کد خبر: 3851361
تاریخ انتشار : ۰۵ آبان ۱۳۹۸ - ۰۹:۵۴

تجلی شهادت سبط اکبر(ع) در شعر آئینی/ می‌رسد روزی که می‌سازیم، صحنت را حسن(ع)

گروه ادب ــ بیست و هشتم صفر مصادف با سالروز شهادت حضرت امام حسن بن علی‌بن ابی‌طالب(ع) است و شاعران آئینی با سوگ‌سروده‌هایی، در این مصیبت به عزا نشسته‌اند.

5 آبان/// تجلی شهادت سبط اکبر(ع) در شعر آئینی/ می‌رسد روزی که می‌سازیم، صحنت را حسن؟!به گزارش خبرنگار ایکنا؛ امام حسن مجتبی(ع) در تمام مدت امامت خود که ۱۰ سال طول کشید، در نهایت اختناق زندگی کرد و هیچ گونه امنیتی نداشت، حتی در خانه خود نیز در آرامش نبود و سرانجام در ۲۸ صفر سال ۵۰ هجری قمری و در سن ۴۷ سالگی، به تحریک معاویه و به دست همسر خود(جعده)، به واسطه آب زهرآلودی مسموم شد و به شهادت رسید.

پیکر مطهر آن حضرت به دلیل توطئه و مخالفت دشمنان برای دفن در مسجد پیامبر(ص) در مدینه، در قبرستان بقیع دفن شد که حتی دشمنان و بدخواهان اهل بیت عصمت و طهارت(ع)، از تیرباران بدن مبارک و تابوت آن حضرت(ع) هم دریغ نکردند و قریب به ۴۰ تیر بر آن بدن پاک و نورانی و تابوت حامل آن زدند. شاعران آئینی‌سرا زندگی و سیره آن حضرت را مورد توجه قرار داده و با سروده‌های خود در رثای آن حضرت به سوگ نشسته‌اند. ابیاتی از این سوگ‌سروده‌ها را می‌خوانیم:

استاد غلامرضا سازگار

قوتت همه شب خون جگر بود حسن جان
گريان ز غمت چشم سحر بود حسن جان
از دوست و دشمن به تو پيوسته ستم شد
مظلومی تو ارث پدر بود حسن جان
مادر که زمين خورد تن پاک تو لرزيد
تنها کمکت اشک بصر بود حسن جان
از طعنه و از زخم زبان‌های پياپی
هر دم به دلت زخم دگر بود حسن جان
شد قلب تو مجروح‌تر از جسم برادر
کز او جگرت سوخته‌تر بود حسن جان
گر ماه حسين بن علی بود محرم
ماه غم تو ماه صفر بود حسن جان
هر کس به تنش زخم رسد از دم شمشير
زخم تو به تن نه، به جگر بود حسن جان
در کوچه و در مسجد و در خانه مغيره
پيوسته تو را پيش نظر بود حسن جان
در راه حسين بن علی چار فداييت
در کرببلا چار پسر بود حسن جان
«ميثم» که سخن از دل سوزان تو می‌گفت
شعرش به دل شيعه شرر بود حسن جان

قاسم نعمتی

داغی نهفته است در این قلب پاره‌ام
همچون حباب منتظر یک اشاره‌ام
عمریست لحظه گذر از کوچه‌های تنگ
آن صحنه غرورشکن در نظاره‌ام
گفتم به زهر: خوب اثر کن بر این جگر
در دست‌های توست فقط راه چاره‌ام
در ظلمت همیشه شب‌های کوچه‌ها
در جستجوی تکه چندین ستاره‌ام
چون مادرم تمام تنم سوخت ای خدا
اما به سینه است تمام شراره‌ام
اسرار کوچه را نتوان گفت با کسی
راوی این حقیقت پر استعاره‌ام
یک جمله‌ای بگویم و ای خاک بر سرم
بگذاشت پا به چادر و رد شد ز مادرم

یوسف رحیمی

جنت، بهار پیرهنت ایها الکریم
از نور جامه‌ای به تنت ایها الکریم
ای همدم تو زمزمه‌های زلال وحی!
ای جبرئیل هم‌سخنت ایها الکریم
شب‌زنده‌دار، دیده دلخستگان شهر
هر شب به شوق آمدنت ایها الکریم
نشنید آن‌که بر تو روا داشت ناسزا
یک ناروا هم از دهنت ایها الکریم
هرچند که غریب‌نواز مدینه‌ای
ماندی غریب در وطنت ایها الکریم
حتی شهادت تو نداده‌ست خاتمه
بر روضه‌های دل‌شکنت ایها الکریم
جا مانده بود هر کسی از کوچه‌‌ها، رسید
تشییع شد چگونه تنت؟ ایها الکریم
حتی هزار تیر به تشییع آمده
بردند سهمی از کفنت! ایها الکریم 

