کد خبر: 3503035
تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱۳۹۵ - ۰۸:۵۲
پارسانیا تشریح کرد:

فرهنگ؛ حوزه‌ای میانی متکی بر عقبه نظری/ جریان فرهنگی غرب‌گرای فعال لباس دیانت به تن دارد

گروه دانشگاه: حمید پارسانیا، عضو شورای‌عالی انقلاب فرهنگی ضمن تقسیم بندی جریان‌های فرهنگی به چهاردسته معتقد است فرهنگ لایه میانی است که به عقبه نظری‌اش توجه دارد و جریان غرب‌گرای فعال که چهارمین دسته این جریان‌هاست برای حیاتش باید لباس دیانت را به تن بپوشد.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن (ایکنا)، دومین کارگاه تخصصی جریان‌شناسی فرهنگی در دانشگاه‌ها با حضور معاونین فرهنگی واحدهای جهاد دانشگاهی سراسر کشور، در سازمان فعالیت‌های قرآنی دانشگاهیان کشور برگزار شد.

در این کارگاه که با حضور سعید پورعلی، معاون فرهنگی جهاد دانشگاهی و جمعی از معاونان و مدیران فرهنگی جهاد دانشگاهی برگزار شد، حجت‌الاسلام والمسلمین حمید پارسانیا، عضو شورای‌‌عالی انقلاب فرهنگی به تفصیل مساله جریان‌شناسی را مورد واکاوی قرار داد.

مشروح سخنان وی را در ادامه می‌خوانید؛

عرصه فرهنگ، عرصه آگاهی و خودآگاهی است و نیاز به این نشست‌ها برای همه، نیازی ذاتی است. من به گونه‌ای از حدود 40 سال پیش با مسئله جریان‌شناسی فرهنگی درگیر بوده‌ام و به صور مختلفی با موضوع مورد گفت‌وگو تجریه زیسته دارم. در این سال‌ها ناگزیر از اندیشیدن در این خصوص بودم. بسیاری اوقات در کارهایی که انجام داده‌ام، گروه‌بندی‌هایی داشته‌ام و در اولین کارهایی که از من چاپ شد و حدود 30 سال از آن می‌گذرد، اشاراتی به این موضوع داشته‌ام. همچنین بنده در خصوص اصلاحات و عرفان و سیاست آثاری دارم که در آن به این مباحث پرداخته‌ام. علاوه بر این بنده در رشته‌هایی که در سالیان اخیر در قم و تهران تاسیس شده است و الان دکترا و ارشد دارد، با عنوان اندیشه اجتماعی مسلمین، درگیر این مسئله هستم. در چند سال اخیر کمتر فرصت کرده‌ام به شکل جدید کار را عرضه کنم.

مقدماتی در خصوص جریان‌شناسی فرهنگی

جریان‌شناسی اگرچه مباحثی را ابژه می‌کند تا ما به عنوان سوژه به آن بپردازیم، اما در این جا به سرعت خود سوژه به ابژه تبدیل می‌شود و این یعنی جریان‌شناسی بخشی از ابژه می‌شود. در این صورت اینکه ما چگونه باید جریان‌شناسی کنیم، خودش به یک جریان تبدیل می‌شود. حالا این خودآگاهی‌ای که سوژه درواقع نسبت به خود دارد، اگر روان باشد، عملیات و فعالیت‌های فرهنگی ثمر می‌دهد و در غیر این صورت آسیب‌های فرهنگی متصور است و مثل وقتی است که پزشکی مشکل خود را درست تشخیص ندهد و از قضا سرکنگبین صفرا را بیفزاید. در این صورت خود پزشکی خودش بحران شده و نقطه کوری را ایجاد می‌کند و باید در جریان‌شناسی به این مساله توجه شود. ما نه در دانشگاه‌ها که در سطح وسیع‌تر جامعه در بین کنشگران اجتماعی اعم از عرصه فرهنگ در سده اخیر گرفتار این آسیب بوده‌ایم، البته این مشکل تنها دچار ما نبوده و به نوعی کشورهای اسلامی و جهان غیرغربی را نیز شامل می‌شود.

