کد خبر: 3349453
تاریخ انتشار : ۳۰ مرداد ۱۳۹۴ - ۰۸:۲۶

وقتی یک توسل به امام رضا(ع) گره گشا می‌شود

گروه جامعه: مجید افخم‌الشعرا، قاری بین‌المللی کشورمان است که تجربیات زیبایی از حضور در کاروان زیر سایه خورشید دارد، او بخشی از این تجربیات را با ما در میان گذاشته است.

به گزارش خبرگزاری بین المللی قرآن(ایکنا) «مجید افخم‌الشعرا» قاری و استاد قرآنی است که شاعران متعددی را تربیت کرده است، این سال‌ها در جمع کاروان زیر سایه خورشید به سفرهای متعددی می‌رود؛ سفرهایی که برای او تجربه‌های فراوانی دارد. با او به بهانه گفتگو درباره تجربه حضورش در جوار رحمت حضرت رضا(ع) همراه شده‌ایم؛ از تجربه سفرهای متعدد در کاروان زیر سایه خورشید تا 15 سال کار در کفشداری‌های حرم مطهر.

کفشدار شدن در حرم مطهر برای خیلی‌ها یک آرزوی دور از دسترس است. از حال و هوای این کارتان برای ما بگویید.

راستش را بخواهید در این 15 سالی که افتخار خادمی و کفشداری حضرت(ع) را داشته‌ام، همه‌اش برایم خاطره است. این لطف حضرت را هم محصول انس با قرآن می‌دانم. باید بگویم یکی از جاهایی که زائران و مجاوران انس و ارتباط خوبی با آن دارند، کفشداری‌های حضرت است.

یکی از الطاف حضرت که همیشه به خاطرتان مانده را برایمان روایت می‌کنید؟

خدمت در جوار حضرت همه‌اش لطف است. من چندین بار در این‌ سال‌ها به خاطر آنژیو مجبور شده‌ام برای مدتی قرائت را کنار بگذارم، اما یک توسل به حضرت گره‌گشا شد و الان نزدیک به 10 سال است که در صحت و سلامت هستم. ولی خاطره‌ای که خیلی برای خودم شیرین است به یکی از زائران مربوط می‌شود. می‌دانید که گرفتن غذای حضرت آرزوی خیلی از زائران است. خوب یادم هست یک روز زائری آمده بود کفشدار و با اصرار از من می‌خواست که کارت غذای حضرت را برایش جور کنم. من هم چون امکانی برای این کار نداشتم، گفتم: «برو و از خود آقا بگیر» یادم نمی‌رود هنوز 45 دقیقه نگذشته بود که با کارت غذا برگشت. با تعجب پرسیدم: «از کجا آوردی؟» جواب داد: « کنار یکی از درهای حرم ایستاده بودم، یک نفر پرسید: زائری؟ بله که گفتم، کارت را بهم داد و رفت».

طبعا تجربیات زیادی هم از کاروان زیر سایه خورشید دارید؟

بله. خیلی اتفاقات متفاوتی در این سفرهای رخ می‌دهد، ولی به یاد ماندنی‌ترینش به یکی از سفرهای هندوستانمان مربوط می‌شود. در سفر هندوستان که بودیم، بعد از مراسم قرآن و تواشیح  یکی از افرادی که گویا اعتقادی هم به دین نداشت، یک شیرینی آورده بود و مدام از من می‌خواست یک گوشه از آن را بخورم. می‌گفت: «می‌خواهم بقیه‌اش را برای شفا به مریضمان بدهم. چون شما از طرف امام رضا(ع) آمده‌اید» از این دست ماجراها خیلی زیاد برایم اتفاق افتاده است.

captcha