داستانی زیبا از باب توبه به قلم شیخ حسین انصاریان
کد خبر: 3841197
تاریخ انتشار : ۱۸ شهريور ۱۳۹۸ - ۱۹:۴۷

داستانی زیبا از باب توبه به قلم شیخ حسین انصاریان

گروه حوزه‌های علمیه ــ توبه در اسلام اعاده حیثیث از گنهکار پشیمان نزد خداست، اعاده حیثیتى که به وسیله خود او انجام مى‌شود و دیگران دخالتى ندارند و این راه همیشه براى او باز است، چون مکتب الهى مکتب امید است.

به گزارش ایکنا؛ حجت الاسلام والمسلمین شیخ حسین انصاریان در کتاب ارزشمند «عبرت آموز» در باب توبه به داستان جالبی اشاره می کند که به شرح ذیل است:
توبه دو برادر در آخرین ساعات!
توبه در اسلام اعاده حیثیث از گنهکار پشیمان نزد خداست، اعاده حیثیتى که به وسیله خود او انجام مى‌شود و دیگران دخالتى ندارند و این راه همیشه براى او باز است; چون مکتب الهى مکتب امید است، سرچشمه مهر است و کانون رحمت و حسین آیینه تمام نماى رحمت آفریدگار است، رحمت بر خلق، رحمت بر دوست، رحمت بر دشمن. حسین وجودش مهر بود، گفتارش مهر بود، رفتارش مهر بود، از وقتى که در راه با یزیدیان روبرو شد کوشید که آنان را هدایت کند و به راه راست بیاورد و آنچه قدرت داشت به کار برد، راهنمایى کرد، خیرخواهى نمود.
پیش از جنگ بکوشید در میان جنگ بکوشید، با گفتار بکوشید، با رفتار بکوشید و توانست کسانى را که شایسته رستگارى بودند از دوزخى شدن برهاند و بهشتى گرداند.
آخرین دعوت حسین وقتى بود که تنها مانده بود، وقتى بود که یارانش همگى شهید شده بودند و دیگر کسى نداشت، آخرین دعوتش بانگ استغاثه بود و ندا کرد: آیا براى ما یاورى پیدا نمى‌شود؟ آیا کسى هست از حرم پیامبر دفاع کند؟
اَلا ناصِرٌ یَنْصُرُنا؟ اَما مِن ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُول اللهِ؟
این ندا سعد بن حرث انصارى و برادرش ابوالحتوف بن حرث را به هوش آورد، هر دو از انصار بودند و از عشیره خزرج ولى با آل محمد سر و کارى نداشتند، هر دو از دشمنان على بودند و از خوارج نهروان، شعارشان این بود: حکومت از آن خداوند است و بس، گنهکار، حق حکومت ندارد.
آیا حسین گنهکار بود، ولى یزید گنهکار نبود؟!
این دو نفر از کوفه تحت فرماندهى عمر سعد به قصد پیکار با حسین و کشتن او بیرون شدند و به کربلا رسیدند، روز شهادت که کشتار آغاز شد، در سپاه یزید بودند، آسیاى جنگ مى گردید و خون مى‌ریخت و آن دو در سپاه یزید بودند، حسین یکه و تنها ماند و آن دو در سپاه یزید بودند، هنگامى که نداى حسین را شنیدند به هوش آمدند با خود گفتند: حسین فرزند پیامبر ماست، روز رستاخیز دست ما به دامان جدش رسول خداست، به ناگاه از یزیدیان بیرون شدند و حسینى گردیدند و در زیر سایه حسین که قرار گرفتند پس یکباره بر یزیدیان تاختند و به جنگ پرداختند، تنى چند را مجروح کرده و عده‌اى را به دوزخ فرستادند و کوشیدند تا شربت شهادت نوشیدند.
علامه کمره اى که از مشایخ اجازه این فقیر است در جلد سوم کتاب بسیار پرقیمت «عنصر شجاعت» مى‌فرماید:
همین که زنان و اطفال صداى حسین را به استغاثه شنیدند:
اَلا ناصِرٌ یَنْصُرُنا . . . ؟
صدا به گریه بلند کردند، سعد و برادرش ابوالحتوف چون این نداى دلخراش را با آن ناله و شیون از اهل بیت شنیدند عنان به طرف حسین برگرداندند.
