به گزارش ایکنا؛ حجتالاسلام سیدحسین حسینی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی یادداشتی را با عنوان «اصول و مبانی مسئله نظم نوین جهانی» در اختیار ایکنا قرار داده که در ادامه میخوانید؛
مقدمه
یکی از روشهای نقد یک دیدگاه علمی آن است که مفاد و محتوای مطالب، استدلالها و تحلیلهای آن دیدگاه را با مبانی و اصول مفروض و مقبول آن سنجیده و مورد مقایسه قرار دهیم تا روشن شود، آیا با یکدیگر همخوان هستند یا خیر؟ (پیرامون این شاخصه، در سلسله کارگاههای «متد نقد» بحث کردم و در «پرسشنامه نقد» نیز مطالبی آمده است. ر.ک: حسینی، سید حسین، 1392، پرسشنامه نقد، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی).
معمولاً چنین است که مبانی، اصول، تعاریف، و پیشفرضهای یک دیدگاه را در مباحث مقدماتی آن؛ یعنی در مقدمه یا پیشگفتار کتاب یا مقاله، میتوان یافت یا حدس زد؛ گاه خود نویسنده به آنها اشاره میکند و گاه بایستی خواننده یا ناقد آنها را در لابهلای اشارات و لوازم و پیشینه و پسینهای مباحث جستوجو و کشف کند.
اگرچه رشته لیسانس نویسنده این سطور، علوم سیاسی بود و در آن دوره به اندازه چند برابر معمول دورههای کنونی، واحدهای درسی را میگذراندیم اما سالهاست به دلیل رشته اصلی خودم یعنی فلسفه و کلام، متمرکز در مطالعات روش شناسی علم دینی و نقدپژوهی هستم. با این وجود، کتاب «نظم جهانی» (ر.ک: کسینجر، هنری، 1396، نظم جهانی؛ تأملی در ویژگی ملتها و جریان تاریخ، ترجمه محمد تقی حسینی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی) توجه بنده را به خود جلب کرد، چرا که نویسنده آن، از زاویه مطالعات فلسفه تاریخی و فلسفه سیاسی به مسئله توجه کرده و بر این اساس، باید آن را از همین زاویه نیز مورد تحلیل و نقد قرار داد.
بدین ترتیب برای نقد علمی یک دیدگاه محکم و با پشتوانه، نمیتوان خود را به مسائل ساده و فرعی آن سرگرم کرد بلکه باید راهی یافت تا مطمئن شد عمق یک دیدگاه را فهم کرده و هم اینکه، بدرستی آن را نقد کنیم.
به این جهت؛ از مقدمه این کتاب، 12 نکته محوری مورد نظر نویسنده را استخراج کردم تا نشان داده شود چنانچه نویسندهای، تعاریف و اصول و مبانی و طبقه بندی خاصی را برای پژوهش خود ارائه دهد و سپس در مسیر طرح و تحلیل و استدلال و استنتاج خود، از آن اصول مفروض عدول کند، این امر نشانه آن است که تحقیق او از مدار بنیادهای علمی خارج شده است زیرا به تناقض گویی و «شیبِ پارادوکسیکال» گرفتار آمده است.
این نکات بسیار قابل توجه هستند، به ویژه بند4 که از نسبت نظم جدید بینالمللی با یک چشمانداز فلسفی سخن میگوید و نشان آن است که هرگونه تحولی در عالم ذهن و عین، بدون مطالعات فلسفی و در اینجا؛ نظریههای نوین فلسفه سیاسی، امکان پذیر نیست. این نکته دلالت بر آن دارد که اگر بخواهیم به مسئله «تمدن نوین اسلامی» نیز بیاندیشیم، این امر بدون ابداع و تدوین نظریههای نوین فلسفه سیاسیِ ناظر به مسئله تمدن نوین اسلامی به وقوع نمیپیوندد.
مطالب اصلی پیشگفتار این کتاب با عنوان «مسئله نظم جهانی» را، میتوان در 12 بند خلاصه کرد که به نحوی نقش مبانی و اصول کلی نظری در دیدگاههای هنری کسینجر را دارند. نخست، عناوین کلی و سپس در ذیل هر عنوان، توضیحات کتاب بیان میشود.
این اصول (برمبنای دیدگاه کیسینجر و بر اساس برداشت تحلیلی نویسنده این سطور) عبارتند از:
اصول 12گانه نظم جهانی
هم اینک به شرح اصول 12گانه، بر مبنای دیدگاه کیسنجر میپردازیم.
