به گزارش ایکنا؛ همزمان با نزدیک شدن موعد برگزاری همایش «تصوف؛ شاخصهها و نقدها» که با حمایت دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم روز پنجشنبه 19 مهرماه در شهر مشهد برگزار خواهد شد رضا بابایی با انتشار یادداشتی به دفاع از نقش تصوف در شکلگیری جریان روشنفکری دینی پرداخت.
در واکنش به این یادداشت که در شبکههای اجتماعی انتشار یافت، حجتالاسلام محمدتقی سبحانی که سمت ریاست برگزاری همایش را بر عهده دارد با انتشار پیامی به انتقاد از اظهارات بابایی پرداخت. گزیده این پیام از نظر میگذرد؛
«یکی از نویسندگان محترم، اخیرا نوشتهاند که «اگر بتوان برای روشنفکری دینی، تباری شناسنامهدار در تاریخ مسلمانان یافت، به گمان من عرفان و تصوف است» و افزودهاند: «اگر عطار و سنایی و مولوی و محییالدین را از روشنفکران دینی بگیرند، گویی جوانکی بیپناه را در سنگستان تنهایی رها کردهاند». این نوشته البته برای افشای نادرستی همایش تصوف به رشته تحریر درآمده و گویا میخواهند بانیان همایش را به اهمیت کار صوفیان و لزوم تبعیت روشنفکران از آنان آگاه سازند و فقیهان را هشدار دهند که در دنیای جدید، راهی جز پیوستن به ائتلاف صوفیان و روشنفکران ندارند و تا دیر نشده است، برای نجات خود و دینداری، باید به اردوگاه آنان پناه آورند!
این نوشته سخت مایه شگفتی است و نشان میدهد که جریانشناسی و علم پژوهیتاریخی در بین ما هنوز هم رنجور و مظلوم است و افراد گمان می کنند که به دلخواه خود میتوانند بر تاریخ فرمان برانند و سرنوشت گذشته را با خیال آتیهخواه خود قلم بزنند:
این که روشنفکری و یا روشنفکری دینی تا چه اندازه به تصوف نَسَب میبرد، را در دو بخش توصیفی و تجویزی میتوان مطالعه کرد. میان تصوف به عنوان یک منظومه فکری و عملی با روشنفکری دینی در بعد فکری و رفتاری از جهات بسیار ناهمسویی وجود داشته است: از منظر تاریخی چنین نَسَبی را نمیتوان نشان داد و پایهگذاران روشنفکری دینی هم چنین «شجرهنامهای» را نپذیرفتهاند و بلکه غالبا به انکار و برائت پرداختهاند. این که نَسبِ نخشب و بازرگان و سحابی و سامی و پیمان و شریعتی را به ادهم و بایزید و عطار و حلاج برسانیم، هم زور علمی میخواهد و هم بار حقوقی دارد.
در «گفتمان» و «ترمینولوژی» این دو گروه نیز نسبتی وجود ندارد . دالّهای مرکزی و کلیدواژههایی همچون عزلت و چلهنشینی، ذکر و فکر، مرشد و مرید، سالک و واصل، خلسه و وجد، محو و صحو، فقر اختیاری و فنای در ذات و صفات و ... چه ارتباطی با دموکراسی، پیشرفت، رنسانس اسلامی، حقوقزنان، استعمارستیزی، علمگرایی، عقلورزی، عدالتخواهی، آزادیهای اجتماعی، جهاد، هجرت، شهادت، مدیریت علمی، و برنامههای توسعه و ... دارد؟!
در خصوص «آرمانها» و «ابزارها» نیز میان این دو جریان همپوشی روشنی نیست. در حالی که صوفیان در پی فنای نفس در حق محض بودهاند و ظلمت عالم را به دلیل دوری از لاهوت و ملکوت میدیدند و راه رستگاری را در درون و آزادی روح از تن و دنیای دون میدانستند، روشنفکران دینی به دنبال ساختن دنیای بهتر برای زیستن و برون رفت از انحطاط و عقبماندگی بودند و راه رهایی را در مبارزه با فقر و فساد و خرافه و نابخردی میجستند. شاید به دلیل همین فاصله عمیق تصوف و روشنفکری است که در سنت روشنفکر دینی معاصر- جز کسانی چون عبدالکریم سروش به دلایلی که بازخواهم گفت- از میراث تصوف بهرهای نبردند و از انتساب خود به این جریان پرهیز کردند.
