گفتوگو با این چهره فرهیخته همواره به دلیل محتوای غنی و لحن شیوای وی خواندنی و جذاب است برسد به اینکه موضوع نسبت اخلاق و سیاست باشد؛ برگزاری همایش بینالمللی «گفتمان اسلام سیاسی امام خمینی(ره) و جهان معاصر»، بهانهای شد تا خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، گفتوگویی مفصل با عماد افروغ با موضوع «رابطه اخلاق و سیاست در اندیشه امام(ره)» داشته باشد که مشروح آن به شرح ذیل است:
تشریح نسبت میان اخلاق و سیاست همواره دغدغه اندیشمندان و عالمان در طول تاریخ بوده است و حتی حاکمان و دولتمردان نیز به امکان یا عدم امکان عملی کردن ارتباط میان این دو مقوله نظر داشتهاند. در این میان امام خمینی(ره) قائل به چه نوع ارتباطی میان اخلاق و سیاست بودند؟
رابطه اخلاق و سیاست به هیچ وجه در نظر، بحث مناقشهانگیزی نبوده است. خیلی از نظریه پردازان رابطه اخلاق و سیاست را مطرح و برای نسبت مطلوب آن فلسفیاندیشی سیاسی و اخلاقی کردهاند. در عمل هم در مقاطعی شاهد بودهایم که به نظریه و باور خود پایبند بودهاند که بهترین نمونه آن را در تاریخ میتوان حکومت پیامبر(ص) و حضرت امیر(ع)دانست.
برای مثال یک نظر مبتنی بر این است که فعل اخلاق تحت هر شرایطی فعل مطلق است و فعل سیاست تحت هر شرایطی فعل مشروط است و برای اینکه سیاست ما اخلاقی باشد باید همواره به سیاست به عنوان فعل ابزار و مشروط نگاه کرد که البته چون در جهت یک هدف متعالی حرکت میکند باید به هر حال صبغه و رنگ آن هدف را داشته باشد، یعنی متأثر از آن هدفی باشد که به سمت آن حرکت میکند و جلوهای از آن باشد. اصطلاحاً برای اینکه سیاست، اخلاقی باشد باید رنگ و بوی اخلاق داشته باشد و به رغم تفاوت رتبی(سیاست) و غایی( اخلاق)، از جنس اخلاق باشد.
ما متفکری به نام ملاصدرا داریم که فلسفه اخلاق و فلسفه سیاست را یکی میداند و هیچ سیاستی را غیر اخلاقی نمیداند، منتها مراتب اخلاقی بودن آن فرق میکند. اگر اخلاق دنیه باشد سیاست هم دنیه است، اگر اخلاق متوسطه باشد سیاست هم متوسطه است و اگر اخلاق متعالی باشد سیاست هم متعالی است، پس در نظر هم به حد کافی نظریهپردازی شده است.
منتها در عمل، مسئله چیز دیگری است. خیلی از افراد ممکن است درباره رابطه سیاست و اخلاق شعار قابل قبولی بدهند و به خوبی هم نظریهپردازی کنند، اما در عرصه عمل ممکن است رفتار دیگری از خودشان نشان دهند، حالا با هر زمینه و هر بهانهای. نفس در اختیار داشتن قدرت در صورت عدم مراقبت، میتواند رفتار و کنش آدمی را تغییر می دهد. ممکن است ما قبل از اینکه فرصت داشته باشیم به گونهای به مسائل بنگریم و زمانی که فرصت در اختیار ما قرار گرفت به گونه دیگری بنگریم و عمل کنیم.