ما تا قبل از دوران معاصر برای شناخت جریان‌های فرهنگی یک مسئله داشتیم. و بعد از دوران معاصر مسئله فرق می‌کند. البته باید در خصوص خود جریان‌شناسی مقدماتی را بیان کنم. در سطح فرهنگ، جریان‌های فرهنگی متاثر از عوامل مختلفی هستند که ضرورت دارد شناخته شوند. بخشی از این عوامل بیشتر متعلق به حوزه عمل، مانند سیاست و اقتصاد هستند که جریانی فرهنگی را ایجاد می‌کنند و عقبه‌ آن قرار می‌گیرد و برخی دیگر از جریان‌ها متاثر از عوامل منطقی هستند و عوامل سیاسی نسبت به آن‌ها متاخرند. در این صورت جریان‌های فرهنگی در حاشیه جریان‌های علمی قرار می‌گیرند. جریانی ممکن است کلامی یا فلسفی باشد در این صورت، نوع نگاهش به انسان و جهان در سطح فرهنگ، جریانی خاص را ایجاد خواهد کرد. فرهنگ دارای لایه‌های مختلفی است و در لایه ارزش‌ها زمینه جهان‌شناسانه وجود دارد و نوع تعریف ما از انسان، معرفت و هستی، هویت یک فرهنگ را شکل خواهد داد.

اثر ذکر ایام الله در بروز فرهنگی حق

عمیق ترین لایه های فرهنگ به طور خاص در ارزشها و رفتارها مبتنی بر نگاه کلانی است که به انسان داریم. نوع هستی شناسی، معرفت شناسی و انسان شناسی ما و تفسیری که از خود و جهان داریم، هویت فرهنگ را شکل می‌دهد. مثلا فرهنگ اسلام، با چند مفهوم کلیدی در تاریخ جریان می‌یابد. «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» یکی از اینها است. فرهنگ شبه جزیره در مقابل مفاهیم کلیدی و بنیادین دیگری دارد که بر محور آنها شکل پیدا می‌کند. این ربط، ربط منطقی و ثابت است. آمد و شد این عناصر در درون فرهنگ کاملا سیال است، چون انسان است که به سمت این معانی و مفاهیم می‌رود و آن را درون فرهنگ می‌آورد و هر روز ممکن است از آن عدول و عبور کند و لذا واقعیت فرهنگی واقعیت سیالی است که در دایره حق و باطل نیست. «ان الباطل تموت بترک ذکره کما ان الحق تموت بترک ذکره». هم باطل با ترک ذکر آن از دایره فرهنگ رخت بر می‌بندد و هم حق اینگونه است. لذا اینکه آیات قرآن نظیر «وَاذْكُرُواْ اللّهَ فِي أَيَّامٍ مَّعْدُودَاتٍ ...»(بقره/ 203) تاکید دارد که ایام الهی و مفاهیم اصلی را دائما به یاد بیاوریم، از این جهت است که موجب بروز در فرهنگ می‌شود. اگر شما نگویید دیگری ذکر ایام نحسات خود را خواهد کرد و همان نحوست در عرصه فرهنگ بروز و ظهور خواهد یافت.

جریان‌شناسی فرهنگی باید با شناخت عقبه و لوازم نظری‌ صورت بگیرد. گاهی بستر‌های سیاسی اول به وجود آمده‌اند که به لوازم نظری منجر شده و گاهی از موضعی نظری به فرهنگ رسیده‌اند. فرهنگ یک حوزه میانی است که به عقبه نظری‌اش که نقطه‌های فرهنگی خاصی است، تکیه می‌کند تا نظامات دیگر اجتماعی را ایجاد کند.

وقتی ما از جریان‌شناسی فرهنگی در دانشگاه‌ها سخن می‌گوییم، فرهنگ به عقبه نظری خود نزدیک است و این غیر از جریان‌شناسی فرهنگی در جاهای دیگر است و دراین حوزه بحث شفاف است. اگر جریانی فکری در دانشگاه بسط یافت در حوزه اجتماعی اثر می‌گذارد، از این رو نباید از جریان‌شناسی فرهنگ در دانشگاه‌ها غافل شویم. وقتی نظریه‌ای در رشته‌ای فعال می‌شود، در فرهنگ اثر می‌گذارد و ما وقتی می‌خواهیم جریان‌شناسی کنیم با قالبی نظری این کار را می‌کنیم که در دانشگاه شکل گرفته و فعال شده است و با این فعال شدن جریان‌ساز هم خواهد بود.

