خداانگاری مسیح از شخص به نهاد قدرت رسیده است
کد خبر: 3943355
تاریخ انتشار : ۰۶ دی ۱۳۹۹ - ۱۷:۲۸

خداانگاری مسیح از شخص به نهاد قدرت رسیده است

حجت‌الاسلام سروش‌‍محلاتی بیان کرد: خداانگاری ابتدا یک انحراف عقیده بود که انسان چه موقعیتی در نظام آفرینش دارد، اما کم‌کم وارد فضای جدیدی شدیم که الوهیت به معنای سیاسی آن است که حاکمان از الوهیت برخوردارند، یعنی باید در برابر آنها اطاعت مطلق وجود داشته باشد و الوهیت، یک صنف و نهاد شد.

به گزارش ایکنا، حجت‌الاسلام والمسلمین محمد سروش‌محلاتی، استاد سطوح خارج فقه حوزه  علمیه شب گذشته، 5 دی با موضوع «خداانگاری انسان؛ از الهیات به سیاست» به صورت زنده و از طریق اینستاگرام به ایراد سخن پرداخت که در ادامه متن آن را می‌خوانید؛

موضوع بحث، خداانگاری انسان از الهیات به سیاست است. در قرآن در مورد عیسی(ع) آیات فراوانی وجود دارد. ولی در این آیات دو موضوع از اهمیت بیشتری برخوردار است و در آیات قرآن نیز مورد تأکید قرار گرفته است؛ یک موضوع، مسئله ولادت عیسی بن مریم است که از مسائل مهم و اعجاب برانگیز در قرآن کریم است. آیات مربوط به ولادت حضرت بسیار است، اما چون در این زمینه سخن نمی‌گوییم فرصت برای طرح این آیات نیست. در عین حال اشاره‌ای به این مسئله دارم. ما در قرآن در مورد هیچ کدام از انبیا و اولیای الهی پیرامون ولادتشان تا این حد بحث نداریم.

در سوره مریم از آیه 15 به بعد به تفصیل مسئله ولادت عیسی(ع) مطرح شده و از مقدمات مسئله ولادت عیسی(ع) شروع می‌شود. دقیقا جمله به جمله مسائل مربوط به عیسی(ع) مطرح شده تا جایی که عیسی(ع) در گهواره شروع به سخن می‌کند و قرآن می‌گوید این طفل شیرخوار در گهواره وقتی به اذن خدا به سخن می‌آید، جمله اولش این است که من بنده خدا هستم و باید به این توجه داشته باشید که کلید ورود به شخصیت عیسی بن مریم و نقطه آغازینِ مجادلاتی است که در مورد عیسی(ع) اتفاق می‌افتد و این انتخاب بسیار سنجیده و اعجازگونه است.

اعتقاد به الوهیت مسیح(ع) در قرآن

اما موضوع دومی که در قرآن کریم در مورد عیسی(ع) مطرح شده، مسئله اعتقاد به الوهیت عیسی(ع) است که از سوی برخی از نصارا مطرح بوده است. اتفاقا هر دو مسئله هم مسئله ولادت و هم مسئله الوهیت از مسائلی است که اختصاصا در مورد عیسی(ع) رخ داده است و در مورد انبیای دیگر به این صورت مطرح نبوده است. لذا در قرآن کریم با تفصیل این دو موضوع در مورد عیسی(ع) مطرح شده است. مقداری در مورد همین موضوع یعنی الوهیت بحث می‌کنم. در قرآن کریم مسئله الوهیت حضرت عیسی بن مریم از زبان نصاری مطرح شده است.

در سوره مائده فرمود آنهایی که گفتند خدا همان عیسی بن مریم است، کافر شدند. خود عیسی مردم را به عبودیت و بندگی خدا دعوت می‌کرد. به صراحت این اعتقاد از ناحیه آنها وجود داشته و در قرآن نیز حکایت شده که عده‌ای از آنها عیسی(ع) را به عنوان اله می‌پرستیدند و به الوهیت او اعتقاد داشتند.

انسان می‌تواند مظهری برای صفات و کمال الهی باشد

ارتباط انسان و خدا می‌تواند بسیار بسیار نزدیک شود و انسان در قرب به حق تعالی به جایی برسد که همه موجودات را پشت سر بگذارد و مظهر همه اسماء و صفات الهی شود که همه اینها برای انسان ممکن است، لذا در فلسفه، غایت، تشبه به باری نام برده شده است که در کتاب‌های قدیم و جدید اینطور است و منظور از تشبه به باری و نهایت قرب به حق تعالی این است که انسان بتواند مظهری برای همه صفات کمال و جلال حق تعالی باشد. قرآن نیز این معنا را انکار نمی‌کند و این را اقتضای توحید می‌داند که انسان خلیفه‌الله است.