اینان در حومه نبرد بودند و با شمشیرى که در دستشان بود به دشمنان حمله کردند و به جنگ پرداختند، نزدیک امام همى نبرد کردند تا جماعتى را کشتند و در آخر هر دو مجروح شده زخم فراوان برداشتند، سپس هر دو در یک جایگاه با هم کشته شدند.
باید در داستان حیرت آور این دو برادر پیام روح امیدوارى را شنید، روح امید به نور خود سرى مى کشد و از پشت پرده غیب انتظار خبرهاى تازه به تازه دارد، نویدهاى غیر مترقبه براى انبیا مى‌آورد در حقیقت او نبى انبیاء است.
به واسطه خاصیت نور امید، هر دم انبیاء به کشف تازه‌اى از پشت پرده‌هاى غیب امید مى‌دارند از دمیدن روح تازه یاس ندارند حتى در دم آخر و نفس نزدیک به جرم را با مجرم حساب نمى‌کنند و تا عمل جرم به طور جزم انجام نگیرد، انتظار عنایت تازه‌اى را به جا مى‌دانند، چه اینکه عنایات مخصوص الهى مستور از همه است.
یعقوب پیامبر(علیه السلام) فراق عجیبى کشید، سالیان درازى که چشم سفید مى شد گذشت و از یوسفش نشانى، بویى، اثرى، خبرى، نیامد، بلکه خبر خلاف آمد و مرور زمان با سکوت طویل خود آن را امضا مى کرد، در عین حال على رغم زمزمه گرگ خوردگى، امیدوارى به حیات و به بازگشت عزیزش داشت و گم گشته خود را از روح الهى مى‌طلبید.
انقلاب روحى این دو نفر جنگجو را در پاسخ روح امیدوارى به حسین جواب دادند که امید خود را به هدایت خلق به موقع بداند و معلوم شود که از دم شمشیر خونریز دشمن نیز ممکن است نور هدایت مخفیانه بجهد!
این ترجمه در انقلاب این دو نفر، غریب ترین نادره وجود را از این طرف و بلندترین روح امیدوارى را در بنیه حسین (علیه السلام) از آن طرف در پیش نظر مبلغین اسلامى مى‌نهد و به نما مى‌گذارد، فلته تحول، فلته طبیعت هرچه بود، پس از استحکام دشمنى و خارجى بودن بیست ساله و پافشارى در خلاف و ستیزه تا دم آخر، چون یوسفى از پشت پرده هاى نهانخانه غیب به در آمدند.
سرّى است که خدا در نهاد ذات بشر نهاده و مستورش داشته، همان مجهول بودن این سر است که امیدوارى به مبلغین حق مى‌دهد و مى‌گوید: به هیچ حال از تبلیغ و تاثیر آن مایوس مباشید، سر ذوات بر همه مامورین هدایت مستور است هر آنى تحولى رخ مى دهد، از پشت پرده ابهام طبقه‌اى از نو به ظهور مى‌آیند.
اِلهى اِنَّ اخْتِلاَفَ تَدبِیرکَ وَسُرْعَهَ طَواءِ مَقادِیرِکَ مَنَعا عِبادَکَ العَارِفِینَ بِکَ عَنِ السُّکونِ اِلى عَطاء ، وَالْیَاْسِ مِنْکَ فِى بَلاَء.
خداوندا! اختلاف تدبیرت ، و شتاب و سرعت درهم پیچیدن تقدیراتت ، بندگان عارف به تو را از آرامش به عطاى موجود و از نومیدى از تو در بلاها باز مى دارد .
بدن که سایه اى است از روح، حجابى است بر فکر که رخسار آن را پوشیده و فکر نیز حجابى است که غریزه عقل را در پشت خود نهفته و غریزه عقل نیز حجابى است بر روان که چهره آن را پوشیده داشته و نهفته‌تر از همه نهفته‌ها سرى است در ذات انسان که در پشت پرده روان نهفته است، هیچ قوه علمیه به آنجا نافذ نیست و به کشف آن قادر نه، این نهفته‌هاى پشت پرده هر یک به قوه‌اى مکشوف مى‌گردند، نهفته نخستین را که فکر است قوه هوش مى‌باید، مردم هشیار فکر را قرائت مى‌کنند، از پشت پرده قیافه و لهجه و خط، فکر را مى‌خوانند.
