به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) به نقل از پایگاه اطلاعرسانی سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی، ابوذر ابراهیمیترکمان در این یادداشت آورده است:
اوایل فروردین امسال در نجفاشرف همراه با هیأتی از بزرگان توفیق درک محضر مرحوم آیتالله محمدمهدی آصفی دست داد و در مدت یک هفته اقامت؛ چندینبار فرصت گعدههای طلبگی پیش آمد و علیرغم رنج و درد ناشی از بیماری کبدی که ایشان را احاطه کرده بود، در گعدهها بسیار بشاش و خوشمحضر بود. در گعده شب آخر کار به شعر کشید و از سر دلنگرانی شعر شهریار را خواندم و گفتم وقتی شهریار از معشوق خود جدا میشد به هنگام فراق غزلی سرود که مطلعش این است:
«از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران»
ایشان نیز بیتی از جمالی دهلوی را خواندند:
«عشق را طی لسانی است که صد ساله سخن
یار با یار به یک چشمزدن میگوید»
اکنون و کمتر از سه ماه پس از گذشت آن روز که به هر دو شعر فکر میکنم گو اینکه به زبان راز سخنی رد و بدل شده است به قول مرحوم رعدی أذرخشی:
«من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان
که من آن راز توان دیدن و گفتن نتوان»
تمام وجود مرحوم آیتالله آصفی پر بود از همین رازهایی که دیده میشد؛ اما گفتنش سخت بود. یدرک ولا یوصفهای زندگی این مرد بسیار بود.
در چشم من هیچ یک از ویژگیهای ایشان به پای صفا و صمیمیت و زهد او نمیرسد. او فقیه روشننگر و صحیحاندیشی بود که زمانه خود را خوب میشناخت و از آثار مکتوب این مرد بزرگ به خوبی روشن است که ایشان چقدر اهل تعمق و تحقیق بوده است؛ اما صفای او از نوع دیگری است؛ از آن نوع صفاها است که در روزگار ما حکم کیمیا را پیدا کردهاند. تعریف صفا نیز مانند تعریف مهربانی بسیار دشوار است، مهربانی را فقط باید درک کرد و بیش از فعل انسان، نیتش در این اوصاف مؤثر است. ممکن است یک عمل از دو فرد سر بزند؛ اما انسان از یکی مهربانی را برداشت کند، اما از دیگری نکند. فعل واحد از دو فاعل ممکن است حس واحد را در مخاطب بر نیانگیزد. صفای مرحوم آصفی از همین جنس بود؛ صفای یکرنگی و یکدلی.
فقیرنوازیهای بیریا و سمعه فقط از دست کسی بر میآید که اهل صفا باشد. با خودش صاف و یکدل باشد. هزاران یتیم و فقیر و بیخانمان به دو دست این مرد از جای برخاستند:
«مرد بیبرگ و نوا را سبک از جای مگیر
کوزه بیدسته چو بینی به دو دستش بردار»
آری او عالم بود و اندیشمند؛ اما علم و دانش او از صفای درونش متأثر بود. دقیقترین نکات علمی را به با صفاترین شکل بیان میکرد و هیچگاه در نوشتههای او خودستایی راه نیافت. در کتابهای متعددی که نوشت، کوشید به درد امروز جامعه بپردازد و از طرح مباحث انتزاعی دوری جست.
آنچه آیتالله آصفی را در چشم بزرگان، عزیز کرده بود همین صفا و سلامت او بود. در همین سفر اخیر به عراق توفیق دیدار مراجع عظام برای هیأت در معیت ایشان حاصل شد و همه مراجع با احترام از ایشان استقبال میکردند. در جلسه ضیافتی که در سرکنسولگری نجف به مناسبت حضور هیأت ایرانی برگزار شد، علما از ایشان خواستند تا سخن بگوید و ایشان به مقایسه چهل سال پیش تشیع با امروز پرداخت که بسیار دقیق و پرمغز بود و حاضران در دل و زبان او را تحسین کردند.
در زمان صدام سالها در عراق مخفیانه زیسته و خانه به دوشی را تجربه کرده بود، یکبار میفرمود در همان دوران اختناق صدام مخفی بودم و به خانه هر کس از آشنایان که میرفتم تا فقط شبی را آنجا بگذرانم، به بهانهای سعی میکردند، عذرخواهی کنند. یکی میگفت: همسایه روبروی خانه ما بعثی است، دیگری صدای مرا که در تلفن میشنید، قطع میکرد.
تا اینکه شبی که در بام خانه آشنایی خوابیده بودم، علیرغم اینکه خواب من سبک است آن شب خواب سنگینی مرا ربوده بود و وقتی چشمانم را باز کردم، زن صاحبخانه را گریان بالای سرم دیدم، میگفت نیروهای حزب بعث نیمه شب به خانه ما هجوم آوردند و چون تو را نیافتند شوهرم را بردند. من به او گفتم نگران نباش شوهرت تا ساعات دیگری برخواهد گشت که چنین نیز شد و سپس در حیرت فرو رفتم که اگر بیدار شده بودم، حتما دست به فرار میزدم و حتما نیز دستگیر میشدم و خدا را سپاس که خوابم را آن شب سنگین کرد.
آیتالله آصفی بسیار رقیقالقلب بود، به ویژه هنگام یاد از اهل بیت(ع) اشک امانش نمیداد، یکبار فرمود: شعر علی اصغر را که مرحوم کمپانی سروده است شنیدهای؟ گفتم نخیر شروع کرد تا ابیات آن شعر را بخواند بیت اول را که خواند، اشک امانش نداد تا تمام کند.
در سال های اخیر که نمایندگی مقام معظم رهبری(مدظله العالی) را در نجف بر عهده داشت، بسیار کوشید تا منویات معظم له را در عراق جامه عمل بپوشاند که البته موفق بود.
از لحظه شنیدن خبر ارتحال این مرد بزرگ به این میاندیشم که همه رفتنی هستیم خوشا به حال او که با دست پر رفت، او با مرگ به مقصد رسید به گفته بیدل:
«بیمرگ به مقصد چه خیال است رسیدن
من عزم دلی دارم و دل دیر و حرم نیست»