حضرت امام(ره) سیاست را به سیاست حیوانی، شیطانی و انسانی تقسیم میکنند و آن چیزی که مورد نظر امام(ره)است سیاست انسانیاست؛ سیاستی که نه تنها به لذایذ انسانی و نیازهای مادی انسان توجه کند و نه همراه با نیرنگ و فریب باشد بلکه یک سیاست انسانی باشد که به رشد همهجانبه مادی و معنوی انسان بیندیشد. این در آثار امام(ره) مشهود بود. این یک تقسیمبندی خیلی درستی است زیرا سیاستی که شیطانی است همراه با فریب، اغوا و نیرنگ است. سیاست حیوانی هم خیلی به سیاست دنیهای که ملاصدرا اشاره میکند نزدیک است و بیشتر دلمشغول نیازهای معطوف به معیشت، قدرت و ثروت است. در این میان سیاست انسانی تنها نوع سیاستی است که به رشد و تعالی همهجانبه انسان توجه دارد به همین خاطر میتوان نگاه امام(ره) را ذیل سیاست هدایتمحور تعریف کرد؛ یعنی سیاستی که به رشد، تعالی و هدایت انسان توجه دارد.
در مقام عمل هم به نظر میرسد موردی نبوده که امام(ره) از این سیاست متعالی، اخلاقی و انسانی خود عدول کرده باشند؛ یک زمانی ایشان بحث مصلحت را مطرح کردند که به نظر من جای بحث دارد. تفسیرهای غلطی از اندیشههای امام(ره) میشود و بعضاً با تفسیرهایی روبرو هستیم که به جای اینکه فعل قدرت و حکومت را فعل ابزار ببینند، فعل هدف میبینند و این را به امام(ره) هم نسبت میدهند. یکی از جاهایی که ممکن است سیاستهای ما غیر اخلاقی شود همین جا است و ما یادمان برود که قدرت تحت هر شرایطی فعل مشروط و ابزار است و فعل هدف نیست.
اما اگر تفسیری از اندیشههای امام(ره)به دست داده شود که بر پایه آن قدرت، فعل هدف تلقی شود، این نگاه بدون تردید تفسیری ماکیاولیستی از قدرت است، چون در اندیشه ماکیاولی است که قدرت فعل هدف و غایت است و برای حفظ آن هر کار غیر اخلاقی یا اخلاق منفی مباح و مجاز است. متأسفانه ما شاهد این هستیم که برخی افراد با استناد به فرمایشات ایشان مبنی بر اینکه حفظ حکومت از اهم یا از اوجب واجبات است یک چنین تفسیری به ایشان نسبت میدهند.
من نمیخواهم بگویم که این برداشت امکانپذیر نیست ولی باید این را به بحث گذاشت و گشوده در برابر نقد قرار داد. آیا این یک قاعده همیشگی و عاری از انضباط است و یا مشروط به شرایط زمانی و مکانی و با رعایت قاعده اهم و مهم، مشورت با کارشناسان دانا و عدم ناسازگاریاش با حقایق و روح دین است. میتوان تحت شرایطی وقوع آن را، آن هم ذیل قاعده بزرگتری محتمل دانست، اما باید دقت داشت که این یک اتفاق زمانمند و مکانمند است و نباید وزن یک اتفاق مطلوب و مورد انتظار همیشگی را به آن داد. به هر حال بحث بنده در کل این است که این تفسیر که حکومت، هدف تلقی شود و یادمان برود که حکومت برای چیزی است و خودش فینفسه، هدف نیست، یک تفسیر بسیار خطرناکی است و هیچ فرقی هم با ماکیاولیسم نمیکند و اگر جنبه اسلامی هم به خودش بگیرد که خطرناکتر میشود و حکایت از یک ماکیاولیسم اسلامی میکند.
امام در جایی می فرمایند: «تمام تشکیلاتی که در اسلام از صدر اسلام تا حالا بوده است و تمام چیزهایی که انبیا از صدر خلقت تا حالا داشتند و اولیای اسلام تا آخر دارند، معنویات اسلام است. عرفان اسلام است، معرفت اسلام است. در رأس همه امور این معنویات واقع است. تشکیل حکومت برای همین است. البته اقامه عدل است، لکن غایت نهایی معرفی خداست و عرفان اسلام» ( صحیفه امام، ج20، ص 170)
همان گونه که ملاحظه میفرمایید در اندیشه امام(ره) همه تشکیلاتی که از اول اسلام تاکنون شکل گرفته برای یک هدف متعالی بوده است و خود آن تشکیلات و نهادها فی نفسه هدف نبوده است. تنها بعد از تشکیل حکومت و آن فرمایش امام درباره حکم حکومتی به مثابه حکم اولیه است که احتمال تفسیر اغراقآمیز و خلط هدف و وسیله از سوی عدهای شکل میگیرد. قطع نظر از شرایط خاص معطوف به مصلحت و تفاسیر روا و ناروا آز آن، نفس تشکیل حکومت به عنوان وسیله اجرای احکام و ارزشهای اسلامی بدون تردید گامی اساسی و مهم است. چون بدون برداشتن این گام اساسی چگونه میتوان چشم امید به تحقق این ارزشها داشت؛ بحث تشکیک در ضرورت تشکیل حکومت و آمیزش دین و سیاست نیست، بحث توجه به تفکیک هدف رتبی و هدف غایی است. تشکیل حکومت و حفظ آن تقدم رتبی دارد، نه تقدم غایی.
