تعیین سرنوشت در نگاه قرآنی امری است که خود انسان رقم زننده آن است و براساس آموزههای قرآنی تا انسان، گروه و جامعهای برای تغییر سرنوشت خود اقدام نکند خدا نیز در وضعیت موجود تغییری ایجاد نخواهد کرد. یادداشت زیر بنا دارد ضرورت مسئله درک هدف و «نقطه آغاز» در تعیین سرنوشت اجتماعی و سیاسی را مورد بررسی قرار دهد:
نقطه آغاز، آغاز هر امری است، هر پدیدهای اعم از طبیعی یا غیرطبیعی دارای «نقطه آغازی» است؛ نقطه آغاز در انسان دارای جایگاه ویژهای است چرا که دارای قدرت «انتخاب» است. نقطه آغاز در زندگی انسان بیشتر معنا پیدا میکند تا جامدات که عاری از تحرک هستند یا نباتات که بیشتر در خدمت انسان هستند. این امر نسبت به حیوانات نیز که فاقد عقل انسان، قدرت انتخاب و ویژگی های جسمانی او هستند از اعتبار و جایگاه کمتری برخوردار است.
هر انسانی دارای «نقطه آغاز» است، آن چیزی که سبب پایان یأس و ناامیدی و آغاز رهایی میشود فهم «نقطه آغاز» است، «نیروی جاذبه» یا «اراده» بعد از فهم «نقطه آغاز» قرار دارند. در واقع نیروی جاذبه یا اراده زمانی موثرتر خواهد شد که انسان ابتدا به فهم نقطه آغاز خود نایل شود، اراده یا «نیروی جاذبه» بعد از فهم نقطه آغاز مثمرثمرتر خواهد شد.
انسانی زمانی برای کامیابی در هستی گام معقول را بر خواهد داشت که بتواند نقطه آغاز خود را درک کند. انسان دارای استعدادها و تواناییهای مختلف است، اما بخشی از این استعدادها و تواناییها در ذات او بیشتر و برخی کمتر هستند و آن بخاطر ایجاد تنوع و رهایی از سکون در جامعه بشری است. زمانی این استعدادها و تواناییها انسان را به آنچه که میل دارد و میپسندد هدایت خواهد کرد که نقطه آغاز خود را فهم کند.
انسان باید فهم کند که نقطه آغاز وی چه میتواند باشد و بر اساس آن به سراغ پرورش استعداد متناسب با نقطه آغاز خود باشد. نقطه آغاز و استعداد دارای رابطه دیالکتیکی هستند. ابتدا انسان باید نسبت به استعدادهای مختلف خود تصویری کلی داشته باشد و سپس دنبال کشف نقطه آغاز زندگی خود باشد. هنگامی که نقطه آغاز، فهم شد باید تمام فکر، استعداد و تواناییهای خود را در خدمت آن قرار دارد.
اینکه فردی در یک حوزه بسیار موفق می شود بخاطر این است که نقطه آغاز خود را فهمیده هر چند با این واژه ناآشنا باشد. زمانی که فرد خود را در معرض حوزههای مختلف قرار میدهد و موفقیت نسبی در آنها کسب می کند برای این است که نقطه آغاز زندگی خود را به درستی درک نکرده است.
فهم نقطه آغاز یعنی اینکه، انسان با شناخت درست استعدادهای خود به آن رسیده است که ورود به چه عرصهای او را موفق خواهد کرد. آیا ورود به عرصه هنر او را موفق خواهد کرد؟ عرصه ورزش؟ سیاست؟ اقتصاد؟ و.... انسان در هر صورت به موفقیتهایی خواهد رسید اما اگر نقطه آغاز زندگی خود را بفهمد این فهمیدن پرتاب سکوی او خواهد شد، نه داشتن شانس، سن، علم، محیط اجتماعی، نیروی جاذبه و....
داشتن استعداد در زمینههای مختلف دلیلی برای ورود به تمامی آنها نیست، به همین دلیل است که فردی که همزمان وارد حوزههای مختلف میشود نمیتواند در همه آنها و یا حتی یکی از آنها به اوج موفقیت برسد. شاید ظن فرد این باشد که در تمام حوزههای وارد شده موفق شده است، اما هنگامی که با افراد رسیده به اوج در آن حوزههای مختلف قیاس شود، ملاحظه خواهد شد که او چندان موفق نبوده است.
