندان رهایی مییابد. در طول این سالها از دوران نوجوانی تا پیروزی انقلاب اسلامی، آموزش قرآن را همواره در برنامه زندگی خود داشته و در این زمینه ترجمه و حفظ قرآن کریم را در اولویتهای خود قرار داده است.
منصوری پس از پیروزی انقلاب اسلامی مسئولیتهای متعددی داشته که از جمله آنها میتوان به نخستین فرمانده سپاه پاسداران، معاون فرهنگی و کنسولی وزارت امور خارجه، سفیر ایران در پاکستان، معاون فرهنگی دانشگاه آزاد اسلامی، رئیس مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی وزارت امور خارجه، سفیر ایران در چین و ... را نام برد.
براساس این گزارش، به سراغ این مبارز انقلابی، نویسنده، محقق و حافظ هشت جزء قرآن رفتهایم تا از چگونگی آموزشهای قرآن و بهرهگیری وی از این کلام نورانی در دورههای گوناگون زندگیاش جویا شویم. این گفتوگوی صمیمانه میتواند راهگشای خوبی برای بسیاری از نوجوانان و جوانان باشد تا لحظه لحظه زندگی خود را مغتنم شمرده و ذرهای از مهربانیهای بیپایان خداوند ناامید نشوند.
پدرم اطلاعات قرآنی وسیعی داشت
جواد منصوری در بیان فضای خانواده خود و چگونگی علاقهمندی به قرآن میگوید: پدرم فردی علاقهمند به مطالعه بود و با وجود اینکه کاسب و بازاری بود، مطالعهاش ترک نمیشد و شبها مطالعه میکرد. یکی از زمینههای مطالعه وی مطالعات قرآنی بود و اطلاعات قرآنی خوبی داشت. شاید کمتر کسی فکر میکرد وی کاسب باشد، در حالی که اطلاعات قرآنی وسیعتری داشت و نسبت به قرائت قرآن پس از نماز صبح بسیار مقید بود.
وی میافزاید: طبیعتاً این وضعیت برای ما فرزندان هم الگو بود. ضمن اینکه در دبیرستان علوی، برنامه آموزش قرآن و عربی بسیار گستردهای داشتیم و این آموزشها در آشنایی ما با قرآن بسیار مؤثر بود.
منصوری ادامه میدهد: در سال 1340 با یک هیئت مذهبی در حوالی منزلمان، با عنوان «هیئت محبانالحسین(ع)» آشنا شدم و رفتن من به این هیئت تأثیر زیادی در برنامههای آینده من گذاشت. در آن زمان 16 ساله و محصل سال دوم دبیرستان بودم. در این هیئت، شخصی به نام گلزار حسینی بود که در آن زمان وابسته فرهنگی سفارت پاکستان در تهران به شمار میرفت و روش خاصی برای حفظ قرآن داشت. در آن زمان بود که علاقه شدیدی به قرآن پیدا کردم و زیر نظر این استاد به یادگیری قرآن پرداختم.
هر هفته 20 دقیقه جلسه تفسیر و ترجمه قرآن داشتیم
وی درباره نقش پدرش در آموزش قرآن وی میگوید: در دوران دبستان مقداری آموزش قرآن داشتیم، اما علاقهمندی پدر به قرآن باعث میشد در این زمینه جدیتر ورود کنیم، اما خود وی مستقیماً برای آموزش قرآن ما برنامهای نداشت.
منصوری ادامه میدهد: به تدریج در دبیرستان علوی، کار آموزش قرآن بسیار گسترده شد و ما ترجمه قرآن را یاد گرفتیم و این امر، یکی از موضوعات مهم بود؛ یعنی همزمان با تقویت زبان عربی، ترجمه و تفسیر قرآن را هم در این دوره به عنوان یک کلاس فوقالعاده که به مدت 20 دقیقه در هفته تشکیل میشد، فرا میگرفتیم، اما متأسفانه تاکنون ندیدهام که برنامهای به این شکل در مدارس وجود داشته باشد.