جریان‌های فرهنگی قبل از تجدد

ما در جریان‌های پیش از دوره معاصر و مدرن، با جریان‌های درون‌فرهنگی مواجه‌ هستیم، جریان شیعه، سنی، اخباری، اصولی، شافعی، حنفی، حنبلی، اشعری، ماتریدی، عرفانی و سلوکی از این جمله هستند. این جریان‌ها در طول، عرض و سطح‌های مختلف وجود داشتند و برخی از آن‌ها به برخی دیگر کمک می‌کردند و یا برخی در مقابل برخی دیگر بودند.

برخی از جریان‌های فقهی از عقبه‌ای کلامی تغذیه می‌کردند و یا برخی از جریان‌های فلسفی از برخی جریانهای فقهی حمایت می‌کردند. اگر اعتقاد داشته باشید عقل یکی از منابع استنباط در فقه است، به فلسفه و کلامی خاص نیازمند خواهید بود و با عقبه‌ای حنبلی نمی‌توان به منبع بودن عقل در فقه اعتقاد داشت. ما امروز در جهان اسلام زنده‌شدن برخی از جریان‌های فقهی و درونی‌فرهنگی را داریم و شما در کشورهای اسلامی این تقابلات را می‌بینید و داعش، تسنن و تشیع را می‌بینید. شما سه یا چهار دهه پیش، بازگشت این جریان‌ها را پیش‌بینی نمی‌کردید، اگر چه هنوز در دانشگاه‌ها این بازگشت را نمی‌بینید، ولی ممکن است چند سال بعد این جریان‌ها را در دانشگاه نیز ببینید.

ما تا قبل از مواجهه با جهان مدرن جریان‌هایی داشتیم که عقبه‌های تاریخی داشتند. برخی از این جریان‌ها خواستگاه سیاسی داشته‌اند و در ادامه مباحث نظری و فرهنگی را ایجاد کرده‌اند و برخی خواستگاه فرهنگی دارند که لوازم سیاسی رسیده‌اند. ما با تاملات تاریخی می‌توانیم این جریان‌ها را شناسایی کنیم و من تا 16 جریان را احصا کرده‌ام.

اما جریان‌های فعلی و امروزی ما اساسا منطبق با این جریان‌های پیش از تجدد نیستند و حتی اگر ما امروز مجدد این جریان‌ها زنده شده‌اند و ما را درگیر خود کرده‌اند هم نمی‌توانیم با چارچوب جریان‌های گذشته این‌ها را تحلیل کنیم.

جریان‌شناسی فرهنگی در دوران معاصر

ما در شرایط فعلی با تقسیمی چهارگانه باید وارد جریان شناسی شویم که در درون این چهار جریان اصلی حدود 15 جریان وجود خواهد داشت و در کل نزدیک به 60 جریان در ایران معاصر وجود خواهد داشت.

ما پس از مواجهه با غرب، با جریان‌هایی جدید مواجه شدیم دلیل آن حیات بینافرهنگی بود. اگر اسکندر و مغول‌ها آمده‌اند و مواجهه‌هایی صورت گرفته است از جنس فرهنگ نبوده است و در موارد قبلی فرهنگی ایرانی اسلامی به جذب دیگر فرهنگ‌ها موفق شده بود. به غیر از مواجهه با اسلام که از این قاعده استتثناء است، مواجهه با جریان غرب از جنسی دیگر بود. در دویست سال اخیر مواجهات با غلبه فرهنگ ما پیش نرفت. صحنه رقابتی ایجاد شده است که در آن جریان‌های معاصر به 4 دسته تقسیم می‌شوند که دو دسته از این جریان‌ها تداوم جریان‌های تاریخی و دو دسته دیگر جریان‌هایی متجددند.