فهم نقطه آغاز لزوما کسب موفقیتهای مادی نیست چه بسا فرد نقطه آغاز خود را در خوب بودن ببیند، یعنی بفهمد اگر او بخواهد انسان خوبی باشد استعدادهایش به او بیشتر کمک خواهند کرد تا اینکه بخواهد فردی اقتصادی باشد یا سیاسی. فهم نقطه آغاز، هر چند در ارتباط با سن، تحصیلات و محیط و... است اما وابستگی ذاتی با آنها ندارد، انسانی در هر سن و یا دوره علم آموزی و محیطی که زندگی می کند می تواند به فهم نقطه آغاز زندگی خود برسد.
سن، تحصیلات، محیط، نیروی جاذبه و.... می توانند در رسیدن به موفقیت نقش داشته باشند، نه اینکه تعیینکننده باشند. موفقیت انسان یا همراه با فهم نسبت به نقطه آغاز، توأم است یا بدون آن. دستیابی به موفقیت هنگامی که توام با فهم نقطه آغاز باشد، آسانتر خواهد بود چرا که فرد احساس خواهد کرد نسبت به آن مأمور شده است. برای همین است که در برخی مواد افراد گمان میکنند مأمور به انجام اموری شدند، آنها در واقع به نقطه آغاز خود رسیدهاند؛ یعنی استعداد خود را بهتر درک کرده و دانسته اند کدام استعداد را به کار گیرند تا موفق شوند. بنابراین حرکت خود را شروع میکنند چرا که یقین دارند موفق خواهند شد.
اینکه فهم نقطه آغاز در نهایت - در یک تقسیم کلی - انسان را به سمت «خوبی» هدایت کند یا «بدی» منوط به این است که انسان در بکارگیری استعدادهایش برای رسیدن به موفقیت بخواهد به چه چیزی پایبند باشد؛ باورهای اخلاقی، ارزش های دینی و یا معیارهای ماکیاولیستی.
هنگامی که انسان به فهم «نقطه آغاز» خود رسید، در این مرحله است که باید دست به انتخاب بزند. انتخاب استعدادهای درونی برای پرورش دادن آنها جهت رسیدن به موفقیت. انسان با فهم نقطه آغاز خود کدام معیار را باید برای انتخاب استعدادهای خود در راس قرار دهد؟ انسان از طریق باورهای اخلاقی، ارزشهای دینی یا معیارهای ماکیاولیستی میتواند حرکت در نقطه آغاز خود را شروع کند و با در نظر گرفتن هر کدام از این معیارها استعدادهای خود را بکار گیرد و شکوفا کند.
در این مسیر، بهترین معیار خداوند است. خدا در رأس امور قرار دارد و برای همین است که از بندگان خود میخواهد «فی سَبیلِ اللَّهِ»وار اقدام کنند؛ یعنی كاری كه میكنند برای رضای خداوند باشد. انتخاب استعدادها هم باید با در نظر گرفتن این رضایت باشد، استعدادها همانند امکانات هستند که می توانند مورد استفاده خوب یا بد قرار گیرند.
دلیل دیگر اینکه گفته شد در انتخاب استعداد باید خدا را در نظر گرفت، این است که اساسا بازگشت همه امور به سمت خداست، پس باید طوری به انتخاب استعدادها اقدام کرد که در نهایت این اوج موفقیت انسان را به اصل خود یعنی خداوند بازگرداند و این بازگشت نیز همان کسب رضایت خداوند است.
این مسئله در حوزه سیاست و اداره امور جامعه از اهمیت دوچندانی برخوردار است. در واقع اگر فرد، گروه، حزب و جریانی بخواهد در یک جامعه دینی اداره امور یک جامعه را به دست بگیرد و به سیاستورزی بپردازد باید «نقطه آغاز» خود را مشخص کند. یعنی هم بداند تا چه میزات از استعداد، ظرفیت و صلاحیت لازم برای ورود به این عرصه برخوردار است و هم اینکه تا چه حد میتواند از ظرفیتهای خود در جهت متعالی ساختن جامعه بهره ببرد و آنها را به سمت سعادت و خوبی سوق دهد.
در واقع پر بیراه نیست اگر گفته شود سیاستورزی با رویکرد دینی با فهم «نقطه آغاز» شروع میشود و این نقطه تمایز آن با سیاستورزی با رویکرد غیر دینی است. برای یک فرد، حزب و جریان سیاسی دینمدار باید مهم باشد که برای چه به عرصه سیاست وارد میشود، آیا صلاحیت و استعداد لازم برای حضور در این صحنه را داراست و در نهایت اینکه جامعه را به کدامین سمت هدایت میکند؟
رحمت مهدوی، دانش آموخته ارشد علوم سیاسی