روایتی هم که امام(ره) در باب ولایت فقیه بیان میفرمایند این است که باید ولی فقیه و حکومتی باشد و ولایتی مستقر شود که بتواند تحقق بخش احکام اسلام باشد؛ « بُنِي الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسَةِ أَشْياءَ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الْحَجِّ وَ الصَّوْمِ وَ الْوَلَايةِ.» برای تحقق این ارکان رکین اسلام نیاز به تشکیل حکومت است و در این تردیدی نیست.
احکام اسلام احکام سیاسی و اجتماعی است و برای تحقق بخشیدن به بسیاری از احکام سیاسی و اجتماعی باید حکومتی مستقر شود، اما این حکومت، وسیله است، هدف نیست. یعنی آنچه مهم است تحقق اهداف متعالی اسلامی است و اگر حکومت، خودش برای خودش هدف شد، همان چیزی میشود که در تاریخ اسلام و در ذیل حکومت بنیامیه و حکومت بنی عباس اتفاق افتاده است و آنچه در دوران معاصر توسط ماکیاولی نظریهپردازی شد و در بسیاری از حکومتهای امروزی هم شاهد آن هستیم.
لذا متوجه هستم که اگر قرار باشد اهداف متعالی محقق شود باید در واقع حکومتی شکل بگیرد و باید حکومت را حفظ کرد، اما یکی از راههای حفظ حکومت این است که یک حکومت همواره به این مسئله توجه داشته باشد که خودش در جهت اهداف متعالیتری است و فی نفسه هدف نیست. حالا ممکن است گفته شود برخی اوقات اقتضاء میکند که توجه بیشتری به این ابزار (حکومت) داشته باشیم و یک مقداری صبغه هدف بیشتری به آن بدهیم که البته این را هم باید تعریف کرد، اما اینکه تحت هر شرایطی این تفسیر را ارائه دهیم که حکومت فینفسه هدف است یقیناً هیچ فرقی با ماکیاولی ندارد.
نگاه امام به دو مقوله سیاست اخلاقی و اخلاق سیاسی و تفاوت یا عدم تفاوت این دو چگونه است؟
بسته به نگاه ما دارد. بعضی اوقات مُراد یکی است؛ یعنی هنگامی که میگویند سیاستِ اخلاقی منظور سیاستی در جهت اخلاق و متناظر با آن است و وقتی هم که میگویند اخلاقِ سیاسی، منظور قواعد و اخلاقیات مورد نظر در یک سیاست مطلوب است، اما اگر بر پایه رابطه مضاف و مضاف الیه به قضیه بنگریم و تا حدی لفظگرایانه داوری کنیم بین این دو تفاوتی اساسی وجود دارد؛ سیاست اخلاقی بار اصلی خود را از اخلاق و اخلاق سیاسی بار اصلی خود را از سیاست میگیرد. یعنی بیش از آنکه سیاست، اخلاقی شود، اخلاق، سیاسی می شود که همان جابجایی فعل هدف و وسیله است که به آن اشاره شد. ما بیشتر دنبال سیاستِ اخلاقی هستیم نه اخلاقِ سیاسی. سیاست اخلاقی یعنی سیاستی که صبغه اخلاقی دارد و در جهت اهداف و غایات متعالی است، اما اخلاق سیاسی یعنی اخلاقی که جنبه سیاسی و با توجه به قرینه تاریخی و متعارف، جنبه ماکیاولیستی و اباحه گرایانه به خود میگیرد و جای هدف و وسیله عوض میشود.