برخی از جریان‌های تاریخی ما پس از مواجهه ما تجدد در خود فرومی‌روند و ایزوله شده و برآنند سنت خود را ادامه دهند، بدون اینکه در این جهان حضور فعال داشته باشند و فرهنگی اصیل را بین خود ایجاد کنند که این کار یا همه جانبه است و یا همراه با تفکیکی بین دو حوزه زندگی خصوصی و اجتماعی است. شاید رویکرد همه جانبه را ما در ایران در مجموعه‌ای شاهد باشیم که پس از مشروطه از تبریز به طالقان آمدند و می خواستند زندگی شان را عوض کنند اما در کل رویکرد همه‌جانبه محدود است. در دنیای مسیحیت در آناباپتیست‌ها این جریان را شاهد بودیم که پروتستان هستند و از قرن 16 به بعد سعی کرده‌اند در مقابل هر تغییری بایستند. این جریان‌ها در جامعه خودمان به صورت غیر همه جانبه بوده‌اند و اگر در زندگی خصوصی به فقه عمل می‌کردند، در زندگی عمومی مدرن بودند و تفکیک می‌کردند. ترکیب ریش و کراوات برای برخی از این جریان‌ها نشان‌دهنده همزیستی سنت و تجدد بود این جریان ممکن است از زبان مدرن استفاده کرده و خود را تئوریزه کند و از حرف‌هایی مانند بازی‌ زبانی و از فلسفه ویتگنشتاین بهره‌ جوید. باید تاکید کنم که کاری که من می‌کنم بحثی ایدئال است و در واقع به صورت کامل وجود ندارد. وقتی جریانی از واقعیات قطع ارتباط کند، می‌میرد و بالاخره باید پیوندی با امر واقع داشته باشد، ‌از این‌رو این جریان در اروپا ارتباطاتی با سبز‌ها که جریانی سیاسی هستند پیدا کرده است.

جریان دوم جریان تاریخی بود که فعال می‌شود و ارتباط خود را با جهان جدید قطع نمی‌کند که این کنش به دو صورت عملی و نظری است. در سطح مشروطه فقه ما با میرزای نائینی فعال شد و بحث مشروطه را مطرح کرد و در انقلاب اسلامی نیز همین‌طور، فقه هم در نظر و هم در عمل فعال شد و با حیات اجتماعی ارتباط پیدا کرده و به انقلاب منجر شد. این جریان سنتی فعال شده است. کار شهید مطهری کاری سنتی در حوزه فلسفه شیعی است.

پس سقوط صفویه، جریان فلسفی از اصفهان به تهران و فقه از آن‌جا به نجف منتقل شد. تهران چهره فلسفی شادابی داشت، پس از مشروطه این چهره ایزوله شد. آقا علی حکیم مواجهاتی با دکارت داشت و قصد سفر به فرانسه هم داشت که اگر می‌رفت احتمالا ثمرات خوبی داشت. اما حوزه تهران در درون خود فرو رفت و کوچک شد. ما مرحوم آشتیانی را داشتیم که با کربن تعامل داشت اما این تعامل برای او فعال نبود و این کربن بود که بیشتر استفاده می‌کرد. در این خصوص علامه طباطبایی و شعرانی را هم داریم که اولین کتاب تاریخ فلسفه را پیش از فروغی نوشت و یا شهید مطهری هم در این مورد است. علامه فعال بود و نوع فعالیتش با کربن متفاوت از مرحوم آشتیانی بود. درون این جریان فعال تکثری را می‌بینیم؛ برای مثال، امروز شاید داعش و وهابیت را یک جریان فعال شده ببینیم، منتهی این بخشی از ظاهرگرایی جهان اسلام است که فعال شده است. در ایران ممکن است جریان‌های مختلفی را ببینید، اما چون سنت غالب فضای معرفتی ایران، سنت عقلانیِ فلسفی و سنت شیعی و فقهی است، این سنت فعال می‌شود.

باید دو جریان دیگر را بشناسیم؛ جریان‌های مدرنی که از جهان غرب وارد می‌شوند. همان‌طور که به لحاظ تاریخی جریان‌های متفاوتی در متن تاریخ ایران شکل می‌گیرد، در جهان مدرن نیز جریان‌های متکثری به وجود آمده است که با عقبه‌‌های نظری، محیطی و عملی خاص خود به وجود آمده‌اند. انقلاب فرانسه رخ داده‌ است، جریان‌های چپ و راست، لیبرالیسم متقدم و مارکسیسم شکل گرفته‌اند و در خودِ جریان لیبرالیسم متقدم مسائل و مصائبی را به وجود آورده و مارکسیسم برای حل این مسائل به وجود آمده است. جریان‌های رمانتیک آلمانی شکل گرفته است که عوامل پیدایش این جریان‌ها در بعضی موارد تاملات نظری متفکران جهان مدرن برای مسائلی که دارند بوده است و این‌ها در پاسخ و نقد هم به وجود آمده‌اند. مشکل سرمایه‌داری و راه‌کارهایی که در این خصوص و متناسب با محیط خود ارائه شده است وجود دارد. ممکن است شما در بررسی جریان‌های مدرن مکتبی، جغرافیایی مقطعی و تاریخی تقسیم کنید و کتبی که وجود دارد هر کدام از یک منظری بررسی کرده‌اند. جریان‌های سیاسی را هم می‌توان از مناظر مختلف تقسیم کرد. باز تقسیم‌های کلان‌تری به لحاظ روش‌ می‌شود، جریان‌های مختلفِ تبیینی پوزیتویستی، تفسیری هرمنوتیکی، انتقادی فرانکفورتی و ... تقسیم های سه گانه‌ای که در روش وجود دارد. همان‌طور که ما برای به وجود آمدن جریان‌های تاریخی‌مان دلایلی داریم، اینها نیز برای شکل گرفتن جریان‌هایشان دلیل دارند.