اما آنچه را که مدعیان الوهیت عیسی بن مریم مطرح می‌کردند چیزی فراتر از این بود. آنها می‌خواستند با این اصل، توحید را زیر سوال ببرند، لذا خدا را یکی و عیسی و روح القدس را نیز یکی می‌دانستند، اما این کثرت با توحید سازگار نیست. لذا در سوره مائده فرمود این افرادی که خدا را یکی از سه و سومی از آنها به حساب آوردند، کافر هستند. در برابر این انحراف عقیدتی و ایمانی، اولین وظیفه با خود عیسی(ع) است و باید به مردم بگوید که شما در مورد مردم غلو و اشتباه می‌کنید و شما مقام من را به درستی نشناخته‌‍اید. من از الوهیت برخوردار نیستم و بنده خدا هستم و بین اینها فاصله‌ای است که تمام‌شدنی نیست.

آیاتی که در قرآن در این زمینه هست، شگف‌آور است. خداوند به عیسی(ع) خطاب کرد که مگر تو به مردم گفته‌ای که تو و مادرت را به عنوان اله خود قرار دهند؟ این چه حرفی است؟ آیا به تو انتساب دارد؟ هر کجا که غلوی در مورد یک شخصیت رخ می‌دهد و زیاده‌روی در مورد منزلت او صورت می‌گیرد، اول‌ کسی که مورد بازخواست قرار می‌گیرد، خود آن شخصیت است که چطور رفتار کردی که مردم دچار این غلو شدند. لذا فرمود آیا تو به مردم گفتی که تو را به عنوان پروردگار و مادرت را به عنوان اله بشناسند؟ فرمود خدایا تو منزهی. مگر من حق دارم و مجاز هستم آنچه حق نیست و باطل است را ابراز کنم؟ اگر من معنای باطلی را ارائه کرده بودم، بیش از هر کسی تو می‌دانی که من در نفس و خفایای وجودم چنین چیزی وجود ندارد. عیسی(ع) باید اقرار کند و از عیسی(ع) اقرار گرفته می‌شود و او باید به صراحت اعلام کند و کافی نیست که او نگفته است، بلکه باید به صراحت نفی و انکار کند و در برابر کسانی که او را می‌پرستند موضع‌گیری کند.

اما عیسی(ع) فرمود غیر از این چیزی نگفته‌ام که هر چه را تو دستور دادی به مردم ابلاغ کردم و ذره‌ای به آن نیفزودم و ذره‌ای از آن نکاستم. آنچه را که تو دستور دادی این بود که به مردم گفتم فقط خدا را بپرستید و بس. خدایی که هم پروردگار من و هم پروردگار شما است من نیز مانند شما در برابر رب العالمین قرار دارم و رب ما یکی است. من دعوت به عبودیت کردم و از ناحیه حق‌تعالی گواه در میان این مردم هستم.

ایستادگی عیسی(ع) در مورد مسئله الوهیت خود

پس عیسی(ع) باید در برابر مسئله الوهیت که یک اندیشه و فکر انحرافی است، بایستد. این مطلبی است که در قرآن در مورد عیسی(ع) هست، اما اختصاص به عیسی(ع) ندارد. بله، در زمان عیسی(ع) این انحراف پیش آمد که در زمان‌های دیگری نیز می‌تواند، اتفاق بیفتد، اما اختصاص به ایشان ندارد و قاعده کلی این است که انبیا و اولیای الهی و انسان‌های برجسته در میان مردم هدایت‌گری می‌کنند و تاثیرگذار هستند و مورد علاقه مردم قرار می‌گیرند و کم‌کم ممکن است این اعتقاد در میان مردم به وجود آید که به جای اینکه سخن خدا را از آنها بشنوند، سخن خود آن را بشنوند که یک خطر است. یعنی آرام آرام خودشان محور دعوت قرار بگیرند و خودشان مبنای دعوت و حقانیت قرار بگیرند و آنچه جنبه وسیله و راهنمایی برای خدا دارد، خودش اصالت پیدا کند و مردم به سوی آن بیایند، لذا این یک تعهد کلی از همه انبیا(ع) است.

در سوره انعام فرمود هیچ انسانی حق ندارد از یکسو از طرف خداوند، کتاب، وحی، نبوت و دانش را بگیرد و از سوی دیگر به مردم بگوید که بنده من و تسلیم من باشید. خیر، چنین حقی وجود ندارد. فقط می‌تواند مردم را به خدا دعوت کند، نه دعوت به خودش و نباید آدرس خودش را بدهد. علامه طباطبایی در المیزان ذیل این مباحث اشاره می‌کنند، درست است که این یک قاعده کلی است که هیچ پیامبری نباید مردم را به خودش دعوت کند، ولی ظاهرا این آیه ناظر به وضعیتی است که در زمان عیسی(ع) پیش آمد و مردم چنین توهم کردند. و الا چنین مسئله‌ای را در مورد دیگر انبیا نداریم.

