مدیریت فرهنگی در عصر پساانسان‌گرایی و بیودیجیتال
کد خبر: 3938402
تاریخ انتشار : ۱۵ آذر ۱۳۹۹ - ۱۰:۱۸

مدیریت فرهنگی در عصر پساانسان‌گرایی و بیودیجیتال

درهم‌تنیدگی عرصه زیستی و عرصه دیجیتال دو امتیاز را با خود به همراه دارد: یکی توانمندتر شدن نسل‌های جدید انسانی با کمک تکنولوژی و دیگری گسترش ارتباطات، اما ویژگی مهم دیگری که برای دنیای سرمایه‌داری بسیار اهمیت دارد کنترل شدیدتر انسان‌هاست.

مدیریت فرهنگی در عصر پساانسان‌گرایی و بیودیجیتال

به گزارش ایکنا،‌ محمد بحرینی، پژوهشگر فرهنگ و اندیشه، در یادداشتی با عنوان «مدیریت فرهنگی در عصر پساانسان‌گرایی و بیودیجیتال» که در شماره 24 مجله عصر اندیشه منتشر شده به تغییر مفهوم فرهنگ در مواجهه با انسان سایبورگ پرداخت. متن این یادداشت در ادامه از نظر می‌گذرد؛

پست اومانیسم، انقلاب بیوتکنولوژی، انسان بیو دیجیتال و سایبورگ مفاهیمی هستند که درباره آینده انسان به کار می‌روند. در عصر ما دیگر انسان فقط با داشته‌های بیولوژیک خود تنها نیست. بلکه انواع و اقسام ابزارهای تکنولوژیکی که هر روز در حال گسترش هستند، در پی کمک به او و ارتقای توانمندی‌های او هستند. این وضعیت موجب شده که طبیعت انسان با ابزارهای تکنولوژیکی در همه تنیده شوند و شرایط جدیدی را پدید آورند. شرایطی که روزبه‌روز تشدید نیز خواهد شد. در هم تنیدگی عرصه زیستی و عرصه دیجیتال، دو امتیاز را با خود به همراه دارد: یکی توانمندتر شدن نسل‌های جدید انسانی با کمک تکنولوژی و دیگری گسترش ارتباطات. اما ویژگی دیگری نیز وجود دارد که این ویژگی برای دنیای سرمایه‌داری بسیار حائز اهمیت است و آن عبارت است از: کنترل شدیدتر انسان‌ها.

فرانسیس فوکویاما در کتاب «آینده فرا انسانی ما: پیامدهای انقلاب بیوتکنولوژی» بر این باور است که در آستانه ورود به آینده‌ای فرا انسانی هستیم که در آن فناوری به ما قدرتی می‌بخشد که با آن گوهر تغییرناپذیر انسانی را به‌تدریج تغییر دهیم. او همچنین در این کتاب سناریوهایی که ممکن است طی نسل‌های آینده رخ دهد را بررسی می‌کند. توانمندتر شدن نسل‌های جدید انسانی از طرفی موجب شده عرصه تعلیم و تربیت عمومی فربه‌تر و قدرتمندتر از دوران گذشته شود و حتی در مواردی بهتر و مؤثرتر از عرصه تعلیم و تربیت رسمی عمل کند.

نهادها و ساختارهای فرهنگی رسمی در مسیر کلیشه و در حال تکرار خود و روزبه‌روز در حال مصنوعی‌تر شدن هستند. در سوی دیگر کنش گران و بازیگران عرصه فرهنگ به صورت انفجاری در حال تزایدند. نکته مهم اینجاست که در این شرایط کنش گری مردم نقش ویژه‌ای پیدا کرده و گاهی حتی مهم‌تر و اثرگذارتر از کنش مدیران فرهنگی و نهادهای فرهنگی است که امکانات بسیاری نیز دارند. از طرفی گسترش ارتباطات و وسایل ارتباطی تا حد زیادی مفهوم مرز جغرافیایی را به چالش کشیده است و مانند گذشته در درون یک مرز جغرافیایی مشخص نمی‌توان اهداف فرهنگی را دنبال نمود.