سیدحمیدرضا برقعی

نشستم گوشه‌ای از سفره همواره رنگینت 
چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت
به عابر‌ها تعارف می‌کنی دار و ندارت را
تو آن باغی که می‌ریزد بهشت از روی پرچینت
کرم یک ذره از سرشار، سرشار صفت‌هایت
حسن یک دانه از بسیار، بسیارِ عناوینت
دهان وا می‌کند عالم به تشویق حسین، اما
دهانِ رحمة للعالمین واشد به تحسینت
تو دین تازه‌ای آورده‌ای از دید این مردم
که با یک گل کنیزی می‌شود آزاد در دینت
معزالمومنین خواندن مذل المومنین گفتن
اگر کردند تحسینت اگر کردند نفرینت
برای تو چه فرقی دارد‌ ای والتین و الزیتون
که می‌چینند مضمون آسمان‌ها از مضامینت
بگو با آن سفیرانی که هرگز بر نمی‌گشتند
فراخوانده خدا جبراییل‌هایش را به تمکینت
بگو تا تیغ برداریم اگر جنگ است آهنگت
بگو تا تیغ بگذاریم اگر صلح است آیینت
خدا حیران شمشیر علی در بدر و خندق بود
علی حیران تیغ نهروانت تیغ صفینت
بگو از زیر پایت جانماز این قوم بردارند
محبت کن! قدم بگذار بر چشم محبینت
تورا پایین کشیدند از سر منبر که می‌گفتند:
چرا پیغمبر از دوشش نمی‌آورد پایینت
درون خانه هم محرم نمی‌بینی تحمل کن
که می‌خواهند،‌ای تنها‌ترین تنها‌تر از اینت
تو غم‌های بزرگی در میان کوچه‌ها دیدی
که دیگر این غم کوچک نخواهد کرد غمگینت
از آن پایی که بر در کوفت بر دل داشتی داغی
از آن دستان سنگین بیشتر شد داغ سنگینت
سر راهت می‌آمد آنکه نامش را نخواهم برد
برای آنکه عمری تازه باشد زخم دیرینت
برای جاری اشکت سراغ چاره می‌گردی
که زینب آمده با چادر مادر به تسکینت
به تابوت تو حتی زهر خود را کینه خواهد ریخت
چه می‌شد مثل مادر نیمه شب بود تدفینت
صدایت می‌زند اینک یتیمت از دل خیمه
که اورا راهی میدان کنی با دست آمینت
هزاران بار جان دادی، ولی در کربلا آخر
در آغوش برادر دست و پا زد جان شیرینت
کدامین دست دست کودکت را بر زمین انداخت؟
نمک‌نشناس آن دستی که روزی بوده مسکینت
دعا کن زخم غم‌هایت بسوزاند مرا یک عمر
نصیبم کن نمک از سفره همواره رنگینت

رضا قاسمی

گر چه در مظلومیت احساس غربت می‌کنیم
می‌رسد از راه، روزی که قیامت می‌کنیم
می‌رسد روزی که می‌سازیم، صحنت را حسن
بعد از آن درباره‌اش هر روز، صحبت می‌کنیم
از مزارت گَردِ غم یک روز، جارو می‌شود
خاک‌های روی آن را مُهر تربت می‌کنیم
ما حصارِ ظلم را از دورِ قبرت می‌کَنیم
زائرانت را از این دیوار، راحت می‌کنیم
عاقبت یک روز، از درگاهِ «باب القاسمت»
پرچمِ گنبدْ طلایت را زیارت می‌کنیم
عاقبت یک روز، رو به گنبدت می‌ایستیم
دست بر سینه به تو عرض ارادت می‌کنیم
لذتِ بوسیدنِ دستِ ضریحت را حسن …
با تمام ساکنان عرش، قسمت می‌کنیم
ما برای روضه خوانی بین جمع زائران …
در حرم هر روز، یک مداح دعوت می‌کنیم
در حیاطِ صحنِ تو آنقدر، سینه می‌زنیم
بعد از آن در سایه سارت استراحت می‌کنیم
در میان کوچه بغضِ تو هیئت می‌زنیم
در عزای مادرت ذکر مصیبت می‌کنیم
بغض کردن از غریبی مزارت کافی است
می‌رسد روزی که آخر ترک عادت می‌کنیم
می‌رسد روزی که ما در سرزمین مادری
از ظهور حضرت مهدی حمایت می‌کنیم

انتهای پیام
captcha