مواجهه ما با این جریان‌ها باعث ورود ذهنیت مدرن به جامعه ما می‌شود و این ذهنیت سوژه ما و محیط ما ابژه بشود. بنابراین ورود غرب هم ما را سوژه و هم ابژه می‌کند و بخشی از ذهنیت و واقعیت را شکل می‌دهد و برای مثال حزب توده و یا احزاب، فراماسونرها، باندهای قدرت و ... به وجود می‌آیند. در عمل هم همین طور است و اقتصاد و سیاست وابسته به وجود می‌آید که برای تئوریزه کردن خودش، جریان‌های فکری را ایجاد می‌کند. پس بخشی از جریان‌هایی که در دوران معاصر داریم، جریان‌های انتقادی هستند که در یک تاریخ و جغرافیای دیگر شکل گرفته و به اینجا آمده‌اند؛ بخشی از واقعیت فرهنگی و تاریخی ما را تسخیر کرده‌اند و عمده این‌ها برای جریان‌شناسی، سوژه شده‌اند. اگر به جریان شناسی فرهنگی بعد از انقلاب نگاه کنید، برای مثال جریان چپ و راست را داریم، این در کدام مفاهیم تئوریک شکل گرفته است؟ کسانی که درون دانشگاه مقابل هم موضع می‌گرفتند و به جریان‌های چپ و راست می گراییدند و برخی مائویسم و لنینیسم می‌شدند و گروه‌بندی‌های مختلفی را شکل می‌دادند، آیا واقعا این از دل هویت و از درون خود اینها شکل می‌گرفت؟ یا این دسته‌بندی کردن خود تبدیل به یک واقعیت می‌شد و این افراد را مقابل هم می‌گذاشت و تا پای جانشان جلو می‌رفتند! این همان جایی است که ما یک مواجهه فرهنگی پیدا کردیم و وارد محیط ما شده است. این نیز خود به دو دسته تقسیم می‌شود و این دو دسته هیچ کدام در موطن اصلی‌شان نیستند. اینجا یک بخش بدون تصرف، مثل سنت در خود فرو رفته به وجود می‌آید؛ جریان های مدرنی که هیچ فعال نیستند. شاید نوعی عادت بر سنت در خود فرو رفته حاکم باشد، یعنی به دلیل اینکه جدا شدن از عادت‌های گذشته برایش سخت است، می‌خواهد با همان عادت زندگی کند.اینجا یک شبه عادت است و البته عادت نیست، شاید مکانیسم روانی خاصی هستند که نشان دهنده جاذبه و غلبه غرب است که نمودی در فراموشی عادات خود را در پی دارد و یک استعدادی در جذب مفاهیم جدید از خود نشان می‌دهد.

به نوعی یک شبه مد است که وارد می‌شود، اما در سطوح مختلف عملیاتی و سیاسی در بیرون دانشگاه‌ها به صورت احزاب و گروه‌هایی در می‌آید. الان غلبه این جریان را در محیط دانشگاهی خودمان به این صورت نداریم و شاید در دهه 30 تا 50 این گونه جریان‌ها حضور خیلی پر رنگ‌تری داشت، نه اینکه هم اکنون وجود نداشته باشد اما جریانی کمرنگ است. در سطح نظری و فرهنگ خاص این جریان که کاملا متکثر هستند، در آموزه‌های کلاسیک دانشگاهی ما حضور دارند، یعنی اگر وارد محیط دانشکده‌ای شوید، هم جمع‌های فرانسوی، آمریکایی و انگلیسی و ...را می‌بینید و این به نوع سیاستی است که داریم و برای مثال چند سالی با آمریکا، فرانسه و انگلستان دوست هستیم و البته عوامل متعدد دیگری که در کنار یکدیگر جمع می‌شوند.