و عقل پنهان را نور فراست و ایمان که قوه‌اى است فوق کاشف اول درمى یابد و مقام روح و روان را نور نبوت که بالاتر و برتر و نافذتر از همه است تواند یافت ولى از سر روان احدى را خبر نیست، آنجا شعاع مخصوص ربوبى است و آن ناحیه ارتباط ذات موجود است با مقام کبریایى غیب الغیوب در آنجا هیچ واسطه‌اى بین لطف ایزد با خلق او نیست، هرکس خود رابطه مخصوص با پروردگار خود دارد، این رابطه را با کس مکشوف نکرده تا وجوب تبلیغ و حکم آن همیشه ثابت و تاثیر آن همواره مترقب باشد.
هادیان را همواره در هر حالى به امیدواری‌هاى تازه به تازه مى نوازد به رشد و هدایت مردم تحریص مى‌کند، اسباب انقلاب و تحول را از بین اسباب مستور داشته، بلندى پایه خداشناسى وابسته به توکل و امید و انتظار و روح امید است، هر چند خداشناسى عمیق‌تر باشد روح امید را پایه ارتفاع بلندتر خواهد بود و هرچه روح امیدوارى ارتفاعش بلندتر باشد، بیشتر به عمق وجود سر مى‌کشد و انتظار خبرها دارد و خبرهاى تازه مى‌گیرد.
مرتفع‌ترین روح تا به عمیق‌ترین اسرار وجود سرى مى‌کشد، اسرار نو به نو مى‌بیند، خبرهاى تازه تازه به او مى‌رسد.
هان! اى مبلغین اسلام، روح امید را از شما نگیرند، سختى اوضاع مایوستان نکند، اوضاع زمان شما از اوضاع اول بعثت سخت‌تر نبوده و نیست.
گویند: شیخ محمد عبده در محضرى گفت: من از اصلاح حال امت اسلامى مایوسم. بانویى از حضار که از بیگانگان بود گفت: عجب دارم که این کلمه شوم «یاس» از دهان شیخ بیرون جست! شیخ هشیار شد، فورى استغفار کرد و تصدیق نمود که حق مى‌گویى.
امام حسین (علیه السلام) جز از جدش از همه هادیان از همه انبیاء، روح امیدوارى بلندتر بود، شاهبازى بود تا به مرتفع ترین قله‌هاى امکان پرواز و به عمیق ترین اسرار وجود نظر داشت، پیام امیدوارى را از زبان حسین بشنوید که به شما روح بدهد.
جانها فداى تو باد یا حسین که در هر وادى تو را باید صدا زد، تو مبلغین را تشویق مى‌کنى، تو معیار پافشارى را با نیک بینى مى آموزى، ما را به شیخ مصر و رییس مصر کارى نیست، فداکارى را تو کردى و دیگران از تو آموختند، از زبان تو باید اسرار خدا را شنید، بلندپایگى روح تو حتى از انبیاى دیگر هم برتر بود، در کوى تو نسیم نوید و انتظار خیر حتى از دم شمشیر خونریز هم می وزد.
اقدام تو در آغاز، در آن عصر تاریک موحش و به کوفه روى آوردنت، با پیشامدهاى مراحل بین راهت و تذکر:
اَلاَمْرُ یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَکُلَّ یَوْم هُوَ فِی شَاْن ، فَاِنْ نَزَلَ الْقَضاءُ فَالْحَمْدُ للهِِ ، وَاِن حَالَ الْقَضاءُ دُونَ الرَّجَاءِ . . .
و برخورد به سدهاى بسته و گفتگوهاى مهرآمیز یا شورانگیزت، هر کدام در مرحله‌اى و به نحوى اطوارى بود که از انوار امید مى تابید و دعاى عرفات را جلوه مى‌داد که مى‌گفتى:
اِلهى اِنَّ اخْتِلاَفَ تَدبِیرکَ وَسُرْعَهَ طَواءِ مَقادِیرِکَ مَنَعا عِبادَکَ العَارِفِینَ بِکَ عَنِ السُّکونِ اِلى عَطاء ، وَالْیَاْسِ مِنْکَ فِى بَلاَء.
و در آخر هم که چشم از جهان بربستى بدان امید بودى که تربت شهیدان کویت، زنده دلان را هشیار کند، به تربت شهیدان کویت بگذرند تا نسیم حیات بر آنان بوزد، از آنجا زنده شوند و به تبلیغ قیام کنند و از خلق روگردان نباشند، تا با تبلیغ خود، آلودگان را به پاکى و اهل معصیت را به توبه و انابه و مستحقان عذاب را به بهشت عنبرسرشت برسانند.
انتهای پیام

captcha