در سیاست اخلاقی بحث ما این است که سیاست ابزار و وسیله و اخلاق هدف است، اما در اخلاق سیاسی، جای این دو عوض میشود؛ اخلاق وسیله و سیاست هدف میشود. این دومی است که خطرناک است، یعنی قرار نیست اخلاق ما سیاسی شود بلکه قرار است که سیاست ما اخلاقی شود. مثل انقلاب اسلامی و اسلام انقلابی. انقلاب اسلامی یعنی انقلابی که حیات، غایت و هدف خودش را از اسلام و البته با تفسیر صحیح از آن میگیرد، یعنی هم حرکت و هم اسلامیت در آن دیده شده است، اما در اسلام انقلابی، تنها اسلام مؤید حرکت، که معلوم هم نیست که چه حرکت و با چه مبنا و غایت و اهدافی است مورد پذیرش قرار میگیرد.
البته نمیتوان امام خمینی(ره) را بنیانگذار نظریه مطلوب رابطه اخلاق و سیاست دانست. قطع نظر از ادیان ابراهیمی، به ویژه اسلام و پیامبر اکرم(ص)، میتوان حضرت امیر(ع) را نمونه بارز نظریهپردازی رابطه اخلاق و سیاست و برگرفته از آموزههای دینی و عمل به آن در دوران حکمرانی خود دانست. امام علی(ع) در خطبه 200 نهجالبلاغه میگویند «به خدا من از معاویه سیاستمدارترم اما دستم بسته است»؛ یعنی عطف به ضوابط، اخلاقیات و معیارها دستم بسته است. امام خمینی(ره) در عمل این تفکر و نظر را پیاده کردهاند. آن موردی هم که سرمنشأ تفسیرهای غلط شده است باید گشوده در برابر نقد و نظرات مختلف باشد. به نظربنده این مسئله باید برای بحث باز باشد چون عدهای به نام اندیشههای امام(ره) تصویر دیگری از حکومت اسلامی ارائه میدهند.
این موضوع را باید برای بحث و گفتوگو باز گذاشت و در رابطه با آن مقاله نوشت که منظور امام(ره) از حفظ حکومت این است که حکومت هدف است یا وسیله؟ که از نظر بنده تحت هر شرایطی حکومت، وسیله است و ما هم میتوانیم مستندات زیادی بیاوریم که از نظر امام(ره) حکومت وسیله بوده است و اگر قرار باشد سیاست، انسانی باشد یکی از تجلیات انسانی بودن سیاست این است که حکومت، وسیله باشد، نه هدف.
به سوء تعبیرات از اندیشه امام(ره) اشاره کردید. یکی از این سوء تعبیرها مترادف دانستن انقلابیگری و ارزشمداری با تندروی و بیضابطه عمل کردن است. نسبت اخلاقمداری و قانونمندی در اندیشه امام چیست؟
خیلی از افرادی که دیگران را به ارزشی بودن متهم میکنند خودشان نظریهپرداز ماکیاولیسم هستند و خود آنها معتقد هستند و در نوشتههای آنها هم مشهود است که سیاست را نمیتوان اخلاقی کرد، چون در سیاست باید دست سیاستمدار باز باشد و قید و بندی نباید داشته باشد. یعنی خود این افرادی که دیگران را به ارزشی بودن متهم میکنند خودشان شبه نظریهپرداز ماکیاولیسم در کشور بودند به خصوص برخی از روشنفکرانی که صبغه لیبرالیستی هم داشته اند.