1. ملاک تجدد، ارزشهای آمریکایی است زیرا منجر به تغییراتی مهم در وضع بشر شده است. (ر.ک: همان، ص هفده و هجده)
در نتیجه، اگر چه در زمانه ما بیش از هر دوره دیگری، سخن از «جامعه بینالمللی» در میان است، اما هیچ هدف، روش، یا حد و مرز مشخص و پذیرفته شدهای برای آن در نظر گرفته نشده است. یعنی زمانه ما با پافشاری بسیار و ناامیدی بسیار، در جستجوی مفهوم نظم جهانی است. یعنی زمانه ما، زمانه تضاد بین خطر آشوب فراگیر و شکلگیری هم پیوندیها و روابطی بیسابقه است مانند:
در نتیجه، صلح وستفالی، نه یک دیدگاه یکپارچه اخلاقی، بلکه بازتاب دهنده راهکاری عملی برای کنار آمدن با واقعیت بود.
نتیجه آن است که صلح وستفالی تبدیل به نشانهای بارز از یک «نظم جدید بینالمللی» شد.
*این بند، بسیار مهم و قابل توجه است و کیسینجر در ذیل آن به چند نکته اشاره میکند:
در نتیجه، هر نظامی، خود را الگوی حکومت مشروع برای بشریت میپنداشت و گمان میکرد با حکومت خود، جهان را نظم میبخشد.
در نتیجه، در طی زمان، آمریکا در حال تبدیل شدن به مدافع بلامنازع نظمی بود که اروپا بنیان گذارد، اما همچنان وضعیت مبهم بود به دلیل تفاوت دیدگاه آمریکا و اروپا: 1ـ دیدگاه آمریکا، متکی بر برقراری صلح از طریق اصول دمکراتیک بود و 2- دیدگاه اروپا، بر پایه پذیرفتن نظام تعادل قدرت (اروپایی) شکل گرفت.
نظام وستفالی بهعنوان چارچوبی برای نظم بینالمللی دولت محور که تمدنها و مناطق گوناگون را در برمیگیرد در تمام دنیا گسترده شد.
علت این گسترش، این بود که کشورهای اروپایی، با گسترش خود، الگوی این نظم جهانی را به دیگر مناطق بردند؛ اصولی مانند: استقلال ملی، دولت مقتدر، منافع ملی، و عدم مداخله.
در نتیجه، نظام معاصر و جهانیِ وستفالی (جامعه جهانی)، کوشیده ماهیت هرج و مرج گونه جهان را با شبکه وسیعی از ساختارهای سازمانی و حقوقی بینالمللی مهار نماید مانند: تجارت آزاد، نظام پایدار مالی، حل مناقشات بینالمللی، و اعمال محدودیت بر شیوههای جنگها.
در نهایت، اکنون این نظام جهانی، هر فرهنگ و منطقهای را در برگرفته و نهادهای آن چارچوبی بیطرفانه و تا حد زیادی فارغ از ارزشهای خاص در جامعه، برای برهمکنشهای میان جوامع گوناگون، فراهم کرده است.
ـ اروپا از نظام دولت محوری (که خود طراح آن بود)، فاصله گرفت و بدنبال بهبود بخشیدن براین نظام از طریق مفهوم اقتدار مشترک است.
ـ اگرچه اروپا مبدع مفهوم تعادل قدرت بود، اما آگاهانه و به شدت، عنصر قدرت را در نهادهای جدید خود محدود کرده است.
-در نتیجه، اروپا به دلیل کماهمیت پنداشتن ظرفیتهای نظامی خود، دیگر توانایی مقابله با قانونشکنیها در جهان را ندارد.
ـ جهادیان در خاورمیانه، دو جبهه سنی و شیعی جوامع را در هم میشکنند و دولتها را فرو میپاشند تا به بینش انقلاب جهانی دست یابند.
ـ این بینش، ریشه در گونه اصولگرایی اسلام دارد.
-در نتیجه، در خاورمیانه، مفهوم دولت و نظام منطقهای در خطر و مورد هجوم است.
این هجوم از دو سو است:
1-ایدئولوژیهایی که این دولتها را نامشروع میپندارند و 2ـ هجوم شبه نظامیان تروریستی |
ـ آسیا اگرچه از موفقترین منطقه در اتخاذ اصول دولت مقتدر بود، اما اکنون آکنده از رقابتها و ادعاهای تاریخی است.
