به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، کتاب «آن بیست و سه نفر» به قلم احمد یوسفزاده، روایتی حقیقی در قالب داستان درباره بخشی از زندگی و خاطرات اسیران دفاع مقدس در بازداشتگاه و اردوگاه عراقی است که از آثار پرفروش نشر سوره مهر به شمار میرود.
این کتاب ادای دین نویسنده به سایر اسرای جنگ تحمیلی و تلاشی موفق برای معرفی بخشی از واقعیتهای دفاع مقدس به نسل جوان است. شاهکار یوسفزاده توانسته ادبیات نویسندگی جنگ را از حالت شعاری به منطقی برگرداند تا جوانان ما بدانند که آنهایی که رفتند و به مقام رفیع شهادت نائل شده و به اسارت گرفته شدند، یا جانباز و یا افرادی بودند ماورایی و خود را باور داشتند و همه در هر سنگر توانایی بزرگ شدن را دارند.
نویسنده در مقدمه اثر خود اشاره میکند که «سال 1370 یک سال پس از آزادی از اسارت هشت ساله این ماجرا را نوشته که چندان موفق از آب درنیامده است. تا اینکه سال 1385 مهدی جعفری، کارگردان موفق کشورمان از این ماجرا مستندی 13 قسمتی میسازد و این حماسه را از غربت درمیآورد. این امر انگیزهای میشود تا نویسنده به خلق کتابی دیگر در بیان اصل ماجرای حماسه آن بیست و سه نفر با همه زوایای تلخ و شیرینش برای ثبت در تاریخ پایداری ملت ایران بپردازد.»
وی با اذعان بر اینکه در این کتاب فقط هشت ماه از هشت سال و سه ماه و هفده روز اسارت وی و دوستانش روایت شده است در مقدمه اشاره کرده که باقی سالهای اسارت در اردوگاههای رمادی و بینالقفسین و موصل را در آینده نزدیک خواهد نوشت.
در تقسیمبندی کتاب، فصل به معنای فصلهای سال است و اتفاقات این کتاب به فصلهای بهار، تابستان، پاییز و زمستان سال 1361 ارتباط دارد.
وی در پیش فصل به ورودش به جبهه نورد اشاره میکند و میگوید: «روز بعد، نیروها سازماندهی شدند. من، محسن، یوسف، علیجان تاجیک و برزو قانع منتقل شدیم به خطی که یک شب آنجا تنها بودم. حسن اسکندری هم افتاد به جبهه دب حردان، که حدود سه کیلومتری سمت چپ ما قرار داشت. جبهه ما به نورد معروف بود.از کارخانه لولهسازی معروف نورد، که فاصله کمی تا اهواز داشت، همین اسم مانده بود؛ جبهه نورد.»
وی در ادامه به نورد اشاره میکند که زمستان 1360 را او به همراه دو برادرش یوسف و محسن در یک سنگر بودند و فرمانده جوان آنها اهل کاشان بوده و چندان سخت نمیگرفته است. «علیجان از یکنواختی جبهه نورد به تنگ آمده بود. تازه از عملیات بستان و فتحالمبین برگشته بود. وقتی های و هوی و بگیر و ببند آن عملیات پیروزمندانه را با سکوت نیزارهای نورد مقایسه میکرد کلافه میشد.»
احمد یوسفزاده دو ماه در جبهه نورد میماند و بعد با فرا رسیدن نوروز به روستایش هور پاسفید برمیگردد. در نخستین روزهای سال 1361 وقتی مطلع میشود قرار است عملیاتی در جبهههای جنوب رخ دهد، تصمیم میگیرد به جبهه برود و وقتی با اعتراض مادر روبه رو میشود و میبیند قادر به راضی کردن او نیست بیخبر به جیرفت میرود.
داستان ادامه پیدا میکند و نویسنده به خاطراتی از جریان اعزامش به جبهه میپردازد و در بخش پایان انتظار به روز نهم اردیبهشت اشاره میکند که فرمان آمادهباش میدهد و سرانجام به ایستگاه آخر روستای فرسیه میرسند. ساعتی پس از نیمه شب دهم اردیبهشت سال 1361 عملیات بیتالمقدس رسماً شروع میشود. وی در این عملیات به اسارت درمیآید و در بخش خداحافظی با آزادی حس و حال عجیب خود را این گونه زیبا بیان میکند: «دیدن دشمن از نزدیک حس غریبی دارد. استشمام بوی ادکلنی که زده است، نحوه لباس پوشیدنش، طرز نگاه و رنگ پوستش، تن صدا و زبان گفت و گویش، همه و همه به تو میگویند که دشمن در یک قدمی توست؛ دشمنی که همیشه به او فکر کردهای، دشمنی که تا آن لحظه فقط انفجار توپ و خمپارهاش را دیدهای، حالا تفنگش را از فاصله دو متری به طوف تو گرفته است و از تو میخواهد دستهایت را بالا ببری و تسلیم شوی.»
سپس خواننده را با خود همراه میکند؛ از اولین سیلی اسارت میگوید، بازجویی و باقی ماجرا تا میرسد به اول ماجرای اصلی داستان آن بیست وسه نفر.
داستان تا «حرکت به سوی اردوگاه رمادی» ادامه پیدا میکند که پس از چهار روز اعتصاب غذا اتفاق میافتد. «اسرای اردوگاه در نگاه اول ما را نشناختند. فکر میکردند اسیر جدید آوردهاند، اما خیلی زود متوجه شدند ما همان بیست و سه نفری هستیم که تا یک ماه پیش با آنها بودهایم. آه از نهادشان برآمد. بعد از شام و قبل از سوت داخل باش، وقتی جلوی روشویی داشتم وضو میگرفتم، توی آینه جوانکی لاغر و استخوانی دیدم که گونههایش فرو رفته بود و لایه نازکی موی نرم و سیاه سطح صورتش را پوشانده بود. خدای من... من بالاخره ریش درآورده بودم. من بزرگ شده بودم!»
داستان تمام میشود و خواننده منتظر در اشتیاق میماند تا نویسنده باقی داستان را در کتابی دوم بازگو کند.
تقریظ رهبر معظم انقلاب بر کتاب
در همین راستا رهبر معظم انقلاب تقریظی بر این اثر نوشتند که همزمان با دهمین سالگرد سفر معظمله به کرمان، از آن رونمایی شد. متن این تقریظ به این شرح است:
«در روزهای پایانی ۹۳ و آغازین ۹۴ با شیرینی این نوشته شیوا و جذاب و هنرمندانه، شیرینکام شدم و لحظهها را با این مردان کم سال و پرهمت گذراندم. به این نویسنده خوش ذوق و به آن بیست و سه نفر و به دست قدرت و حکمتی که همه این زیبائیها، پرداخته سرپنجه معجزهگر اوست درود میفرستم و جبهه سپاس بر خاک میسایم.
یک بار دیگر کرمان را از دریچه این کتاب، آن چنان که از دیرباز دیده و شناختهام، دیدم و منشور هفترنگ زیبا و درخشان آن را تحسین کردم.»