شیخ حسین انصاریان از جمله شخصیتهای شناخته شده و تاثیرگذار در انقلاب اسلامی و مباحث معنوی و راهبردی در کشورمان هستند که خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) به همین منظور قصد دارد مروری بر بخشی از خاطرات ایشان داشته باشد. در بخش نخست به خاطره وی از کودتای 28 مرداد میپردازیم؛
«شَبهى از آن زمان را به این صورت فقط به یاد دارم: وقتى دولت دکتر مصدق به کمک مرحوم کاشانى و فدائیان سر کار آمد، محورشان ملى کردن صنعت نفت بود تا نفت را از دست انگلیسىها درآورند. امّا دکتر مصدق با آیتالله کاشانى راه نیامد و بدنه مذهبى ملّت و روحانیت مبارز روزگار از مصدق جدا شد و او شکست خورد.
آنچه که از هر دو حکومت یادم هست، این است که وقتى اوج حکومت دکتر محمّد مصدق و حکومت ملى بود در خیابان لرزاده و خراسان، آنها که اهل امور سیاسى بودند، عکسهاى رنگى مصدق و کاشانى را پشت شیشه زده بودند و بعد از کودتا ـ که باز من در سنّى نبودم که در جریانش باشم یا در جلساتى حضور داشته باشم که کاملاً بشنوم ـ وقتى حکومت ملّى سرنگون شد، مغازهدارها ـ یا به اجبار و یا به اختیار خودشان ـ عکس سپهبد زاهدى ـ که کودتاگر بود و به پشتوانه آمریکایىها هم کودتا کرد ـ را پشت شیشهها زدند.
البتّه از آن به بعد را ـ چون در جلسات مسجد لرزاده شرکت مىکردم ـ به یاد دارم که مرحوم کاشانى در مراسم ختم چهرههاى موجّه از بازارى و روحانى و یا متدیّنین به اصطلاح مدیر در دستگاههاى دولتى شرکت مىکردند و من ایشان را از نزدیک مىدیدم.
در مدارک نوشته شده است که وقتى ایشان از تبعید لبنان برگشتند، نزدیک به صد هزار نفر از تهران به استقبال او رفته و ایشان را به پامنار آوردند، پامنار در اوج فعالیت فدائیان اسلام و قبل از سرنگونى مصدق، تقریباً مرکز رفت و آمد و سیاست کشور بود.
همچنین شلوغى پامنار و غربت کامل مرحوم آیتالله کاشانى را نیز به یاد دارم که از خانه خود به تنهایى بیرون مىآمد و براى کارهاى روزمره خود تنها رفت و آمد مىکرد.
دلیل غربت ایشان را هم نمىتوان گفت که به علت بىوفایى مردم بود، بلکه آشنا نبودن مردم به مسائل روز و تبلیغ سوء علیه ایشان از طریق روزنامهها، مجلات و سخنرانىها را مىتوان دلیل اصلى دانست. به نظرم پشت صحنه تمام این تبلیغات هم انگلیس خبیث بود.
به ایشان برچسب انگلیسى زدند و حتّى در روزنامهها عکس ایشان را چاپ مىکردند و پرچم انگلیسى را روى عمامه ایشان قرار مىدادند.
این گناه و جنایت، روز قیامت کیفر سختى خواهد داشت؛ البتّه بیشتر این اشخاص هم لاییک و کمونیست و از احزاب مخالف بودند. اینگونه تبلیغات و ترور شخصیتى بود که ایشان را به غربت کشید. به قدرى علیه مرحوم کاشانى تبلیغات شدید بود که مىگفتند او اصلاً انگلیسى و مسیحى است.
همیشه چهرههاى اثرگذار در هر زمانى مورد افترا و تهمت بودند و حتّى انبیاى خدا و ائمه هدى علیهمالسلام هم از این قاعده مستثنا نبودهاند.
کشور ما در تمام امور سیاسى و اقتصادى تا 28 مرداد کاملاً در اشغال انگلیس بود که نهضت ملّى کردن نفت ـ که خیلىها مىگویند به رهبرى مصدق است، امّا در واقع به رهبرى مرحوم آیتالله کاشانى بود ـ صورت گرفت، علیه انگلیس پا گرفت.