موضوع حائز اهمیت و پرسش اصلی برای این شرایط جدید این است که آیا مفهوم فرهنگ و مدیریت فرهنگی در حال تغییر است؟ برای پذیرش و تعامل با این شرایط جدید بهترین نوع عملکرد چیست؟ در گذشته که تنها با یک قلمرو جغرافیایی مشخص روبه‌رو بودیم درک صحیحی از فرهنگ و مدیریت فرهنگی نداشتیم و در این عرصه موفق نبودیم، حال که در دوران جدید مرزهای سایبری نیز ایجاد و با قلمرو جغرافیایی ممزوج شده‌اند، آیا به مانند گذشته می‌خواهیم با عدم درک صحیح از شرایط اقدام نماییم یا بهتر است در این دوره از ابتدا مختصات میدان پیش روی‌مان را دقیق بشناسیم؟

نظریاتی که سعی در تفسیر شرایط جدید دارند

همان‌طور که اشاره شد یکی از ویژگی‌های این دوره جدید، کم‌رنگ شدن مرزهای جغرافیایی و شکل‌گیری مرزهای جدید است. یکی از نظریات جالب توجه که به درک این شرایط می‌تواند کمک کند نظریه کنش گر- شبکه (ANT) برونو لاتور است. این جامعه‌شناس فرانسوی معتقد است در گذشته جوامع را با موقعیت جغرافیایی‌شان می‌شناختیم و هر قوم و نژاد و ملیت را بر اساس محدوده جغرافیایی که در آن زندگی می‌کردند به صورت جامعه الف، جامعه ب، جامعه ج و ... نام‌گذاری می‌کردیم. اما گسترش ارتباطات موجب شده دیگر همه افرادی که در یک جا زیست می‌کنند، از لحاظ اندیشه و سبک زندگی مشابه نباشند و حتی گاهی درون یک خانواده تفاوت‌های فرهنگی پررنگی دیده می‌شود.

بنابراین بهتر است بر اساس کنش مشابه، افراد را در یک گروه قرار دهیم. به این شکل که ببینیم کدام افراد در مکان‌های مختلف به دلیل یکی بودن اندیشه و اهدافشان، کنش مشابهی دارند و شبکه‌ای از این کنش گران را ترسیم نماییم و بر این اساس جامعه الف، جامعه ب، جامعه ج و ... را نام‌گذاری نماییم. به‌عنوان‌مثال برای فهم ساده این نکته اگر مردم جهان را به 2 دسته از لحاظ اندیشه تقسیم نماییم، صرف‌نظر از موقعیت جغرافیایی با 2 جامعه که اندیشه و کنش مشابه دارند مواجه خواهیم بود.

برونو لاتور این نظریه را برای درک بهتر از شرایط جدید ارائه کرده است و حتی سخن از این واقعیت به میان می‌آورد که علم جامعه‌شناسی کنونی توان تفسیر این شرایط را در آینده نخواهد داشت و نیاز به تأسیس علم جامعه‌شناسی جدیدی خواهیم داشت.

از طرفی نگاه دیگری نیز وجود دارد مبنی بر این‌که در آینده به قدری تکنولوژی بر تمامی شئون زندگی فردی و اجتماعی حاکم خواهد شد که دیگر این تکنولوژی است که فرهنگ را با خود می‌آورد و فرهنگ‌های گذشته را نابود خواهد کرد. بنابراین مفهوم فرهنگ را کمرنگ و یا حتی شاید آن را از بین خواهد برد. این نگاه نیز صرف‌نظر از این‌که آن را درست یا غلط بدانیم چشم‌انداز دیگری را پیش روی ما قرار می‌دهد و سعی دارد با این تفسیر، درکی از شرایط آینده ایجاد نماید.

دوگانه چالشی

از بین رفتن یا دست‌کم کمرنگ شدن مرز جغرافیایی درباره اندیشه و فرهنگ، چالشی امنیتی را نیز با خود به همراه دارد. لحظه‌ای در نظر بگیرید که در سال‌های گذشته چه تعداد از مردم کشور ما تمایل به سبک زندگی غربی پیدا کرده‌اند. از آن طرف نیز تعدادی از مردم در کشورهای اروپایی و آمریکایی به دین اسلام گرایش پیدا کرده‌اند. وقتی این اتفاق می‌افتد و انسان‌ها راه و سبک زندگی خود را انتخاب می‌کنند، مواجه می‌شوند با برخی از قوانین کشورشان‌ که باب میلشان نیست و با اندیشه و سبک زندگی جدیدشان مغایرت دارد.