بنابر این نبود که شخصیت‌های بزرگ انبیا(ع) بیایند و مدعیان الوهیت را کنار بزنند و در برابر این مدعیان که آنها را تکذیب می‌کنند، خودشان را به عنوان رب مطرح کنند. بنا نبود موسی(ع) دست رد به سینه فرعون بزند که تو رب نیستی و خودش را جایگزین فرعون کند و بگوید من رب هستم. آنها می‌خواستند این پایه و اساس ربوبیت بشری یعنی خداانگاری انسان‌ها را متزلزل کنند و این پایه ویران شود و انسان‌ها در برابر یک رب تسلیم شوند و بنا به جا‌به‌جایی نبود، بلکه باید خود را به عنوان عبد معرفی می‌کردند و مردم نیز باید آنها را به عنوان عبدالله می‌شناختند و غیر از این در مکتب انبیا(ع) چیزی وجود ندارد.

انتقال الوهیت مسیح از شخص به نهاد قدرت

اما در برابر این مکتب، یک گرایش دیگری در طول تاریخ وجود داشته و براساس این گرایش، کسانی که در راس  قدرت بودند، خودشان را در شأن و جایگاه الوهیت قرار می‌دادند و رب می‌دانستند و این تضاد و درگیری بین انبیای الهی و مردم که قائل به الوهیت انسان بودند، وجود داشته است که بیشتر به مسائل اجتماعی و سیاسی ناظر می‌شد، چون وقتی فرعون ادعای ربوبیت می‌کند، منظور فرعون از این خداانگاری خویش چیست؟ آیا واقعا خود را خدا می‌داند؟ یعنی معتقد است گردش آسمان‌ها و ... با اراده او است؟ خیر. ربوبیتی که فرعون مطرح می‌کرد، ربوبیت در یک نظام اجتماعی بود و فرمود اختیار شما مردم با من است و شما انسان‌ها نیاز به صاحب اختیار دارید و از اداره امور خود عاجز هستید. من رب شما هستم و تدبیر زندگی شما مردم به دست من است.

از خداانگاری انسان که ابتدا یک انحراف عقیده بود که انسان چه موقعیتی در نظام آفرینش دارد کم‌کم وارد فضای جدیدی شدیم که الوهیت به معنای سیاسی آن است که حاکمان از الوهیت برخوردار هستند، یعنی باید در برابر آنها اطاعت مطلق وجود داشته باشد و مقصود آنها از این الوهیت همین اطاعت مطلق بود. لذا یک مرحله دیگری هم اضافه شد. در یک مقطعی الوهیت، الوهیت شخص بود، سپس الوهیت، الوهیت یک صنف و نهاد شد. یک زمانی پیروان عیسی(ع) توهم الوهیت شخص او را داشتند که عیسی(ع)، خدا است که در قرآن نیز از زبان آنها مطرح شده است.

آنها این را مطرح می‌کردند که روح الهی در عیسی(ع) حلول پیدا کرده است، لذا در برابر این شخص که روح الهی در او حلول کرده باید کرنش داشت و او را پرستید و اطاعت کرد، اما بعدا ارباب کلیسا در این زمینه مدعی شدند و فکر کردند که الوهیت عیسی(ع) برای آنها سودی ندارد و نوع دیگری از الوهیت، جایگزین الوهیت شخص شد که ارباب کلیسا آمدند و گفتند که خداوند در ما حلول کرده و با این حلول است که فهم کتاب را به ما اختصاص داده است. به واسطه این حلول است که خدا کلید بهشت را به ما سپرده است تا ما بگوییم چه کسی می‌تواند وارد بهشت شود و هر کسی می‌خواهد از آتش نجات یابد باید نزد ما بیاید و توبه کند.

علامه طباطبایی، طی چند سال با هانری کربن مباحثاتی داشت که اینها چاپ شده است و یک قسمت در کتابی به نام رسالت تشیع در دنیای امروز منتشر شده است. علامه در آنجا فصلی دارند تحت عنوان «آثار و نتایج حلول کلیسا». از وقتی که کلیسا قدرت را به دست گرفت، یک ادعای جدید مطرح کرد و آن اینکه حلولی که الوهیت در یک جسد به نام عیسی(ع) داشت، امروز آن حلول در کلیسا و برای ما اتفاق افتاده است.

سپس علامه اینطور می‌گویند که کلیسا به همین اندازه از حلول که در مورد مسیح(ع) قائل بود قناعت نکرد و دوباره بازگشت و همان حلول را به خود تطبیق داد و خود را به جای مسیح(ع) نشاند. اول خداانگاری شخصی داشتیم و آن هم شخصیتی که هرگز اعتنایی به این مسائل نداشت، اما بعدا یک خداانگاری صنفی پیدا شد که برعکس دوران شخصی بود و این صنف به دنبال این بود که خدا را برای خود مصادره کند و به مردم بگوید آن حلول که در مورد عیسی(ع) فکر می‌کردید، در مورد گروه ما اتفاق افتاده است. ماهیت مسئله سیاسی بود و می‌گفتند که خدا در ما حلول کرده و در برابر ما باید اطاعت مطلق داشته باشید که ما خدا هستیم.

انتهای پیام
captcha