کد خبر: 3442120
تاریخ انتشار : ۱۲ آبان ۱۳۹۴ - ۱۵:۲۸
مروری بر خاطرات حجت‌الاسلام حسین انصاریان/ ۱

از کودتای ۲۸ مرداد تا غربت آیت‌الله کاشانی

گروه ادب: از همان ابتداى نوجوانى و شاید حدود ۱۰ سالگى در برخى از جلسات و میهمانى‏‌هایى که حجت‌الاسلام انصاریان با پدرش شرکت مى‏‌کرد، کم‌‏کم با مسائل و اوضاع سیاسى زمان خود و شخصیت‌هایی چون آیت‏‌الله‏ کاشانى، دکتر مصدق و همچنین شاه و زاهدى و ‌... آشنا شد.

شیخ حسین انصاریان از جمله شخصیت‌های شناخته شده و تاثیرگذار در انقلاب اسلامی و مباحث معنوی و راهبردی در کشورمان هستند که خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا) به همین منظور قصد دارد مروری بر بخشی از خاطرات ایشان داشته باشد. در بخش نخست به خاطره وی از کودتای 28 مرداد می‌پردازیم؛

«شَبهى از آن زمان را به این صورت فقط به ‏یاد دارم‌: وقتى دولت دکتر مصدق به کمک مرحوم کاشانى و فدائیان سر کار آمد‌، محورشان ملى کردن صنعت نفت بود تا نفت را از دست انگلیسى‏‌ها درآورند‌. امّا دکتر مصدق با آیت‌‏الله‏ کاشانى راه نیامد و بدنه مذهبى ملّت و روحانیت مبارز روزگار از مصدق جدا شد و او شکست خورد.

آنچه که از هر دو حکومت یادم هست‌، این است که وقتى اوج حکومت دکتر محمّد مصدق و حکومت ملى بود در خیابان لرزاده و خراسان‌، آن‏ها که اهل امور سیاسى بودند‌، عکس‏‌هاى رنگى مصدق و کاشانى را پشت شیشه زده بودند و بعد از کودتا ـ که باز من در سنّى نبودم که در جریانش باشم یا در جلساتى حضور داشته باشم که کاملاً بشنوم ـ وقتى حکومت ملّى سرنگون شد، مغازه‌‏دارها ـ یا به اجبار و یا به اختیار خودشان ـ عکس سپهبد زاهدى ـ که کودتاگر بود و به پشتوانه آمریکایى‌‏ها هم کودتا کرد ـ را پشت شیشه‏‌ها زدند.
البتّه از آن به بعد را ـ چون در جلسات مسجد لرزاده شرکت مى‌‏کردم ـ به‏‌ یاد دارم که مرحوم کاشانى در مراسم ختم چهره‏‌هاى موجّه از بازارى و روحانى و یا متدیّنین به اصطلاح مدیر در دستگاه‏‌هاى دولتى شرکت مى‏‌کردند و من ایشان را از نزدیک مى‏‌دیدم.
در مدارک نوشته شده است که وقتى ایشان از تبعید لبنان برگشتند‌، نزدیک به صد هزار نفر از تهران به استقبال او رفته و ایشان را به پامنار آوردند‌، پامنار در اوج فعالیت فدائیان اسلام و قبل از سرنگونى مصدق‌، تقریباً مرکز رفت و آمد و سیاست کشور بود‌.
همچنین شلوغى پامنار و غربت کامل مرحوم آیت‌‏الله کاشانى را نیز به ‏‌یاد دارم که از خانه خود به تنهایى بیرون مى‌‏آمد و براى کارهاى روزمره خود تنها رفت و آمد مى‌‏کرد.
دلیل غربت ایشان را هم نمى‌‏توان گفت که به علت بى‌‏وفایى مردم بود، بلکه آشنا نبودن مردم به مسائل روز و تبلیغ سوء علیه ایشان از طریق روزنامه‏‌ها، مجلات و سخنرانى‌‏ها را مى‏‌توان دلیل اصلى دانست‌. به نظرم پشت صحنه تمام این تبلیغات هم انگلیس خبیث بود‌.
به ایشان برچسب انگلیسى زدند و حتّى در روزنامه‏‌ها عکس ایشان را چاپ مى‌‏کردند و پرچم انگلیسى را روى عمامه ایشان قرار مى‏‌دادند.
این گناه و جنایت‌، روز قیامت کیفر سختى خواهد داشت‌؛ البتّه بیشتر این اشخاص هم لاییک و کمونیست و از احزاب مخالف بودند. این‏‌گونه تبلیغات و ترور شخصیتى بود که ایشان را به غربت کشید. به قدرى علیه مرحوم کاشانى تبلیغات شدید بود که مى‏‌گفتند او اصلاً انگلیسى و مسیحى است‌.
همیشه چهره‏‌هاى اثرگذار  در هر زمانى مورد افترا و تهمت بودند و حتّى انبیاى خدا و ائمه هدى علیهم‏‌السلام‌ هم از این قاعده مستثنا نبوده‌اند‌.
کشور ما در تمام امور سیاسى و اقتصادى تا 28 مرداد کاملاً در اشغال انگلیس بود که نهضت ملّى کردن نفت ـ که خیلى‏‌ها مى‌‏گویند به رهبرى مصدق است‌، امّا در واقع به رهبرى مرحوم آیت‌‏الله‏ کاشانى بود ـ صورت گرفت، علیه انگلیس پا گرفت‌.