وقتی از ارزشی بودن سخن میگوییم این منافاتی با قاعدهمند بودن و قانونمدار بودن ندارد؛ یعنی اینکه ارزشهای تعریف شده، ارزشهای بیناذهنی و ارزشهای مشخص و تعریف شده در اسلام باید اهداف سیاست باشند. به عبارتی ارزشی بودن به معنای نگاه، دغدغه و سلیقه شخصی داشتن در امر حکومت نیست. اتفاقاً این نکته مهمی است که انقلابی بودن هم باید با ضابطهمند باشد و انقلابی بودن هم باید ضابطه داشته باشد. یعنی انقلابی و ارزشی بودن با قانونمدار بودن منافاتی ندارد. یک قانون وقتی وضع میشود میتواند در خدمت ارزشهای فردگرایانه لیبرالیستی، در خدمت ارزشهای جمعگرایانه سوسیالیستی و یا در خدمت هر دوی ارزشهای فردگرایانه و جمعگرایانه با عنایت به اخلاق و معنویت باشد. این بستگی به آن دارد که قانون ما بر پایه چه فلسفه سیاسی و اجتماعی تنظیم شده است.
قانون اساسی جمهوری اسلامی، با وجود ضعفهایی که دارد، توجه نسبتاً جامعی به نیازهای فردی، جمعی و اخلاقی دارد اما کافی نیست. یک زمان، سیاست، متدانیه است، یعنی فقط دغدغه ارزشهای معیشت، قدرت و لذت دارد و قانون هم برآن مبنا تنظیم میشود، یک زمانی سیاست، متوسطه است یعنی به معیشت و قدرت توجه دارد اما از اعتدال و عدالت و حکمت هم غفلت نمیکند. اما یک زمانی سیاست، متعالیه است یعنی علاوه بر اینکه به نیازهای معیشت، قدرت و لذت توجه دارد و به اعتدال، حکمت و عدالت هم نظر دارد، به لطف، احسان، انفاق و ایثار هم توجه دارد؛ این همان سیاستی است که مد نظر ملاصدرا و امام(ره) است اما این تا چه اندازه در قانون اساسی تجلی پیدا کرده است جای بحث دارد. فرصت را مغتنم شمرده و شما را دعوت به مطالعه کتاب در دست چاپ «اخلاق و ادب سیاست در حکمت متعالیه» آقای دکتر حسن روزبه که افتخار راهنمایی رساله دکتری ایشان نصیب بنده بوده است دعوت میکنم.
پرسش اساسی این است که قانون در راستای کدام ارزش تنظیم شده است. هیچ قانونی عاری از اخلاق و ارزش نیست و مهم این است که اخلاق و ارزشهادر چه مرتبتی تعریف شدهاند. بنابراین ارزشی و انقلابی بودن به معنی هرهری مسلک بودن، عاطفی بودن صرف و جار و جنجال راه انداختن نیست و اینها تفسیرهای غلط از انقلابی بودن است؛ انقلابی بودن هم میتواند برای خودش ضابطه داشته باشد.
فرمان هشت مادهای امام(ره) تا چه حد نگاه امام به نوع رابطه اخلاق و سیاست را تبیین میکند؟
بنده کتابی به نام «درآمدی بر اخلاق وسیاست؛ نقدی بر ماکیاولیسم» دارم که این سؤال را آنجا مفصل پاسخ دادهام. یکی از بحثها در این کتاب همین فرمان هشت مادهای امام است و بنده این هشت ماده را در هشت بند تشریح کرده و برای هر کدام شرحی نوشتهام. اگر کسی به این منشور توجه داشته باشد اینقدر آبرو نمیریزد و آبروی افراد را مفت و مجانی به تاراج نمیگذارد. متأسفانه افرادی را سراغ دارم که در ظاهر انقلابی نشان میدهند و بعضاً رگ گردنشان هم در دفاع از امام(ره) کلفت میشود، اما توجهی به فرمایشات ایشان ندارند.
در فرمان هشت مادهای امام(ره) حریم خصوصی از حریم عمومی جدا دانسته شده است؛ کسی حق تعرض و آبروریزی ندارد اما نگاه کنید مخصوصا در چند سال گذشته در این کشور چه اتفاقاتی رخ داده است و چقدر راحت با آبروی مردم بازی میشود. تصور نمیکنم کسی در این مملکت باشد که نقدی بر سیاستها و رفتارهای ناموجه کرده باشد و متحمل آسیبهای زیادی از سوی همین افرادی که جز هتک حرمت و ریختن آبروی مسلمان هنر دیگری ندارند، نشده باشد.