البتّه شوروى آن زمان هم به مملکت ما خیلى طمع مىورزید و در ایران حزب قدرتمندى به نام حزب کمونیست را داشت که مغز متفکر این کمونیستهاى ایران در آن زمان، احسان طبرى بود که بعد از انقلاب دستگیر شد. بنده ملاقات مهمّى در زندان اوین با او داشتم که شرح آن اینگونه است: یکى از شبها مرا براى خواندن دعاى کمیل به زندان اوین دعوت کردند که پر از منافقین و غیر منافقین بود. مجلس بسیار باحالى بود که بسیارى در آن دعا توبه کردند و پس از اندک مدّتى آزاد شدند که کرارا آنان را در مجالس محرم و ماه رمضان میبینم و از آن شب یاد مىکنند.
از جمله کسانى که در آن جلسه آورده بودند، احسان طبرى بود. پس از پایان مجلس او را در جلسه خصوصى که با کارگردانان زندان نشسته بودم آوردند و با او صحبت کردم.
او خودش مىگفت که در جوانى چند جزء قرآن را حفظ و به چند زبان مسلط بود، ولى به انحراف کشیده شد که پنجاه سال ایدئولوگ حزب توده و مکتب کمونیست در ایران بود. به او گفتم: سؤالى دارم و در پاسخ دادن آزادى.
قبول کرد و پرسیدم، محصول این پنجاه سال تبلیغى که براى کمونیست کردى را برایم بگو میخواهم نتیجه فرهنگ کمونیستى را براى مردم از زبان شما بیان کنم.
گفت: محصول تبلیغ پنجاه ساله، گمراهى عده زیادى از راه خدا شد که نسبت به آن نگرانم و امّا فرهنگ کمونیستى نه علم است و نه فلسفه، بلکه مسائلى واهى و پوچ است که با هیچ دلیل و برهانى قابل اثبات نیست، ولى شوق به مقام و شهرت و رسیدن به حکومت چنین بلاهایى را سر انسان مىآورد. وى پس از مدّتى آزاد شده و کتاب کژراهه را در ردّ کمونیسم نوشت و یکى دو سال بعد هم از دنیا رفت.
در ایران این حزب پرقدرت سنگ شوروى را به سینه میزد و علنى مىگفت: نفت شمال را باید به شوروى بدهیم، همانطورى که نفت جنوب را به انگلیس مىدهیم .
کیانورى، دکتر ارانى و دکتر یزدى لیدرهاى این حزب بودند. یک تعبیر براى آن این است که احسان طبرى پیامبر و مغز بسیار متفکر این حزب بود و تا جدا کردن آذربایجان هم پیش رفتند، امّا با بودن علماى بسیار بزرگ در آذربایجان، الحمدلله این خیال خامشان محقّق نشد و آذربایجان در دامان شوروى نیفتاد.
البتّه شاه هم به آنجا لشکرکشى کرد، ولى وقتى به آنجا رفت، خود مردم حزب توده را شکست داده بودند. ولى هر سال، شاه جشن مىگرفت و از نجات آذربایجان به نام و شجاعت خودش و ارتش اسدالله عَلَم یاد میکرد در حالى که این نجات به دست علما و اشخاص مذهبى صورت گرفته بود.
مثال و نمونهاى که سرسپردگى رژیم پهلوى به بیگانگان را نشان میداد در اینجا ذکر مىکنم: در اوائل جوانىام در خیابان 17 شهریور مسجدى به نام مسجد خرابات وجود داشت و من بیست و سه چهار ساله بودم که آنجا منبر مىرفتم.
شخصى به نام آقاى برقانى ـ که اهل اراک و داماد یکى از دوستان بنده و کارمند شهربانى ولى خیلى پاک و مذهبى و کثیر البکاء بود ـ با ماشین خودش مرا به منبر بعدى مىرساند.
ایشان گاهى اطّلاعات و اسرار خوبى را از آنجا برایم مىآورد و حتّى گاهى اگر انعکاس منبرهاى مرا به آگاهى و اطّلاعات شهربانى خبر مىدادند به من اطّلاع مىداد و با حکومت خیلى مخالف بود.
در همان زمان روزنامهها نوشتند که رئیس شهربانى کل کشور ـ که آنوقت مقام خیلى مهمّى بود ـ قصد دارد عوض شود. از آقاى برقانى پرسیدم: چه کسى بهجاى رئیس فعلى مىخواهد بیاید؟
گفت: هروقت نامهاش از سفارت آمریکا لاک و مهر شده بیاید، باز کنند و ببینند چه کسى را آنها نوشتهاند، او رئیس مىشود و البتّه حرف درستى هم مىزد.
آرى؛ این وضع مملکت ما بود که در استعمار کامل بسر مىبرد، پس از انگلستان هم حکومت آمریکایىها بود که بر کشور سایه افکنده بود.»