کد خبر: 3903886
تاریخ انتشار : ۲۰ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۱:۵۲

زندگی‌نامه فرمانده لشکر ۲۷ در «روز‌های لاجوردی» منتشر شد

کتاب «روز‌های لاجوردی» بیست و هفتمین کتاب از مجموعه بیست و هفتی‌ها به قلم مریم عرفانیان است که به زندگی‌نامه سردار شهید مهدی لاجوردی از فرماندهان زرهی گردان امام سجاد(ع) لشکر ۲۷ محمد‌رسول‌الله(ص) پرداخته است.

زندگی‌نامه فرمانده لشکر ۲۷ در «روز‌های لاجوردی» منتشر شدبه گزارش ایکنا به نقل از روابط عمومی انتشارات ۲۷ بعثت، کتاب «روز‌های لاجوردی» بیست و هفتمین کتاب از مجموعه بیست و هفتی‌ها به قلم مریم عرفانیان است که به زندگی‌نامه سردار شهید مهدی لاجوردی از فرماندهان زرهی گردان امام سجاد(ع) لشکر ۲۷ محمد‌رسول‌الله(ص) با بیانی روان و صمیمی می‌پردازد.

کتاب حاضر مخاطب را با متنی جذاب و خواندنی با واقعیت‌های زندگی سردار شهید از دوران کودکی تا زمان شهادت و بر اساس مصاحبه‌هایی که با خانواده و دوستان و همرزمانش شده به دور از بزرگ‌نمایی، شعارزدگی و خیال‌پردازی رو به رو می‌کند.

در بخشی از کتاب آمده است: بعد از اینکه محمد به صورت رسمی جبهه رفت، مسئول تدارکات گردان زرهی شد. هر دفعه به جبهه می‌رفت، نسرین هم مثل اکرم تنها می‌شد. مدتی بود سیدمهدی اسباب کشی کرده و رفته بود پشت خیابان میرداماد. آن خانه را از طریق دوستش محسن اسماعیلی از دادستانی گرفته بودند. البته اولش اسماعیلی به این خانه آمده و در طبقه بالا می‌نشست. او اسم سید مهدی را هم داده و گفته بود که از بچه‌های جنگ است و ایشان هم بیاید از طبقه پایین استفاده کند. دادستانی هم موافقت کرده بود. خانه سیصد متر بود و انگار اصلاً سروته نداشت. در همان حین، اسماعیلی داشت خانه‌ای سه طبقه در جایی دیگر می‌ساخت. یک روز، سید مهدی به دیدنش رفت و گفت: «محسن خودتو درگیر دنیا نکن. یه روز می‌شه که پشیمون می‌شی و به حرف من هم می‌رسی. بیا منطقه و فکر و ذهنتو درگیر اونجا کن.» مادیات برای سید مهدی اهمیتی نداشت. با اینکه از طرف سپاه به رسمی‌ها سهمیه می‌دادند که خانه بگیرند، تنها شخصی که اصرار کردند که خانه بگیرد و نگرفت، سید مهدی بود.

او ادامه داد: «من که دلبستگی به این خانه‌ها ندارم.»

مسئولیت کاری سیدمهدی بیشتر شده بود و مجبور بود مدام در منطقه حضور داشته باشد. در نبودن‌های طولانی، اکرم خیلی دلتنگ می‌شد. یک‌بار به مهدی گفت‌: «وقتی نیستی، نمی‌تونم تو خونه خودم تنها بمونم. یا باید خونه پدر شما باشم، یا پدر خودم که راه هر دو هم دوره. سخته که این مسیرو مدام برم و بیام یا اونا بیان پیش من بمونن. ما رو هم با خودت ببر.»

سیدمهدی تصمیم گرفت خانواده را همراهش ببرد. یک بار که خانه هادیان رفته بود، به آن‌ها گفت که خیلی‌ها دزفول آمده‌اند و معمولاً به دو فرمانده با هم یا دو سپاهی توی دزفول خانه بزرگی می‌دهند و کرایه‌اش را از حقوقشان کم می‌کنند. ولی چون محمد بسیجی است و نظامی نیست، نمی‌توانیم خانه بگیریم. اما اگر شما راضی به آمدن باشید، می‌توانم جایی را برای زندگی دو خانواده جور کنم.

انتهای پیام
captcha