در نتیجه شرایط زندگی در کشور خود را سخت می‌بینند و تمایل به مهاجرت پیدا می‌کنند. مهاجرت رایج‌ترین راه‌حلی است که انسان‌ها در این شرایط انتخاب می‌کنند. اما برخی از افراد نیز همیشه وجود دارند که به‌هیچ‌عنوان مهاجرت را نمی‌پذیرند و معتقدند متعلق به کشورشان هستند و هویت ملی‌شان را دوست دارند. هویت ملی‌شان (ملیت) منطبق با فضای زیست جغرافیایی‌شان است اما هویت فرهنگی‌شان (اندیشه، سبک زندگی، آن چه ارزش و آن چه ضد ارزش می‌پندارند) منطبق با محدوده و سرزمین جغرافیایی که در آنجا زندگی می‌کنند نیست.

در نتیجه چالشی به نام دوگانه هویت ملی و هویت فرهنگی (یا اندیشه‌ای) شکل می‌گیرد که در حال حاضر نیز شکل گرفته و در حال افزایش است. حال این پرسش پدید می‌آید که درصورتی‌که با گذشت زمان این تفاوت‌ها پررنگ‌تر و عمیق‌تر شود و به درگیری‌های اجتماعی منجر شود، این مسیر تا تجزیه و تغییر مرزهای جغرافیایی نیز پیش خواهد رفت و بحران‌های اجتماعی را به بحران‌های امنیتی تبدیل خواهد کرد. در این صورت چه راه‌حلی برای این مسئله وجود دارد؟ چه باید کرد تا عاقبت این مسیر این‌گونه رقم نخورد؟

یکی از نکاتی که در این مواقع بیان می‌شود این است که ما نباید بر فرهنگ ملی خود اصرار بورزیم و باید جهانی ‌شدن و فرهنگ و اندیشه‌ای که دنیا دارد به سمت آن حرکت می‌کند را بپذیریم. اشکال این سخن در آن است که به این نکته توجه نمی‌شود که مسیر فرهنگی کنونی که در دنیا در حال ترویج است، آزادانه و از سوی مردم انتخاب نشده است. بلکه رسانه‌های گسترده و قدرتمند با بودجه‌های هنگفت که همگی متعلق به جریان سرمایه‌داری هستند در حال ترویج نوع مشخصی از سبک زندگی و اندیشه هستند.

کسانی که این سبک زندگی را می‌پذیرند یا از مهندسی پشت‌صحنه آن بی‌خبرند و یا سبک زندگی دیگری را نمی‌شناسند و تصورشان این‌طور است که این است و جز این راه دیگری نیست. حل شدن در این سبک زندگی، منافع ملی و حتی منافع فردی ما را نیز تأمین نمی‌کند اما توسط رسانه و هنر مدام در حال زیبا جلوه داده شدن است. اشکالات بی‌شمار این سبک زندگی و پیامدهای مخرب آن تفصیل زیادی می‌طلبد که از موضوع این نوشته خارج است.

تفاوت در تعریف مفهوم مرز

به نظر می‌رسد یکی از راه‌های فهم بهتر شرایط پیش رو، ارائه تعریفی جدید از مفهوم مرز است. علاوه بر مرز جغرافیایی، مرزهای هویتی گوناگونی مانند مرزهای اندیشه‌ای و مرزهای زبانی وجود دارند که می‌توان به آن‌ها توجه و تأکید بیشتری صورت داد. پیرامون مرز زبان این مثال را می‌توان مطرح نمود که در شرایط گسترده شدن ارتباطات، افراد و گروه‌هایی که چه از طریق اینترنت و شبکه‌های اجتماعی و چه از طریق شبکه‌های تلویزیونی قصد تأثیرگذاری بر افکار و سبک زندگی مردم یک کشور مشخص را دارند، به وسیله زبان است که می‌توانند با مخاطب آن کشور ارتباط برقرار کرده و توجه او را به خود معطوف کنند.

