کد خبر: 3959032
تاریخ انتشار : ۲۱ اسفند ۱۳۹۹ - ۰۹:۴۵

اخلاق کارگزاران در سیره عملی پیامبر اسلام(ص)

استاد حوزه و نویسنده آثار دینی در یادداشتی به بررسی اخلاق کارگزاران در سیره عملی پیامبر اسلام(ص) پرداخت و تأکید کرد: اخلاق خوب براى تمام افراد بشر چه در زندگى فردى و چه در زندگى اجتماعى لازم است اما براى كسانى كه بار مسئوليت هدايت جامعه را به عهده دارند ضرورى‌تر به نظر مى‌رسد.

رسال// اخلاق کارگزاران در سیره عملی پیامبر اسلام(ص)به گزارش ایکنا، حجت‌الاسلام و المسلمین سید جواد نورموسوی، استاد حوزه و نویسنده آثار دینی در یادداشتی که در اختیار ایکنا قرار داده به بررسی اخلاق کارگزاران در سیره عملی پیامبر اسلام(ص) پرداخته و تاکید کرده است: اخلاق خوب براى تمام افراد بشر چه در زندگى فردى و چه در زندگى اجتماعى لازم است اما براى كسانى كه بار مسئوليت رهبرى و هدايت جامعه را به عهده دارند ضرورى‌تر به نظر مى‌رسد، لذا بهترين سلاح رهبران اخلاق آنان است.

متن این یادداشت به شرح زیر است: 

اخلاق عالى پيامبر اسلام، امواج انقلاب مقدسى اسلام را در جهان پديد آورد و در سايه اين خُلق عظيم، انسان‌هايى تربيت شدند كه نمونه‌هاى اخلاقى تاريخ به شمار مى‌آيند. پيامبر اسلام، با اينكه مقام رسالت و نبوت را داشت ولى زندگى و معاشرت او در اجتماع آن چنان ساده و بى‌پيرايه بود كه اگر در ميان جمعى مى‌نشست، ناشناس مجبور بود بپرسد: كداميك از شما محمد(ص) است. گرفتار تجمل و فريفته ظاهرى دنيا نگشت. پيامبر اسلام با جملات كوتاه و پرمعنى سخن مى‌گفت و هيچ‌گاه سخن ديگرى را قطع نمى‌كرد.

هنگام سخن گفتن ترشرو نبود و كلمات ناهنجار و خشن به كار نمى‌برد. هر گاه به مجلسى وارد مى‌شد در اولين جاى خالى مى‌نشست و مقيد نبود كه بر بالاى مجلس بنشيند. اجازه نمى‌داد كسى پيش پايش بايستد ولى نسبت به ديگران احترام مى‌كرد. به هيچ‌كس دشنام نمى‌داد و از كسى بدگويى نمى‌كرد. حضرت محمد تنها به خاطر خدا و دين غضب مى‌كرد. در مسافرت‌هاى دسته جمعى به سهم خود كار مى‌كرد و هيچ‌گاه سربار ديگران نبود. دوست نداشت امتيازى بين او و ديگران باشد. به پيمان‌هاى خود وفادار بود. به كسى اجازه نمى‌داد ضد ديگرى سخن بگويد. در حيا و شرم حضور بى‌مانند بود. پرحوصله، با حلم و گذشت بود. همه را احترام مى‌كرد، فضيلت و بزرگى را به ايمان عمل مى‌دانست و نظرى به ثروت و جاه و مقام نداشت. هر گاه شخصى به او بى‌احترامى مى‌كرد در صدد انتقام برنمى‌آمد. پوزش عذرخواهان را مى‌پذيرفت. به هر كس مى‌رسيد ابتدا به او سلام مى‌كرد.