این جریان برخلاف جریان اول در خود فرو رفته که تاریخ متوقف شده‌ای دارد، تاریخ زنده و پویایی دارد اما جغرافیای آن منتقل شده است. یعنی تاریخ زنده‌ و مولدی دارد و دهه به دهه و روز به روز عوض می‌شود و اگر در سطوح نظری بنگرید، استادی که نتواند به روز باشد از دور خارج می‌شود و از این رو با جریان اول در خود فرورفته متفاوت است. ما در این جناح جریان‌های تفسیری و انتقادی و ... را داریم و همان جدالی که در غرب میان این مکاتب وجود دارد، به عینه اینجا هم وجود دارد. روز‌هایی بود که نقد پوزیتویست‌ها در حوزه علوم اجتماعی امکان نداشت و امروز این نقد‌ها به مد تبدیل شده است. چرا این طور می‌شود؟ در آنجا گاهی برای عوض شدن جریان‌ها باید نسل عوض شود، زمینه اقتصادی و بسیاری موارد دیگر تغییر کند اما اینجا فردی در دو سه دهه کاملاعوض می‌شود؛ یک روز کاملا چپ و روز دیگری کاملا راست است. این فرد البته به روز است متوقف و در خود فرو رفته نیست و این دقیقا به دلیل همان به روز بودن اوست. برای این فرد آزادی یعنی در خود نبودن ونماندن و شجاعت و عبور کردن؛ این تفسیر از آزادی نیز دقیقا منتقل می‌شود؛ نظیر هگل‌خوانی که این روزها در محیط‌های دانشگاهی بسیار رایج است و خود این نیز یک جریان است. نوعا این جریان وقتی وارد ایران شد زمام جریان‌شناسی را در محیط دانشگاهی به عهده گرفته است.

اما جریان دیگر که جریان چهارم است، این جریان انتقادی و مدل که به اینجا می‌رسد، حالت تقلیدی‌اش کم است و فعال می‌شود؛ منتهی با فعالیت جریان دوم فرق می‌کند، یعنی اینجا سعی می‌کند بومی شود یا برای خود شناسنامه تولید کند یا با ادبیات تاریخی جغرافیای خودش ارتباط برقرار می کند تا ریشه برای خود درست کند و به خویشتن اینجایی خود باز گردد و البته این جریان چهارم شکل گیری اش در ایران، جهان اسلام و دنیای غیر غرب از بسترها و عوامل اجتماعی دیگری رنگ می‌گیرد و در دهه‌های مختلف فرق می کند. ما بعد از انقلاب ما بیشتر با جریان چهارم مواجه هستیم و جریان سوم نه اینکه نباشد اما در محیط‌های فرهنگی ناگزیر باید به سوی جریان چهارم بیاید.