ـ موضع آمریکا متغیر بوده است: |
1ـ گاهی مدافع نظام وستفالی. 2ـ گاهی از مبانی تعادل قدرت و عدم مداخله در امور داخلی دیگر کشورها انتقاد کرده است. 3ـ گاهی این دو موضع را با هم اتخاذ کرده است. |
1ـ نظم جهان = مفهوم مورد پذیرش یک منطقه یا تمدن درباره چیستی مناسبات عادلانه و توزیع قدرت (برهمه جهان).
2ـ نظم بینالمللی = کاربست عملی این مفاهیم در بخش قابل توجهی از جهان بهگونهای که تعادل قدرت در جهان را تحت تأثیر قرار دهد.
3ـ نظمهای منطقهای = از همین اصول پیروی میکنند اما در یک محدوده جغرافیایی مشخص اِعمال میشوند.
ـ هر یک از این نظامهای سهگانه نظم، بر دو مؤلفه استواراند. این دو مؤلفه مهم نظم جهانی عبارت است از: 1ـ مشروعیت؛ یعنی مجموعهای از قوانین پذیرفته شده که محدودههای اختیار در عمل را تعریف میکند و 2- قدرت؛ یعنی تعادل قدرتی که هنگام ناکارآمدی قانون، محدودیتهایی را تعیین میکند و از چیرگی یک واحد سیاسی بردیگری جلوگیری میکند.
*- تأمل:
1ـ با نظر به آخرین فراز مطرح (بند12)، میتوان گفت نهایتاً هنری کسینجر تحلیلهای خود را از «مفهوم نظم جهانی»، به یک پرسش فلسفه سیاسی و فلسفه تاریخی باز میگرداند که: چگونه میتوان ارزشها و تجربههای تاریخی گوناگون و واگرا را در کسوت یک نظم مشترک در آورد؟
بسیار روشن است که این پرسش، ریشه در یک پرسش مهم فلسفی دارد و آن نحوه جمع بین کثرت و وحدت است.
در نتیجه، این امر، نشاندهنده ریشهها و مبانی فلسفی نگاه و رویکرد وی به مسائل سیاسی و در اینجا، مفهوم نظم جهانی است؛ و نه صرفاً یک تحلیل خُرد سیاسی در قالب مطالعات علوم سیاسی یا علوم اجتماعی کلاسیک.
2ـ با مرور بر پیشگفتار و مفاد کتاب روشن میشود که:
اول؛ مسئله اصلی این کتاب، مسئله «نظم جهانی» و نحوه صورتبندی آن است.
دوم؛ مسئله نظم جهانی نیز وابسته به فهم مفهوم نظم جهانی است که کیسینجر در پیشگفتار کتاب بدان پرداخته است.
در نتیجه، نقطه دال مرکزی یا نخ تسبیح کتاب، مسئله نظم جهانی است و سرنخ آن نیز، مفهومیابی آن در پیشگفتار کتاب است.
بنابراین، اگر بتوان بدرستی این مسئله را فهم کرد، میتوان بدرستی این کتاب را تحلیل و نقد کرد والاّ فلا.
دو مسئله نیز قابل توجه و دقت است که: اولاً، به چه میزان نویسنده کتاب، در مسیر کار و تحلیلهای خود در فصول کتاب، به مفهوم منتخب خود وامدار و پایبند است؟ و ثانیاً، آیا مفهوم دیگری را میتوان جایگزین این مفهومپردازی از «نظم جهانی» کرد؟ و نقاط امتیاز و کاستی مفهومپردازی فوق چیست؟
3- از سوی دیگر این پرسش وجود دارد که چرا کسینجر، نظم جهانی اسلامی پیش از وستفالی را به حساب نمیآورد و آن را مانند نظم وستفالی، مبدأ و نقطه شروع قرار نمیدهد؛ با وجود اینکه خود، از چنین نظمی و اهمیت آن نیز یاد کرده است و از تفوق مذهبی و سیاسی آن در قرن 7 یاد میکند؟!
4- حکم مطلق به در برگرفتن نظم وستفالی بر همه جهان و هر فرهنگ و منطقهای یا اینکه نظمی بیطرفانه است، با واقعیتهای امروزی سازگار نیست.
انتهای پیام