8 جزء قرآن را حفظ کردم
وی میافزاید: در 16 سالگی حفظ قرآن را شروع کردم و تا سال 1344 که به زندان افتادم، توانستم هشت جزء قرآن را حفظ کنم. در هیئت «محبانالحسین(ع)» استاد گلزار حسینی راهنماییمان میکرد و جلسات هفتگی قرآن داشتیم و هم در زمینه ترجمه و تسلط بر حفظ قرآن کار میکردیم. شاید در زمان ما چنین برنامهای خیلی کم بود، اما به هر حال جلسه موفقی در نوع خود بود و باید یاد کنم از کسی که زندگی خود را وقف یادگیری قرآن و معارف به نوجوانان و جوانان کرد. مرحوم حاجحسین معتمدتبار حتی خانه خود را در اختیار این برنامه گذاشته بود و این موضوع بسیار جالب بود و کمک زیادی به آموزش جوانان این کشور کرد.
این محقق ادامه میدهد: در سال 44 بعد از اینکه دستگیر و راهی زندان شدم، توفیقی برای یادگیری قرآن به دست آمد. افرادی چون حجتالاسلام محمدجواد حجتیکرمانی در زندان، تفسیر قرآن را تدریس میکردند و فرصتی نیز برای مطالعه پیش آمد و این دوران فرصت مغتنمی بود تا اطلاعات زیادی کسب کنم.
روی فهم قرآن کاری انجام نمیگیرد و این اشتباه بزرگی است
وی به رویکرد آموزش قرآن در زمان قبل از پیروزی انقلاب اشاره و عنوان میکند: از همان زمان که به هیئت رفتم به توصیه استادم، گلزار حسینی که اصرار داشتند، سعی نکنید دو، سه صفحه قرآن در روز بخوانید، بلکه پنج سطر بخوانید و آن را بفهمید، لغات آن را بشناسید، ترجمه و شأن نزول آن را بدانید و این سبب میشود که مدتی بعد شما متوجه شوید که بهرههایی از قرآن گرفتهاید، اما اگر قرآن را پنجاه سال فقط بخوانید، چیزی نخواهید فهمید؛ این موضوع مشابه وضعیتی است که در جامعه کنونی میبینید؛ خیلی از افراد هستند که قرآن را 10 بار ختم کردهاند، اما قادر به فهم حتی یک آیه از آن هم نیستند.
این مبارز انقلابی بیان میکند: من از وضعیت موجود راضی نیستم که فقط بر روی صوت، لحن و تجوید سرمایهگذاری میشود، اما روی فهم قرآن کاری انجام نمیگیرد و این اشتباه بزرگی است؛ چرا که خواندن قرآن برای فهم است و فهم مقدمه عمل به قرآن. وقتی توانایی فهم آن را نداشته باشید، 50 سال هم که قرآن بخوانید، فرهنگ قرآنی و ارزشهای آن را نیز دریافت نخواهید کرد.
وی در پاسخ به اینکه فضای زندان چه اندازه برای مطالعات قرآنی آماده بود و آیا برای شما ممانعتی در این باره ایجاد نمیکردند که برای مثال نگذارند کتابها در اختیار شما قرار بگیرد، میگفت: معمولاً در دوران بازجویی و دادگاه محدودیتها خیلی زیاد است، اما بعد از محکومیت محدودیت چندانی وجود ندارد و فرد باید فقط در یک چهاردیواری زندان زندگی کند و عموماًً در مورد کتاب سختگیری نمیکردند؛ اگر چه در سالهای 52 به بعد در این مورد سختگیریها افزایش یافت، اما قرآن تقریبا همیشه در اختیارمان بود و ترجمهها و تفسیرهای قرآنی را مطالعه میکردیم.
مطالعات قرآنی در زندان را هم ادامه دادم
منصوری تصریح میکند: البته اساتید خوبی هم در این زمینه در زندان بودند که تسلط کافی بر مسائل داشتند و ما از آنها استفاده میکردیم. برای مثال از مرحوم علویطالقانی که در واقع پسر خواهر مرحوم آیتالله طالقانی و یک استاد مسلم تفسیر قرآن بود، در زندان استفاده زیادی کردم. البته با هم، همسلول نبودیم، اما در زندان عمومی با هم بودیم و معمولا با هم مینشستیم و بحث میکردیم. وی نکاتی را برای من میگفت و من هم نکاتی را به وی میگفتم.
