خوارج، پس از مشاجره بر سر ماجرای حکمیت در جنگ صفین شگل گرفت. هنگامی که سپاه معاویه دچار ضعف و شکست حتمی شد با نیرنگ عمرو عاص قرآنها را برافراشتند و نیروی مقابل را به حکمیت قرآن فراخواندند. این امر سبب اختلاف و سستی در سپاه علی(ع) شد. با وجود اینکه با پیروزی چند قدمی بیشتر فاصله نداشتند گروه بسیاری به رهبری«اشعث بن قیس» امیرالمومنین را وادار به بازگرداندن مالک اشتر و ترک جنگیدن و پذیرش حکمیت کردند. سپس با نامزدی علی(ع) و «عبدالله بن عباس» برای حکمیت مخالفت و «ابوموسی اشعری» را بر امام تحمیل کردند.
پس از آن که اشعری ماجرا را به زیان امام علی(ع) فیصله داد، خوارج بر امام خرده گرفتند که نباید حکمیت مردان که بر خلاف نص قرآن است را میپذیرفت زیرا به موجب «لا حکم الا الله» حکمیت به خداوند اختصاص دارد. بر این اساس آنان ادعا کردند که پذیرش حکمیت گناهی بزرگ بوده و مرتکب آن کافر است و امیرالمومنین باید پس از اعتراف به کفر خود از آن توبه کند. در غیر این صورت بر کفر خود باقی است و باید از او و جماعتی که وی امامشان است خارج شد. زیرا اینان جماعتی هستند که خداوند آن را «شهری که اهلش ستم کارند» وصف کرده است.
خوارج نخستین گروهی که رهبری غیر قریش را پذیرفت
امامت و رهبری نخستین موضوعی بود که خوارج پس از گسستن از سپاه بر سر آن به شور نشستند. آنان بر سر ضرورت انتخاب حاکم اختلافی نداشتند و همگی معتقد بودند که «باید شخصی را به عنوان حاکم انتخاب کنیم که هم ستون و هم دلیل و رراهنمای ما باشد». از نظر آنان همه مسلمانان به موجب پیمانی که با خداوند دارند موظف به امر به معروف و نه از منکرند. هر چند مسلمانان به دلیل برابری در اینن وظیفه با یکدیگر«در فضیلت برابرند اما باید کارشان به عهده کسی باشد که بهتر از همه بصیرت جنگ و علم دین وقدرت سالاری دارد». از این رو خوارج نخستین جریانی بودند که شرط قریشی بودن حاکم را الغا و برای خود رهبری از غیر قریش برگزیدند.
کفر و ایمان دومین موضوعی بود که دیدگاه خوارج را از هم عصران خود متمایز میکرد. با توجه به نقش ایمان در بهرهمندی از حقوق شهروندی، مسئله کفر و ایمان در فضای فکری آن عصر کاملا سیاسی بود. در برداشت اینان ایمان تنها اقرار زبانی به وحدانیت خداوند و رسالت پیامبرش نبود بلکه عمل به احکام و فرمانهای خداوند شرط لازم قلمداد میشد.
سرباززدن از حکم سبب کفر میشود
از نظر خوارج ایمان و کفر مرزی جز عمل به احکام شریعت ندارند. و سرباز زدن از انجام هر حکمی سبب کفر میشود. و مرزی جز عمل به احکام شریعت وجود ندارد و سرباز زدن از انجام هر حکمی سبب کفر است. مرزبندی و غیریت سازی خوارج با دیگران بر این اساس صورت میگرفت و از نظر آنان هرکس که با این اعتقاد همسو نبود و خروج به همراه آنان را نمیپذیرفت کافر محسوب میشد.
«عبدالله بن یحیی اباضی» رهبر فرقه اباضیه هنگامی که در اواخر عصر اموی بر یمن چیره شد در خطبهای که به تکفیر اشتهار دارد گفت« هر کس زنا یا سرقت کند و یا شراب بنوشد کافر و کسی که در کفر خود تردید کند نیز کافر شده است». خشونت، نبرد و انعطاف ناپذیری در برابر مخالفان سومین ویژگی اعتقادی خوارج بود. دیدگاه آنان نسبت به مخالفان همچون مسلمانان اولیه به مشرکان بود که جز اسلام یا شمشیر گزینهای فراروی آنان نمیگذاشتند.
«ازارقه»، یعنی پیروانان نافع بن ازرق تندترین و نیرومندترین گرایش خوارج در عصر اموی بود که به نبرد با مخالفان اعتقاد جدی داشتند و خودداری کنندگان از جنگ را تکفیر میکردند.
خوارج کوشش کردند موضع سیاسی خود را با دین پیوند بزنند و بر اساس نصوص قرآنی آن را توجیه کنند. برداشت آنان از ایمان در برابر امویان قرار داشت که برای توجیه فرمانروایی خود آن را به اقرار زبانی به یگانگی خداوند و رسالت پیامبر محدود میکردند. این نوع نگرش به ایمان موجب میشد که آنان با ارتکاب گناهان کافر نشوند و فرمانروایی آنان همچنان مشروع قلمداد شود. خوارج با مشروط کردن ایمان به عمل با این دیدگاه و مخالفت با آموزه تکفیر جامعه را به دو گروه مومن و کافر تقسیم کردند و مومنان را به مبارزه و خشونت در برابر کافران؛ یعنی امویان فرا خواندند. این ظاهرگرایانه از نصوص دینی استوار بود تفسیری که به یافتههای عقلی بهایی نمیداد در برابر کسانی که سهم عقل در تفسیر دین را به رسمیت شناخته بودند و رابطه ایمان و عمل را به گونهای متفاوت مطرح کردند.