به گزارش خبرنگار ایکنا؛ کتاب «ریاح» داستان بلندی است که به قلم جلال توکلی به نگارش درآمده و نشر سوره مهر آن را به چاپ رسانده است. این داستان را میتوان اثری مهم درباره مبارزه و مقاومت فلسطینیها برشمرد که مفصل به آن پرداخته است.
این داستان درباره چگونگى نفوذ یهودیان در کشور فلسطین با استناد به دستنوشتههاى یک رزمنده مسلمان فلسطینى است. ماجراى داستان درباره پسرى به نام اسماعیل است که با خانوادهاش در مزرعهاى در فلسطین زندگى مىکند. او در قالب خاطراتش مواردى را بیان کرده است، مانند چگونگى نفوذ عوامل بیگانه و یهودىها به عنوان کارگر در مزارع فلسطینىها، سرگذشت پسرى به نام ریاح که والدینش را از دست داده، آغاز ادعاى مالکیت یهودیان بر فلسطین با تکیه بر تورات، تلاش دشمنان براى بیرون کردن وى و خانوادهاش از فلسطین، به آتش کشیدن خرمن مزرعه، فروش تکهاى از مزرعه به کارگر یهودى جهت تأمین مخارج بیمارستان فرزند خانواده، آتش زدن درخت زیتون مزرعه از سوی یهودىها و فوت پدر، خروج ارتش انگلیس از فلسطین، شورش صهیونیستها در سال ۱۹۴۸ و قتل عام اعراب و آوارگى اعراب در اردوگاهها.
«ریاح» یک واژه قرآنی به معنی بادهای بشارتدهنده رحمت الهی است که در سوره اعراف، آیه ۵۷ آمده است. داستان «ریاح» بین سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۱ رخ میدهد و با وجود اینکه این داستان واقعی و براساس مستندات است، اما اتفاقات آن در یک مزرعه زیتون رخ میدهد. در واقع مزرعه نمادی از کشور فلسطین است و درخت زیتون مزرعه در مرکز داستان، که سلسله حوادثی پیرامون آن به وجود میآید، نمادی از تاریخ و فرهنگ غنی فلسطین است که با دسیسه صهیونیستها از ریشه کنده میشود و به جای آن یک دکل نگهبانی قرار داده میشود، اما پس از سالها مبارزه و مقاومت مردم مظلوم فلسطین، دوباره سر از خاک بیرون میآورد و جوانه میزند.
درخت زیتون نمادی از مقاومت مردم فلسطین محسوب میشود که در طرح روی جلد نیز بر آن تأکید شده است. ریاح شخصیتی است که نویسنده به خوبی نتوانسته آن را به شخصیتی آرمانی تبدیل کند، زیرا مخاطب در این صورت میتواند اسم کتاب را به شخصیت آرمانی و اسطورهای داستان پیوند دهد.
در بخشی از کتاب «ریاح» آمده است: ریاح، گم شده است. صبح ابوزهیر به مزرعه آمد و گفت امروز قرار بوده ریاح به مزرعه او برود، اما برای اولین بار به وعدهاش عمل نکرده است. این موضوع ابوزهیر را خیلی نگران کرده بود. ما هم نگران شدیم تا حالا به یاد نداریم که ریاح بدقولی کرده باشد. من و پدر به اتفاق ابوزهیر راه افتادیم و شروع کردیم به جستوجو. هر جا را که به ذهنمان میرسید، گشتیم، ... اما هیچ اثری از او نیافتیم. دم غروب دلتنگ کنار درخت زیتون نشسته بودم که تئودور از برابرم رد شد. با اینکه مدتها بود با هم صحبت نکرده بودیم، صدایش زدم محلم نگذاشت، باز هم صدایش زدم و خواهش کردم که جوابم را بدهد. وقتی ایستاد و بیحوصله منتظر ماند، از او پرسیدم ریاح را دیده است یا نه.
تئودور همان لبخند موذیانهاش را تحویلم داد و طوری نام ریاح را بر زبان آورد که هر کس نمیدانست، خیال میکرد تازه نام ریاح را شنیده است. هر طوری که بود جلو عصبانیتم را گرفتم و برایش توضیح دادم که منظورم همان پسرکی است که صدای داوود نبی را دارد و همین چند روز قبل به مزرعه خودشان آمده بود. تئودور اخمهایش را در هم گره کرد و گفت هرگز پسری به این نام نمیشناسد.
وقتی خالد نفسزنان و برافروخته خبر را به ما داد، دیگر نفهمیدیم چگونه خودمان را پشت سیمهای خاردار رساندیم ... آنچه را که دیدیم، باور نکردیم تا اینکه پدر ـ که به دهکده رفته بود تا خبر مفقود شدن ریاح را به اداره پلیس بدهد ـ برگشت و گفت: آقای هرتزل، قیمومیت ریاح را برعهده گرفته است. مادر گفت: این غیر ممکن است. پدر، خنده تلخی کرد و گفت: چندان هم غیرممکن نیست، وقتی که خود ریاح، این موضوع را پذیرفته باشد. پدر یک راست به قهوهخانه عبدالله سالم که در آن موقع روز، غلغله جمعیت بود، رفت و از جلو در فریاد زد: آیا ما این قدر بدبخت شدهایم که یک یهودی باید قیمومیت یک بچه مسلمان را برعهده بگیرد؟!»
یادآور میشود؛ کتاب داستانی «ریاح» نوشته جلال توکلی با بهای ۲۵ هزار تومان و به همت انتشارات سوره مهر در دسترس علاقهمندان است.
انتهای پیام