وی متذکر میشود: متأسفانه وضعیت ترجمه قرآنهای ما هم خیلی اشکال دارد و ضمن صحبت با علوی به نکات بسیار مهمی پی بردیم، ولی متأسفانه نتوانستیم آن را به جامعه منتقل کنیم و در حال حاضر ترجمههای ما واقعاً اشکالات زیادی دارند.
منصوری درباره مطالعه در زندان و گرفتن دیپلم در این دوران بیان میکند: تا سال 50 شرایط زندانها یک مقداری آرامتر بود و معمولاً زندانیها فقط از زندگی خارج از زندان محروم بودند، وگرنه به طور معمول یک زندگی عادی داشتند، از جمله همان زمان ما درخواست کردیم که باید زندانی این امکان را داشته باشد که بتواند به تحصیل ادامه بدهد و بنابراین این امکان برای کل زندانیها فراهم شد تا بتوانند تا سطح دیپلم در زندان درس بخوانند، امتحان بدهند و مدرک بگیرند. نه تنها زندانیهای سیاسی، بلکه زندانیهای غیرسیاسی هم این امکان را پیدا کردند، منتها با تلاشهای ما این کار انجام شد.
این نویسنده ادامه میدهد: بعد از اینکه من دیپلم گرفتم، باز هم تلاش کردم که تحصیلات دانشگاهی هم داشته باشم و گفتیم درست است که ما محکوم شدیم، اما دلیلی ندارد که از آموزش محروم شویم و آمادگی داریم، کنکور امتحان دهیم؛ از این رو یکی از دلایلی که شاید باعث شد، بعد از سه سال و نیم از زندان آزاد شوم همین موضوع بود؛ چرا که به ما اجازه رفتن به دانشگاه را دادند.
اگر انقلاب نشده بود، شاید در زندان مجتهد میشدم
منصوری در رابطه با تحصیلات حوزوی و اینکه چرا این تحصیلات را ادامه نداده است، اظهار میکند: من از سال 38 در مسجدی به نام مسجد «محمدی»، مطالعه اولین کتابی که معمولا در حوزهها تدریس میشود، به نام «جامعالمقدمات» را شروع کردم، ولی طبیعتا با تحصیل، پیشرفت زیادی نداشتم، ولی در زندان این بحث را ادامه دادم، به طوری که گاهی به دوستان میگویم که اگر انقلاب نشده بود، شاید در زندان مجتهد میشدم.
وی در پاسخ به اینکه چه شد که به فعالیتهای سیاسی کشیده شد و این روند کمابیش تاکنون نیز ادامه داشته است، گفت: این موضوع کمی به شخصیت پدرم و علاقه وی به مسائل دینی و سیاسی ارتباط دارد؛ چرا که وی علاقه زیادی به فدائیان اسلام و آیتالله کاشانی داشت و با آنها رفت و آمد میکرد. هر شب روزنامه میخرید و میخواند، طبیعتاً ما هم میخواندیم و لذا ما در مدرسه جزء سیاسیترین دانشآموزان بودیم و تقریباً از آخرین مسائل روز مملکت، اطلاعاتی داشتیم. در سال 40 فعالیتهای سیاسی در کشور بیشتر شد، در سال 41 با نهضت اسلامی اوج گرفت و به تدریج به دلیل انگیزههای اعتقادیمان و همچنین به دلیل شرایط اجتماعی که وجود داشت، وارد فعالیت سیاسی شدیم و این فعالیتها همچنان هم ادامه دارد.
این پژوهشگر در پاسخ به اینکه آیا پدرتان برای آینده شما و سایر فرزندان برنامهای نداشت و نمیخواست فعالیتی، غیر از فعالیت سیاسی داشته باشید، بیان کرد: پدرم هیچ وقت نظری را به ما تحمیل نکرد که من دلم میخواهد این رشته را بخوانید یا آن رشته را. البته شاید یکی، دو مورد توصیه میکرد، ولی امر نمیکرد و از این رو یک بار گفت؛ «اگر شما بروی حوزه درس بخوانید بیشتر علاقهمند هستم» و ما نرفتیم و پدرم هم حرفی نزد. البته آرزوی خودش در جوانی بود که در حوزه درس بخواند، اما شرایط مادی خانوادگی وی اجازه نداده بود. در نتیجه مجبور شده بود، کاسبی کند.