به گزارش ایکنا، سید مصطفی سعیدی از استادان و هنرمندان عرصه نقالی، شاهنامه خوانی و مناقب خوانی که طی دهههای گذشته حضور فعالی در این حوزهها داشته دارفانی را وداع گفت.
مرشد سید مصطفی سعیدی، مرشد و شاهنامه خوان و نقال پیش کسوت از جمله چهرههای نامی عرصه نقالی و منقبت خوانی و مداحی است. نوشته زیر را مطلع و گردآورنده، فولکلور و فرهنگ ایران، فاطمه حبیبیزاده، نوشتهاند که میخوانید.
در سه سالگی مادرش را از دست داد. پدرش از زادگاهش هجرت کرد و به بروجرد رفت. آنجا در محله امامزاده قاسم با زن بیوه ای که آن هم چهار فرزند داشت ازدواج کرد. خودش میگوید: «در اینجا بود که طعم تلخ نامادری و بیداد زن پدر پروبال من و سه برادرم را سوزاند و خاکستر نمود.» از درس و مدرسه خبری نبود، در هفت سالگی کتاب اول ابتدایی را با هزار مشقت تهیه کرد و به هر کس میرسید با التماس کلمهای میپرسید. شبها کتابش را زیر سر میگذاشت که از دسترس زن پدر در امان باشد اما صبح میدید کتابش پاره شده، از پا نمینشست و کتاب دیگری تهیه میکرد و ادامه میداد، بدین ترتیب خواندن و نوشتن را آموخت، در نه سالگی پدرش او را به دست استادی به نام سید مهدی صفوی پور سپرد. مدت سه سال همراه او نیمی از ایران را زیر پا نهاد.
در سن یازده سالگی چنان در روضه خوانی و وعظ پیش رفت که عملاً بالای منبر قرار گرفت و به سخنرانی، روضه خوانی و موعظه پرداخت. در سیزده سالگی به قهوه خانه رفت و با مرشد کرم اصفهانی آشنا و مأنوس شد. مرشد کرم چنان زیبا نقل میگفت که او را شیفته حرکات موزون و کلام آهنگین خود کرد، از اینجا به بعد قدم در میدان شاهنامه گذارد و مدت سه سال با این بزرگوار دوره نقالی و منقبت خوانی را طی کرد. ابتدا در قهوه خانه حاجی عباس شاخه نبات در بروجرد نقالی میکرد به طوری که در چهارده سالگی به نقال حنجره ارغوانی ملقب شد. در پانزده سالگی از بروجرد به ملایر رفت و چنان غوغایی برپا کرد که هنوز هم مردم ملایر از آن دوره یاد میکنند. در شانزده سالگی نوشتن طومار شاهنامه را آغاز، اما نیمه کاره رها کرد چون امیدی به چاپ آن نداشت، در هفده سالگی به زادگاهش اراک رفت در آنجا استقبالی فراوان از او شد.
در نوزده سالگی ازدواج کرد ازدواجی که فرجام خوشی نداشت ثمره این ازدواج سه پسر و سه دختر بود. در بیست سالگی به سربازی اعزام شد، پس از آن به اراک بازگشت و دوباره نقالی را آغاز کرد. سال چهل و یک به خرم آباد رفت و مدت نه سال در این شهرنقالی میکرد. از پاتوقهای او قهوهخانههای حاج سید رحم خدا، حاج علی فرح مند و شمشیر آباد، قهوه خانه درشکهچیها و قهوهخانه مشهدی قربانی بود. بعد به دورود رفت و مدت دو سال در این شهر هم نقل میگفت و هم منبر میرفت، پاتوق نقالیاش نیز قهوه خانه شادروان فرخ فال و مرحوم دادامراد بود.