بنابراین زبان، خود یک مرز مهم است که برای ورود به حوزه فرهنگی و اندیشه‌ای یک جامعه می‌بایست از آن عبور کرد و از طریق آن در حریم اندیشه و فرهنگ یک جامعه اقدامات موردنظر را صورت داد. زبان یکی از مؤلفه‌های مهم هویتی است که جای خوشوقتی است که در تاریخ کشور ما از آن پاسداری شده است. حال‌آنکه کشورهایی مانند هند و ترکیه که زبان و خط خود را به فراموشی سپردند، یکی از مؤلفه‌های هویتی و یکی از سدهای موجود بر سر راه نابودی فرهنگی خود را از دست داده‌اند.

مرز اندیشه مرز دیگری است که به نظر می‌رسد می‌بایست آن را پررنگ نموده و بیش از قبل بر روی آن تأکید نماییم. البته تأکید بر آن نباید به گونه‌ای باشد که خود اسباب تفرقه و دشمنی و به جان‌ هم افتادن شود بلکه به معنای حراست از استقلال فرهنگی و هویت فرهنگی و امکان بازدارندگی آسیب‌ها و رنج‌ها، آن‌هم در سطح ملی (و نه سطوح پایین‌تر) است که در عین تعامل و بهره بردن از دیگر فرهنگ‌ها باید دنبال شود. بنابراین نیاز به تقویت اندیشه‌های مبتنی بر هویت ملی بیش از هر زمان احساس می‌شود.

هر اندیشه‌ای که قدرتمند و برای مردم مفید باشد، جایگاه خود را پیدا خواهد کرد؛ حال در هر بستر ارتباطی و هر قلمرویی که در هر عصر وجود دارد. در حال حاضر 2 جامعه سازی موازی در کشور ما در حال انجام است و امکان حضور بازیگران رقیب به مدد از بین رفتن مرز جغرافیایی میسر شده است. اما در این صحنه رقابت، نمی‌توان به حذف و انتخاب روش‌های ساده دست زد، بلکه باید تلاش بیشتر نمود و با مطالعه گسترده و تفکر و شنیدن و ارزیابی اندیشه‌های گوناگون و تعامل با قشرهای مختلف مردم و نه دوری از آنان و برخورد تحمیلی، اندیشه صحیح را پیدا نمود و با ارائه اندیشه مفید و کارآمد، رقیبانِ بی‌توجه به مصالح مردم را از صحنه کنار زد.

شبکه‌های اجتماعی و ظهور بازیگران جدید

یکی از نکاتی که در سال‌های اخیر در کشور ما کمتر مورد توجه واقع شده این است که وقتی مشاهده می‌کنیم که شبکه‌های اجتماعی خارجی برای کشور ما آسیب‌ها و هزینه‌های مختلفی آفریده‌اند، صرفاً به فکر ساخت پیام‌رسان مشابه می‌افتیم که تنها تفاوت آن، داخلی بودن زیرساخت‌های فنی آن باشد. درصورتی‌که ابعاد فرهنگی این ماجرا طبق معمول مورد غفلت واقع شده است. آیا ساختار شبکه‌های اجتماعی خارجی با خود فرهنگ مشخصی به همراه نیاورده‌اند؟ آیا این فرهنگ مشکلات متعددی را به بار نیاورده است؟

برخی از مؤلفه‌های این فرهنگ با فرهنگ ملی ما به شدت ناسازگار است. آیا تاکنون برای این مسئله تلاشی صورت گرفته که پیام‌رسان داخلی می‌بایست در ساختار نیز تغییراتی داشته باشد تا تقویت‌کننده فرهنگ ملی ما باشد و نه تخریب‌کننده آن؟ شبکه‌های اجتماعی فرهنگ فردگرایی، تفاخر، لذت محوری، سودمحوری و ظاهرگرایی را به افراد دیکته می‌کنند. نسبت مستقیمی وجود دارد بین عدم داشتن زندگی مطلوب با نمایش لحظه‌های خوش زندگی و القا و تلقین خوشبخت بودن به خود و دیگران.