البتّه شوروى آن زمان هم به مملکت ما خیلى طمع مى‌‏ورزید و در ایران حزب قدرتمندى به نام حزب کمونیست را داشت که مغز متفکر این کمونیست‏‌هاى ایران در آن زمان، احسان طبرى بود که بعد از انقلاب دستگیر شد‌. بنده ملاقات مهمّى در زندان اوین با او داشتم که شرح آن این‏‌گونه است‌: یکى از شب‌‏ها مرا براى خواندن دعاى کمیل به زندان اوین دعوت کردند که پر از منافقین و غیر منافقین بود. مجلس بسیار باحالى بود که بسیارى در آن دعا توبه کردند و پس از اندک مدّتى آزاد شدند که کرارا آنان را در مجالس محرم و ماه رمضان می‌‏بینم و از آن شب یاد مى‏‌کنند‌.

از جمله کسانى که در آن جلسه آورده بودند‌، احسان طبرى‌ بود‌. پس از پایان مجلس او را در جلسه خصوصى که با کارگردانان زندان نشسته بودم آوردند و با او صحبت کردم‌.
او خودش مى‏‌گفت که در جوانى چند جزء قرآن را حفظ و به چند زبان مسلط بود‌، ولى به انحراف کشیده شد که پنجاه سال ایدئولوگ حزب توده و مکتب کمونیست در ایران بود‌. به او گفتم‌: سؤالى دارم و در پاسخ دادن آزادى‌.
قبول کرد و پرسیدم، محصول این پنجاه سال تبلیغى که براى کمونیست کردى را برایم بگو می‌خواهم نتیجه فرهنگ کمونیستى را براى مردم از زبان شما بیان کنم‌.
گفت‌: محصول تبلیغ پنجاه ساله‌، گمراهى عده زیادى از راه خدا شد که نسبت به آن نگرانم و امّا فرهنگ کمونیستى نه علم است و نه فلسفه‌، بلکه مسائلى واهى و پوچ است که با هیچ دلیل و برهانى قابل اثبات نیست‌، ولى شوق به مقام و شهرت و رسیدن به حکومت چنین بلاهایى را سر انسان مى‌‏آورد‌. وى پس از مدّتى آزاد شده و کتاب کژراهه را در ردّ کمونیسم نوشت و یکى دو سال بعد هم از دنیا رفت‌.
در ایران این حزب پرقدرت سنگ شوروى را به سینه می‌‏زد و علنى مى‏‌گفت‌: نفت شمال را باید به شوروى بدهیم، همان‌‏طورى که نفت جنوب را به انگلیس مى‌‏دهیم .
کیانورى‌، دکتر ارانى و دکتر یزدى لیدرهاى این حزب بودند. یک تعبیر براى آن این است که احسان طبرى پیامبر و مغز بسیار متفکر این حزب بود و تا جدا کردن آذربایجان هم پیش رفتند، امّا با بودن علماى بسیار بزرگ در آذربایجان‌، الحمدلله این خیال خام‏‌شان محقّق نشد و آذربایجان در دامان شوروى نیفتاد‌.
البتّه شاه هم به آنجا لشکرکشى کرد‌، ولى وقتى به آنجا رفت‌، خود مردم حزب توده را شکست داده بودند‌. ولى هر سال‌، شاه جشن مى‏‌گرفت و از نجات آذربایجان به نام و شجاعت خودش و ارتش اسدالله‏ عَلَم یاد می‌‏کرد  در حالى که این نجات  به دست علما و اشخاص مذهبى صورت گرفته بود.
مثال و نمونه‌‏اى که سرسپردگى رژیم پهلوى به بیگانگان را نشان می‌داد در اینجا ذکر مى‏‌کنم: در اوائل جوانى‏‌ام در خیابان 17 شهریور مسجدى به نام مسجد خرابات وجود داشت و من بیست و سه چهار ساله بودم که آنجا منبر مى‌‏رفتم‌.
شخصى به نام آقاى برقانى ـ که اهل اراک و داماد یکى از دوستان بنده و کارمند شهربانى  ولى خیلى پاک و مذهبى و کثیر البکاء بود ـ با ماشین خودش مرا به منبر بعدى مى‌‏رساند‌.
ایشان گاهى اطّلاعات و اسرار خوبى را از آنجا برایم مى‏‌آورد و حتّى گاهى اگر انعکاس منبرهاى مرا به آگاهى و اطّلاعات شهربانى خبر مى‏‌دادند  به من اطّلاع مى‌‏داد و با حکومت خیلى مخالف بود‌.
در همان زمان  روزنامه‌‏ها نوشتند که رئیس شهربانى کل کشور ـ که آن‏‌وقت مقام خیلى مهمّى بود ـ قصد دارد عوض شود‌. از آقاى برقانى پرسیدم: چه کسى به‏‌جاى رئیس فعلى مى‏‌خواهد بیاید‌؟
گفت‌: هروقت نامه‌‏اش از سفارت آمریکا لاک و مهر شده بیاید‌، باز کنند و ببینند چه کسى را آن‏ها نوشته‌‏اند‌، او رئیس مى‌‏شود و البتّه حرف درستى هم مى‌‏زد‌.
آرى‌؛ این وضع مملکت ما بود که در استعمار کامل بسر مى‌‏برد، پس از انگلستان هم حکومت آمریکایى‏‌ها بود که بر کشور سایه افکنده بود‌.»

captcha