کد خبر: 2722611
تاریخ انتشار : ۲۸ دی ۱۳۹۳ - ۱۱:۴۱
همسر شهید نواب‌صفوی:

در کلمه «نواب» یک دنیا مستتر است

گروه جهاد و حماسه: نیره سادات احتشام رضوی درباره شهید سیدمجتبی نواب‌صفوی گفت: هر لحظه از زندگی کنار این مرد بزرگ، دنیایی از کمال و معرفت و نزدیکی به خدا بود.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، به نقل از حوزه هنری، در همایش پاسداشت ادبی شهید سیدمجتبی نواب‌صفوی که در حوزه هنری برگزار شد، همسر این شهید بزرگوار گفت: شعار همیشگی شهید نواب این بود که «و لا تحسبنّ الّذین قتلوا فی سبیل اللّه امواتا بل احیاء عند ربّهم یرزقون».
وی با بیان اینکه در کلمه «نواب» یک دنیا مستتر است، ادامه داد: لحظاتی که کنار آن مرد بزرگ جهان اسلام بودم، بسیار مهم بود و اگر انسان بخواهد از شخصیت‌های بزرگ سخن بگوید زبانش قاصر است. اذان و نماز نواب یک مکتب آموزنده بود. بزرگوارانی که نواب را درک کردند کاملاً این سخن را می‌فهمند. او طوری در رکوع، سجود و عبادتش تضرع داشت که برای ما بسیار عجیب بود و همواره شهادت در راه خدا را طلب می‌کرد.
احتشام رضوی در ادامه خاطراتش گفت: هر لحظه از زندگی کنار این مرد بزرگ، دنیایی از کمال و معرفت و نزدیکی به خدا بود. در مدت هشت سال که با شهید نواب زندگی کردیم، شاید به اندازه یک سال مردم معمولی هم در کنار هم نبودیم. او دائما در حال سفر بود و ماموران دستگاه ظلم و جور در تعقیب او بودند و او از این شهر به آن شهر می‌رفت؛ چرا که سراسر کشور مخصوصا تهران برایش ناامن بود. من و مرحوم نواب‌صفوی هر دو در تهران بودیم، اما گاهی پیش می‌آمد که سه ماه ایشان را نمی‌دیدم.
وی با اشاره به عشق معنوی نسبت به شخصیت شهید نواب‌صفوی گفت: من یک عشق معنوی فراتر از عشق معمولی نسبت به شهید نواب داشتم و حتی راضی بودم من را به مسلسل ببندند و همه کسانم را بدهم، اما نواب زنده باشد. چنین کسی را که انسان با تمام سلول‌های وجودش به او وابسته است بسیار عزیز است و من به تقوا و بزرگواری نواب بسیار علاقه داشتم. در چنین شرایطی، وقتی خبر تیرباران او را به من دادند خیلی بی‌طاقت بودم و نمی‌دانستم چگونه صبر کنم؛ اما یک لحظه به خودم نهیب زدم که تو رسالت بزرگی داری.
همسر شهید نواب صفوی در ادامه افزود: بر سر مزار آن مرحوم، افسری گستاخانه با نوک چکمه‌اش به من اشاره کرد که بلند شوم و گریه نکنم که ناگهان من مثل کوهی از باروت که منفجر شود بلند شدم و با صدای بلند گفتم: آری خاندان آل محمد را بنی‌امیه همین‌طور تسلی دادند. به زودی چنگال انتقام حلقوم کثیفت را می‌فشارد. پسر پهلوی تو تصور می‌کنی که این چراغ‌های فروزان اسلام را خاموش کرده‌ای؟ این چراغ‌ها مشتعل ‌شده و قطرات خون نواب و یاران می‌جوشد و انتقامجو می‌یابد. سلام بر تو، ای کشته شده راه حق، ای نواب عزیز و آفرین بر یاران باوفایت. مردم می‌دانید پسر پهلوی نواب را به چه جرمی به شهادت رساند؟ او می‌گفت در این سرزمین احکام مقدس اسلام باید جاری شود. او می‌گفت شاه و درباریان که شب تا صبح را در هرزگی به سر می‌برند به مردم ظلم می‌کنند و مردم در فقر و تنگدستی زندگی می‌کنند. در این هنگام نظامیان و سرلشکران گریه می‌کردند که رو به آنها کردم و گفتم: ای صفوف بنی‌امیه که ایستاده‌اید و گریه می‌کنید، خودتان می‌دانید که به چه جنایت نابخشودنی دست زده‌اید. گریه کنید که اشک ندامت‌تان هیچ گاه نخشکد.
وی در پایان حرف‌هایش با بیان اینکه «در آن مراسم حدود یک ساعت و نیم صحبت کردم و الطافی از خداوند بود که ذره‌ای ترس در وجودم نبود و آرزویم این بود که من را نیز به شهادت برسانند» گفت: هر کس هر قدمی در طول تاریخ در راه اسلام بردارد، جواب خون حضرت سیدالشهدا(ع) را داده است.

captcha