گویی هر چه از چیزی کمتر بهره‌مندیم تمایل داریم بیشتر به آن تظاهر کنیم و وانمود کنیم که از آن بهره‌مند هستیم. از طرفی این شبکه‌ها به شدت ضد حریم خصوصی و ضد خانواده هستند و در سال‌های اخیر نیز شاهد هستیم که موجب فروپاشی برخی از خانواده‌ها نیز شده‌اند. به‌عنوان‌مثال مؤلفه تقویت خانواده یکی از نکات مهمی است که در طراحی شبکه اجتماعی ملی می‌تواند موردتوجه قرار گیرد. این ضرورت‌های فرهنگی می‌بایست در برنامه‌ریزی‌های مدیران حوزه ارتباطات در کشور به عنوان پروژه پژوهشی تعریف گردد تا در کنار تحقق شبکه ملی اطلاعات و پیام‌رسان بومی، تقویت ابعاد فرهنگی نیز با کمک اندیشمندان این عرصه محقق شود.

نکته دیگر آن است که یکی از آورده‌های شبکه‌های اجتماعی این است که مردم را به کنش گری مؤثر در عرصه رسانه تبدیل کرده است. از این پس باید مردم را به عنوان کنش گر و بازیگر بپذیریم نه صرفاً ابژه‌ای مدیریت پذیر. این نکته نیز یکی دیگر از مؤلفه‌هایی است که برای فهم بهتر و دقیق‌تر شرایط جدید می‌تواند ما را یاری رساند. تبدیل‌ شدن مردم به کنش گری مؤثر در عرصه فرهنگ، نقاط منفی نیز با خود به همراه دارد اما در مجموع نقاط مثبت آن بسیار بیشتر است.

مؤلفه فرهنگی حجاب در شبکه اجتماعی

مؤلفه فرهنگی مهمی به نام حجاب وجود دارد که شبکه‌های اجتماعی فرصت خوبی برای حمله و نابود کردن این مؤلفه پدید آورده‌اند. تا جایی که اوضاع به گونه‌ای شده است که امروز بسیاری از طرفداران حجاب امیدی به ترویج آن ندارند و در حالتی از دلسردی به سر می‌برند. حجاب مؤلفه‌ای فرهنگی است که پیش از اسلام نیز در فرهنگ ما وجود داشته است و پیامدهای اجتماعی وجود یا عدم آن نیز روشن است. همچنین در همه ادیان بوده است و تنها متعلق به دین اسلام نیست.

اگر مسیحیان امروز آن را کنار گذاشته‌اند به این معنا نیست که در دین مسیحیت وجود نداشته است. کافی است به تصاویر مستندی که در سال‌های اولیه اختراع دوربین فیلم‌برداری از جوامع اروپایی موجود است رجوع شود و به نوع حجاب زنان اروپایی در آن تاریخ دقت شود. همچنین دقت به روندی که رسانه به ویژه هالیوود در حدود 100 سال گذشته در این زمینه در پیش گرفت. گاهی رسانه است که یک اندیشه را همه‌گیر می‌نماید و این بدان معنا نیست که آن اندیشه بی‌نقص و بهترین است. اندیشه‌های زیادی در طول تاریخ وجود داشته‌اند که نه به خاطر مفید بودن بلکه به دلیل آن‌که رسانه در اختیار آن اندیشه بوده رایج شده‌اند.

همان‌طور که ذکر شد شبکه‌های اجتماعی فرصت خوبی برای حمله و نابود کردن مؤلفه فرهنگی حجاب پدید آورده‌اند. البته باید اشاره شود که انسان‌های فرهیخته و فهیم زیادی در ایران و کشورهای دیگر وجود دارند که برای حریم خانواده، حریم زن و حیا و مؤلفه‌هایی از این دست بسیار احترام قائل‌اند اما رعایت حجاب را ضروری نمی‌دانند. این افراد باید به این نکته توجه داشته باشند که مسیری که آثار هنری و رسانه‌ها در پیش گرفته‌اند به سمت برهنگی و زیبا جلوه دادن زشتی‌های نهفته در آن هستند و در تلاش‌اند تا روزبه‌روز انسان‌ها را به این هدف نزدیک‌تر نمایند. در چنین شرایطی داشتن مسیری جایگزین که ما را به پناهگاهی امن برساند ضروری است. این یکی از آن نکاتی است که در باب اشکالات اساسی سبک زندگی در حال ترویج امروز جهان قابل اشاره است. این مسیر با ظهور شبکه‌های اجتماعی بیش از پیش در حال پیموده شدن است.