در جمع مردم، هميشه بشّاش بود. تنها كه مى‌شد، آن وقت غم‌ها و حزن‌ها و همومى كه داشت، آن‌جا ظاهر مى‌شد. هموم و غم‌هاى خودش را در چهره خودش جلوی مردم آشكار نمى‌كرد. بشّاش بود. اگر كسى او را آزرده مى‌كرد، در چهره‌اش آزردگى ديده مى‌شد؛ اما زبان به شكوه باز نمى‌كرد. كودكان را مورد ملاطفت قرار مى‌داد؛ با زنان مهربانى مى‌كرد؛ با ضعفا كمال خوش‌رفتارى را داشت. با اصحاب خود شوخى مى‌كرد و با آنها مسابقه اسب سوارى مى‌گذاشت. نشست و برخاستش با یاد خداوند بود. هرگز احدی را مذمت و سرزنش نمی‌فرمود و لغزش‌ها و عیوب‌شان را جست‌وجو نمی‌کرد. فریاد و پرخاش و فحاشی و عیب‌جویی از ساحت پاکش دور بود؛ چنان که هرگز کسی را با کلام خود نیازارد و فرمود خداوند مردمان کینه‌توز و بخیل و بدخوی و بدزبان را دشمن می‌دارد. با كسي قهر نمی‌کرد و اگر کسی را سه روز نمی‌دید از احوالش جویا می‌شد. در عین سادگی، کفشش را می‌دوخت و گوسفندش را می‌دوشید. هرگز دیده نشد که در حضور کسی پای خود را دراز کند یا با تحقیر به کسی اشاره نماید.

حال جای این سوال باقی می‌ماند چند درصد کارگزاران ایران فعلی اخلاق پیامبر را پیش گرفته‌اند؟ نقل كرده‌‏اند كه عرب بيابانگردى كه از تمدن و شهرنشينى و آداب معاشرت و اخلاق معمولى زندگى چيزى نمى‏‌دانست با همان خشونت صحراگردى خود، به مدينه آمد و به اميد گرفتن پول از رسول اكرم(ص) وارد مسجد شد. مشاهده كرد كه پيامبر اسلام در ميان انبوه ياران و اصحاب خود نشسته و با آنها گفت‌وگو مى‌كرد. نزديك رفت و از آن بزرگوار درخواست كمك کرد. نبى مكرم اسلام چيزى به او داد، ولى او قانع نشد، به علاوه به شيوه چادرنشينان سخن نادرست و جسورانه به زبان آورد و نسبت به رسول خدا بى‌ادبى كرد. اصحاب و ياران بسيار خشمگين شدند، چيزى نمانده بود كه آزارى به او برسانند، ولى پيامبر مانع شد، رسول خدا برخاست و عرب را به خانه برد و مقدارى ديگر به او كمك كرد، عرب ديد كه وضع پيامبر خدا به وضع رؤسا و حكام شباهت ندارد و زر و زيورى در آنجا نيست، از گفتار خود شرمنده شد، به خاطر كمك پيامبر اظهار رضايت كرد و جمله تشكرآميزى به زبان جارى نمود.

در اين وقت حضرت رسول اكرم (ص)به او فرمود: تو پيش از اين سخن زشت و بدى بر زبان راندى كه موجب خشم اصحاب و ياران من شد. من مى‌ترسم از ناحيه آنان به تو آسيبى برسد، ولى اكنون در حضور من اين جمله تشكرآميز را گفتى، آيا ممكن است همين جمله را در حضور جمعيت بگويى تا خشم و ناراحتى كه آنان نسبت به تو دارند از بين برود؟ عرب گفت: مانعى ندارد. روز بعد اعرابى به مسجد آمد در حالى كه همه جمع بودند، با صداى بلند اظهار ندامت و پشيمانى كرد و جملات تشكرآميز خود را تكرار نمود.
در اين وقت خشم اصحاب و ياران پيامبر فرو نشست و تبسم بر لبانشان نقش بست.

پس از رفتن اعرابى، پيامبر رو به جمعيت كرد و فرمود: مَثَل من و اينگونه افراد مَثَل همان مردى است كه شترش رميده بود و فرار مى‌كرد، مردم به خيال اينكه به صاحب شتر كمك كنند، داد و فرياد كردند و به دنبال شتر دويدند، به خاطر سر و صدا شتر بيشتر رم كرد و به سرعتش افزود. صاحب شتر مردم را صدا مى‌زد كه خواهش مى‌كنم كسى به شتر من كارى نداشته باشد، من خود بهتر مى‌دانم كه از چه راهى شتر خويش را رام كنم.همين كه مردم دست از تعقيب برداشتند، رفت و مقدارى علف برداشت و آرام آرام جلو آمد بدون آنكه فرياد بكشد و يا بدود در حالى كه علف را نشان مى‌داد جلو آمده و بعد با كمال راحتى و آسانى مهار شتر خويش را در دست گرفت و روان شد.