سپس به بروجرد بازگشت و در قهوه خانه سید نور الدین پرچمدار و قهوه خانه حسن داروغه نقل میگوید. مدت سی سال در بروجرد میماند و پس از جدایی ناخواسته از همسرش به روستای یکه دانگه که پیشتر در آنجا منبر میرفت کوچ میکند (روستایی که تا به امروز در آن ساکن است). «در اینجا همسری اختیار کردم که در پرهیزکاری سرآمد روزگار است و از ایشان خداوند چهار دختر و دو پسر به من عطا فرمود که آنها نیز از مادرشان در عبادت کمتر نیستند و خداوند به من نظر لطف فرمود و جان سوخته این حقیر را سبز، بنده هم شکرگزار نعمتش هستم.» در دیداری با «جابر عناصری» به سفارش ایشان نوشتن طومار شاهنامه را از نو آغاز میکند، طوماری که شروعش آغاز شاهنامه و پایانش حمله اسکندر به ایران است. هم اکنون این طومار در قالب دو کتاب ارزشمند و سترگ به چاپ رسیده. آسید قریب به هفتاد سال سن دارد و قریب به شصت سال از عمرش را به نقل و منقبت و وعظ و خطابه پرداخت. «با بودن این همه وسایل سرگرم کننده باز هم مردم میآیند و به گفتار این حقیر بی بضاعت گوش داده و از شاهنامه لذت میبرند.
حال بنده نمیدانم چه سری در گفتار فردوسی است که هرگز کهنگی ندارد مدت سی سال در یک مکان و سی بار داستان را از اول تا به آخر بیان کنی و کسی نگوید من سی بار است که این داستان را شنیدهام به عقیده شما آیا سزاوار نیست چنین کتابی در کتابخانهها باشد و ما فقط نام شاهنامه را بشنویم به امید روزی که هر خانواده در خانهاش کتاب شاهنامه را مانند درس همیشگی به کودکان خود بیاموزد زیرا درس اخلاق، جوانمردی و راستگویی، امانت داری، ناموس پرستی، وطن پرستی، خداشناسی همه و همه اینها در این کتاب ارزشمند مثل خون در رگ انسان جاری است. بنا به اعتراف صدها نفر که خودشان به این حقیر گفتهاند که ما راه درست زندگی را در پای سخنان تو یاد گرفتیم و از راه خطا بازگشتیم؛ حمل بر خودستایی نشود یک نقال اول چیزی را که باید داشته باشد تقوی است.علمی که پیش عالم بیعمل است مانند چراغ باشد اندر کف کور.همان داستان زنی که به رسول خدا(ص) عرض کرد بچه من خرما زیاد میخورد فرمود: فردا بیا. روز بعد پیامبر عظیم الشأن فرمود بچه جان خرما نخور، مادر گفت: چرا دیروز نفرمودی؟ فرمود: چون که خود خرما خورده بودم.»
آسید با کوله باری از تجربه و گنجینهای عظیم در سینه مملو از روایات، نقلها، قصهها، افسانهها، اشعار، مسئله ها، مناقب، ذکرها، مدحها، پند و حکمت و اندرز، مثل، خطابه و…، در روستای یکه دانگه با همسر و فرزندانش روزگار سپری کرد، وی در چند سال اخیر در جشنوارههای مهمی در تهران شرکت کرد از جمله جشنواره دوسالانه نمایش های آیینی سنتی، جشنواره موسیقی آیینی، نخستین همایش منقبت خوانان و….
هوشنگ جاوید پژوهشگر و مولف موسیقی اقوام ایران در یادداشتی پیرامون فوت این هنرمند نوشت:
«سید مصطفی سعیدی، پیر سخنوران و نقالان و مناقب خوانان براساس خبری که سید قاسم هاشمی به من داد، دنیارا به سوی جهانی دیگر ترک کرد و خدایش بیامرزد.
او در سال ۱۳۸۰ بعنوان استاد برتر داستانگزاری ایران در جشنواره موسیقی آیینی مورد تجلیل ملی واقع شد، و در برنامههای تلویزیونی و جشنوارهای بسیاری شرکت داشت، او کتاب ارزشمندی بنام تومار نقالی را در دوجلد به چاپ رساند که اینک نایاب است وحاصل تمام داشتههای ذهنیاش از نقلهای متفاوت است.»