در وضعیت هجوم سنگین به یک مؤلفه، بی‌عملی و عدم هجوم متقابل، بدترین رفتار است. با کمک نظریه کنش گر- شبکه و توجه به مرز اندیشه به جای مرز جغرافیایی و همچنین توجه به جدی‌تر شدن نقش مردم، می‌توان به فهم دیگری از حمله به مفهوم حجاب و ترویج نگاه ابزاری به زن و این‌که در این شرایط چه اقدامی می‌توان صورت داد، رسید. در سال‌های گذشته شاهد جنبش‌های اعتراضی زیادی از سوی زنان کشورهای مختلف علیه نگاه ابزاری به زن و سوءاستفاده‌ها و خشونت‌هایی که درباره آن‌ها صورت گرفته است بوده‌ایم.

یک نمونه قابل توجه آن جنبش زنان کره‌ای در اینستاگرام است که چالشی را شروع کرده‌اند که در آن لوازم‌آرایشی خود را نابود کرده و از آن عکس می‌اندازند و به اشتراک می‌گذارند. آن‌ها بر این عقیده هستند که این لوازم آن‌ها را به اسارت در آورده و رسانه‌ها با ترویج استفاده از آن‌ها و پر کردن جیب تولیدکنندگان این لوازم، سال‌هاست که اجازه نداده‌اند که زنان آزادانه بیندیشند و سبک زندگی باب میل خود را انتخاب نمایند. جنبشی دیگر در این زمینه نیز جنبش #Me_Too بود و جنبش‌های بسیاری در این باره در سال‌های اخیر وجود داشته است.

آیا تاکنون به این مسئله فکر کرده‌ایم که می‌توان در بستر شبکه‌های اجتماعی به این جنبش‌ها پیوست و کنشی بسیار مؤثرتر از ساختارهای رسمی فرهنگی در این باره صورت داد؟ پیوستن کسانی که فهم و تفسیر صحیحی از مفهوم حجاب دارند و تسلط نسبی بر زبان انگلیسی دارند با جنبش‌های اعتراضی زنان کشورهای مختلف به یکدیگر در بستر شبکه‌های اجتماعی، می‌تواند راه‌حلی که خالق انسان برای نجات او از این مشکلات طراحی نموده است را به گوش افراد بیشتری در جهان برساند. به ویژه به گوش همین افراد که از وضع کنونی خود به ستوه آمده‌اند و دست به اعتراض برده‌اند.

پیچیدگی روزافزون مدیریت فرهنگ

این روزها مدیریت فرهنگ و تئوری‌پردازی در این زمینه، تبدیل به عرصه‌ای شده که به دلیل زیاد شدن مشکلات فرهنگی، کمتر کسی جرئت ورود به آن را دارد. بخشی از افرادی که به این حیطه ورود می‌کنند نیز دچار ساده‌اندیشی هستند و با تکرار برخی کلیشه‌ها، تصور می‌کنند همه مسائل را حل نمودند. واقعیت آن است که از آنجا که پیچیدگی شرایط جدید بیشتر شده است، بدون فهم دقیق از این شرایط و داشتن نقشه صحیح از وضعیت جدید، نمی‌توان در این زمین کنش مؤثر صورت داد.

بی‌نیازی مردم به دولت مرکزی در بعد رسانه‌ای، اقتصادی و در آینده انرژی، شعار فریبنده ایست که معنای حقیقی آن خودبسندگی افراطی، فروپاشی اجتماعی و فروپاشی نهادهای جمعی مانند خانواده، تکینگی، اتمیزه شدن افراد و در نهایت ضعیف شدن مردم و بی‌دفاع و بی‌پناه شدن آن‌ها در برابر جریان کاپیتالیسم و گلوبالیسم است. با توجه به پیچیدگی روزافزون شرایط پیش رو نیاز است یک بار دیگر به مبانی فکری‌مان رجوع و بر روی آن‌ها تأمل کنیم، تا ببینیم چه راهبردهایی را می‌توانیم استخراج کنیم که تاکنون کمتر به آن توجه داشته‌ایم.

انتهای پیام
captcha