در دهههای اخیر از سه جهت میان روشنفکری دینی با تصوف سنتی، نوعی «خویشاوندی سببی» برقرار شده است: اولا، روشنفکری دینی پس از انقلاب به نقد دین و فقاهت و حکومت اسلامی روی آورده و دین شخصی، نسبیگرایی، معنویتخواهی سکولار را به عنوان سرپلهای عبور از شریعت، الهیات، منابع وحیانی و نظام مرجعیت و روحانیت قرار داده است. در این فضا، بی گمان میراث صوفیانه میتوانست دستمایه خوبی برای فروشکستن حرمتهای شرعی و عرفهای اجتماعی و گذشتن از قواعد فهم دینی و ضوابط زیست مومنانه باشد. آری، شریعتگریزی، تاویلگرایی ، خردناباوری، درونگرایی و شطحپروری بهترین دستاویز روشنفکران دینی برای جذب جوانان سرگردان و بیپناهِ عصر پساانقلاب بود و کسی چون سروش به خوبی در این میدان، همه ظرفیت و توان را به کار زد و دین را به وادی دل، معرفت دینی را به دامن قبض و بسط، و وحی را به رویای رسولان حوالت داد.
ثانیا، آویزه دیگر روشنفکری در دو دهه گذشته، رواداری مطلق و رهایی از تقید و تعبد با چاشنی خوشباشی، بیخیالی و داوریهای ذوقی بوده است که این کار تا حدودی از منطق ابنالوقتی، و آداب قلندری و ملامتی ساخته است و با شعر و شورمندی و شیرینپردازی هم به جان مخاطب مینشیند.
ثالثا، تجربه نشان داده است که جامعه شیعی و انسان ایرانی را از معنویت، اخلاق درونگرا، و مناسک و شعائر نمیتوان جدا ساخت. تصوف، تجربه بدیل و مناسبی برای پر کردن این خلأ و بهانه مناسبی است تا این طفل را از سینه آداب فقهی، اخلاق شرعی و مراسم مذهبی و سنتی، به دامن مجالس ذکر و سماع کشاند و جان تشنه آنان را به مولویخوانی و حافظسرایی سیراب ساخت. اینها چیزهایی است که با عناصر اندیشه مدرن و پسامدرن همآوایی دارد و کار روشنفکران را با دینداری به چالش نمیکشاند.
از این زاویه، همآوایی و همروی برخی روشنفکران و صوفیان قابل درک است و این پیوند، بیگمان فرزندانی را به بار آورده که نمونه آن را در بین دانشگاهیان و حوزویان به روشنی میتوان دید. البته تصوف در طول تاریخ، فرزندان مشروع و نامشروعی را به بارآورده و با غلوگرایی و شیطانپرستی، سلفیگری و شیعهستیزی، بابسازی و بهاییپروری و دهها مسلک و مکتب، گره خورده و این یکی هم بعید نیست که ریشه بگیرد و نتیجه دهد. به ویژه در عصر خِرَدِ خُرد شده فرامدرن و در دنیای دینوارههای نو و گرایش به دینهای خصوصی و دستساز، برآمدن چنین مولود ناموزونی اصلا دور از انتظار نیست.
این حرکت، هم به انحطاط و انزوای پروژه روشنفکری دینی میانجامد و هم تصوف را از میراث معنوی خود تهی میسازد و «خنثای مشکله»ای بر دست صاحبان آن میگذارد که به درد هیچ یک از طرفین نمیخورد، مگر آن که صوفیان از جلب مریدان دلداده وامانده و به روشنفکران بوالفضول دلخوش داشته باشند و روشنفکران نیز به پایان خویش رسیده و نومید از اصلاحگری و جامعهسازی، بخواهند دمی در خلسه و خیال بیاسایند و روح ناآرام خویش را با شعر وشور و یا ساز و نوائی تسکین دهند.
این پروژه اگر هیچ نتیجهای نداشته باشد، برای جداسازی نسل جوان از زیر بیرق دین و فقاهت و سپردن آنها به دست تندباد فرقههای معنویتزده و یا گروههای سرخورده اجتماعی و سیاسی سخت کارساز است. به گمانم از هیچ راه دیگری نمی توان دانشجویان دلزده از انقلاب و ناامید از اوضاع را به حلقههای صوفیانه و از آنجا به دکانهای چند دهنهای که هر روز بر شمارش افزوده می شود، تحویل داد.»
یادآور میشود رسول جعفریان نیز چندی پیش با انتشار یادداشتی نسبت به برگزاری این همایش و نقش آن در ایجاد تفرقه در جامعه هشدار داده بود که با واکنش سبحانی مواجه شد.
انتهای پیام