به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، شهید حاج محمدابراهیم همت از فرماندهان سپاه پاسداران در جنگ ایران و عراق بود که 12 فروردین 1344 در شهرضا به دنیا آمد و 17 اسفند 1362 در جزیره مجنون به شهادت رسید. منصور نظری، شاعر جوان و آئینیسرای کشورمان قطعهای با عنوان مثنوی «شبگرد عشق» را به مناسبت سالروز شهادت شهید همت سروده و به آن شهید تقدیم کرده است. «سَر قلم را، زیرِ تیغِ تیز عشق/ ساغر دفتر کنم لبریز عشق
تا که دلها را کنم سرشار نور/ مینویسم قِصّۀِ سبزِ ظُهور
در شب دِیجور ظُلمِ تیغ داس/ مینگارم لالهها را مستِ یاس
تا دهم آیینههایِ دل جَلا/ میبَرم دلها به دشت کربلا
ساقی و دست و علم مشک و عطش/ کربلا بود و حسین و غُربَتش
منزل جانان و عیش و نوش و بَزم/ در سر پُرشور مستان، شوقِ رزم
خورده باران بر تن خاک جُنون/ دشت و دریا گشته از خون لالهگون
بر زمین افتاده نعشی گَشته چاک/ میزند سر لاله از چشمانِ خاک
سُرمه در چَشمانِ ساقی کرده مَشک/ جبههها را میسرایم آه و اَشک
رهسپارِ کربلای جبههها/ پا نِهم در وادیِ بیمُنتها
وادیِ شور و شراب و عشق و نور/ وادیِ سرسبز و زیبای حضور
غرقه در خون مَشک و هم ساقیُ و دَست/ وادیِ سرهای بر نِی گشته مَست
وادیِ گفتن اذان بر نیزهها/ دشت سرخِ لالهزار جبههها
کربلا را، یادِ یاران میکنم/ یاد بر نِی سَر سواران میکنم
سُرمۀِ خون چشم عاشق میکشم/ دشت پَرپَر از شقایق میکشم
کربلا را در پی هِمَّت به راه/ یاد یاران میکنم پر سوز و آه
جبههها را یاد مستان میکنم/ یاد آن زهرا پرستان میکنم
یاد هِمَّت میکنم آن مرد عشق/ در دیار فاطمه شبگرد عشق
آن خلیل در دل آتش نشین/ آن علمدار وَلا در بَدر دین
کرده اسماعیل خود را نَذر عشق/ اندر آتش کرده کِشت بَذر عشق
او که ابراهیم نفسِ خویش بود/ در خراباتِ وَلا درویش بود
دفتر و دست و قلم، دلتنگ او/ مینویسم قِصّۀِ خونرنگ او
غرقه در خون نعش سرداران نور/ کربلا را مینویسم شعرِ شور
از نموده نیل هستی را عبور/ از رسیده بر بلندای حضور
میزنم زُلفِ قلم را رنگِ خون/ مینویسم مثنویهایِ جُنون
رقص مستانِ انالحق را به دار/ نقش لیلا میکشم در چشمِ یار
در شب معراج مردانِ یقین/ غرقه در خون میکشم میدانِ مین
معبر دل را گشوده بابِ عشق/ خُفته بر مین غرقه خون اصحاب عشق
تکهتکه، پارهپاره، لالهها/ دشت مین لبریز آه و نالهها
کربلا را گشته در خون رهسپار/ کرده منزل در حریمِ عشقِ یار
میکِشم بر چشم هِمَّت نقشِ عشق/ یار زینب کربلا را تا دمشق
قلب نازش بیقرار کربلا/ آن به درد عشق زهرا مبتلا
اوکه سِرِّ کربلا را فاش کرد/ این سخن زان کُشتۀِ عَطّاش کرد:
زآنکه باشد کربلا ملک جنون/ کربلا رفتن نخواهد غیر خون
هرکه دارد در سرش شور وَلا/ هر که خواهد تا ببیند کربلا
گو به خون باید در این ره پا نهی/ بر سرِ نی غرقه خون سر جا دهی
سَر نبَازی گر در این ره، گُم رهی/ بر حدیث کربلا نا آگهی
هِمَّت آن شبگرد شهر شعر و شور/ ساقیِ صهبای گلرنگ حُضور
کربلا را شد به مستی رهسپار/ عاشقانه شد در این ره سر به دار
از تبار سربداران بود او/ بیقرار هجر یاران بود او
تا رساند خود به یاران شهید/ غرقه در خون، مرغ عَنقا پر کشید
پرکشید آن مرغ عاشق سوی عشق/ تا گزیند کربلا را کوی عشق
سِرِّ حق بود از لب هِمَّت بُرون/ «کربلا رفتن خوشا از راه خون»
هر که در سر عشق زهرا دارد او/ پا به راه کربلا بگذارد او
کربلا یعنی نه یک شهر و دیار/ کربلا یعنی حریم عشقِ یار
ره ندارد در حریم عشق او/ هر که دارد جز شهادت آرزو
همچو هِمَّت عاشقی باید میان/ شُسته دست از خان و مان و جسم و جان
تا به تیغ عاشقی تن را دَرَد/ در حریم کربلا او رَه بَرد
همچو هِمَّت سر به باید باخت تا/ بر رخ مهدی نظر انداخت تا
هر که خواهد کربلا در خاتمه/ جان فدا باید کند بر فاطمه
ای به دامان وَلا آورده دست/ ای ز بوی کربلا گردیده مست
در مرام عاشق زهرا پرست/ غرقه در خون کربلا رفتن خوش است
تا مگردی همچو هِمَّت مست عشق/ کی توانی تا شوی پابستِ عشق
بیسر و بیپا خوشا در خاک و خون/ کربلا را رفتن از راه جنون
گر نه در خون کربلا را پا نهی/ در طریق کربلا، گُم در رَهی
کربلا رفتن نمیخواهد مگر - کردن در راه دلبر تَرکِ سر
هرکه خواهد پانهد در راه عشق/ کربلا برپاست اکنون در دمشق
تیغ در کف گیرد و خیزد زجا/ یار زینب گردد اندر کربلا»