در کتاب سکولاریسم و معنویت، مکانیسم این جریان را توضیح داده‌ام. این مکانیسم به وضعیت فرهنگی خود جهان اسلام و یا جایی که این جریان وارد می‌شود، باز می‌گردد که الزام می‌کند که به سوی جریان چهارم حرکت کند. نخست باید هویت جریان چهارم را بهتر شناخت که این به درستی چه نوع بومی شدن است. جریان چهارم از منظر جریان سوم، یعنی جریان‌های مدرن به عقبه تاریخی خود می‌نگرد و بازخوانی کرده و برای خود تاریخ می‌سازد؛ یعنی یک نوع هرمنوتیک مفسرمحور در اینجا رخ می‌دهد و بازخوانی می‌کند گذشته و تاریخ را از افق مربوط به خودش که کاملا افقی مدرن است که منتقل شده است. برای مثال در حوزه علوم اجتماعی ابن خلدون را پیدا می کنیم، یا در حوزه متفکران غربی جابری، معتزله را پیدا می کنند که بعضا به عنوان نو معتزلیان نیز در کشورهای عربی شناخته می‌شوند یعنی کاملا ساختارگرایانه یا پساساختارگرایانه می اندیشد و به روز است اما سعی می کند برای رویکرد خودش یک عقبه تاریخی پیدا کند. برای عقلانیت خود تاریخ بسازد و به سراغ معتزله، ابن رشد و ابن خلدون با قرائت خودش البته، می‌رود. در ایران از دهه 50 این جریان فعال می‌شود که نوعی بازگشت به خویشتن با یک قرائت اگزیستانس دهه شصتی، فانونی یا ... که نوعی بومی کردن است. البته بازگشتن به خود با روایت پوزیتیویستی مانند مدل کارهای مرحوم پاک‌نژاد و بازرگان صورت می‌گیرد. عقبه هر دوی این جریان ها دینی است اما زبانشان مدرن و مفهومی است. برخی زمینه‌های شخصیتی افراد، غلبه مفاهیم جدید و برخی مواقع نیز وضعیت اقتدار ایران یا جهان اسلام الزام می کند که این جریان‌ها از زمینه‌های شخصی به صورت زمینه‌های اجتماعی در آید و وقتی که می آید از آن سوهیچ نگاهی به ابژه تاریخی جز یک امر تاریخی گذشته نیست.در مباحث توسعه دهه شصت بحث این است که چرا جهان اسلام مانند جهان غرب نیست و این بحث طرح می‌شود که باید غربی شوند و با این رویکردها وقتی خود فضای فرهنگ کشوری که غرب وارد شده است ضعیف است مقاومتی صورت نمی گیرد و باید به سمت جهان متجدد متحول شوند؛اما وقتی فرهنگ کشور میزبان زنده است فرهنگ غرب، اینگونه عریان نمی‌تواند وارد شود. باید در ذیل مفاهیم بومی و تاریخی پوشش گیرد. وقتی مفاهیم مدرن نهادهای علم را تسخیر می‌کند و مفاهیم بومی حذف می‌شود، نیازی به پوشش گرفتن از مفاهیم دینی نیست، لذا جریان سوم غالب می‌شود، اما وقتی جریان دینی دوباره فعال و تقویت می‌شود و عملیات می‌کند، جریان سوم یک عامل اجتماعی می‌شود، در این صورت جریان چهارم پدید می آید و مفاهیم مدرن را با پوشش دینی مطرح می‌کند.

عامل اجتماعی بود که بازرگان را جریان کرد زیرا فرهنگ دینی فعال شده بود و اقتضا می‌کرد فرهنگ دینی با ادبیات دینی بیان شود. بعد از انقلاب بلاهت بود که مارکسیسم عریان وارد شود و وقتی فضا ملتهب است باید در پوشش دینی وارد شود و این جریان چهارم جریان قوی‌ای می‌شود تا بتواند در سطوح مختلف عمل کند. لذا در مقطع اول مواجهه وهابیت و بهاییت را می بیند که شکل می گیرد، اما بعد از حضور مسلط جهان غرب در سطوح مختلف نیز ارزشی قائل نمی‌شدند، اما بعد از خیزش انقلاب اسلامی است که دو مرتبه وهابیت به عنوان یک بال جهان اسلام، خود را نشان می‌دهد.

ظاهرگرایی یک جریان تاریخی عملی است که در سده اول به وجود آمد، اما بعدها جهان اسلام خود آن را کنترل می‌کرد، آدم‌های نابغه ای با گرایش‌های شخصی برای احیای این می‌آمدند اما جریان اجتماعی نمی‌شدند؛ ابن تیمیه در دمشق خیلی فعالیت کرد اما جریان اجتماعی نشد، اما ظاهرگرایی وهابیت با کمک غرب فعال شد و به جریان وسیع اجتماعی تبدیل شد. تکثر در جریان چهارم خیلی زیاد است و در این جریان کشورهای عربی از ما جلوتر هستند. ما نوعا بخشی از جریان چهارم‌مان که برای بومی کردن اندیشه‌های مدرن می‌رود سر سفره عرب‌ها نشسته‌ایم. تفاوت کوچکی میان کشورهای عرب و ما وجود دارد. این جریان در کشورهای اسلامی سراغ معتزله رفتند، یعنی عقبه‌های عقلانی که در اهل تسنن وجود داشته است. اما در ایران توقع می‌رفت کسانی که در حاشیه جریان چهارم هستند، سراغ لایه‌های عقلانی بروند، اما اینگونه نشد و گویی که خط مقدم مواجهه اینها با عقلانیت شیعی جهان اسلام است؛ یعنی شما روشنفکری دینی در ایران را بیشتر به دنبال ایمان‌گرایی می‌بینید تا اینکه به بازخوانی فلسفه ملاصدرا بروند. ما در تاریخ خود جریان‌های مختلفی داریم اما جریان چهارم در ایران به سراغ جریان‌های غیر عقلانی رفته است.

captcha