بعد كه او رفت، رسول اكرم(ص) رو به اصحابشان كردند و فرمودند: مَثَل اين اعرابى، مَثَل آن ناقه‌‏اى است كه از گل‌ه‏اى كه چوپانى آن را مى‏‌چراند، رميده و جدا شده باشد و سر گذاشته، به بيابان مى‌‏دود. شما دوستان من، براى اين كه اين شتر را بگيريد و او را به من برگردانيد، حمله مى‏‌كنيد و از اطراف، دنبال او مى‏‌دويد. اين حركت شما، رميدگى او را بيشتر و وحشت‌اش را زيادتر مى‏‌كند و دستيابى به او را دشوارتر خواهد كرد. من نگذاشتم شما او را بيشتر از آنچه كه رميده بود، از جمع ما برمانيد. با محبت و نوازش، دنبال او رفتم و به گله و جمع خودمان برگرداندم. اين، روش پيامبر(ص) است و کارگزار نظام اسلامی باید اینگونه باشد.

درباره‏ پيغمبر گفته شده است: طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ؛ پيغمبر مثل يك پزشكِ دوره‏گرد حركت مى‏‌كرد. پزشكان در مطب خود مى‏‌نشينند تا مردم به آنها مراجعه كنند؛ اما پيغمبران نمى‏‌نشستند تا مردم به آنها مراجعه كنند؛ آنها به مردم مراجعه مى‏‌كردند. در كيف دارويشان، هم وسيله‏ مرهم‌گذارى داشتند، هم وسيله‏ نشترزنى داشتند، هم وسيله‏ داغ كردن زخم داشتند؛ آن‏جايى كه احتياج به داغ كردن داشت.

یك وقت، چند نفر خدمت رسول اكرم آمدند و از شخصى تعريف كردند و گفتند: يا رسول ‏اللَّه! ما با اين مرد همسفر بوديم و او مرد بسيار خوب و پاك و باخدايى بود، دائماً عبادت مى‏‌كرد، در هر منزلى كه فرود مى‏‌آمديم، از لحظه‏ فرود تا وقتى ‏كه مجدداً سوار مى‏‌شديم، او مشغول نماز و ذكر و قرآن و اينها مى‌‏شد. وقتى كه اين تعريف‌ها را كردند، پيامبر(ص) با تعجب از آنها سؤال كردند: پس چه كسى كارهايش را مى‏‌كرد؟ كسى كه وقتى از مركب پياده مى‌‏شود، دائم مشغول نماز و قرآن است، چه كسى غذاى او را مى‏‌پخت؟ چه كسى وسايل او را فرود مى‌‏آورد و سوار مى‌‏كرد؟ چه كسى كارهايش را انجام مى‌‏داد؟ اينها در جواب گفتند: يا رسول ‏اللَّه! ما با كمال ميل، همه‏ كارهاى او را انجام مى‏‌داديم. پيامبر فرمود: «كلّكم خير منه»: همه‏ شما از او بهتريد. اين‏كه او كار خودش را انجام نمى‌‏داد و به دوش شما مى‏‌انداخت و خود مشغول عبادت مى‏‌شد، موجب نمى‌‏شود كه او مرد خوبى باشد. مردِ خوب، شما هستيد كه كار و تلاش مى‏‌كنيد و حتى كار ديگرى را هم به عهده مى‌‏گيريد.

ملا فتح‌الله كاشانى در تفسير منهاج در ذيل آيه شريفه «وَاِنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظيم» نقل مى‌كند: پيرزنى چادر نشين كه راهش از مدينه منوره دور بود علاقه عجيبى به اسلام و به وجود مقدس پيامبر(ص) داشت. او چند بار از فرزندانش خواسته بود او را به مدينه ببرند تا به زيارت حضرت محمد(ص) مشرف شود، ولى فرزندان او موفق به اين كار نشدند، پيرزن در آتش فراق رسول خدا(ص) مى‌سوخت و در اشتياق ديدار پيامبر در حسرت و اندوه و غم و غصه به سر مى‌برد. ديدار رسول الله(ص) را براى خود بهشت برين مى‌دانست و زيارت حضرتش را بهترين عبادت به حساب مى‌آورد. فرزندانش هر روز به صحرا مى‌رفتند و او در تهيه وسايل استراحت و فراهم آوردن آب و غذا مى‌كوشيد و در قلب خود هم با خداى مهربان براى پيدا كردن توفيق زيارت حبيب خدا مناجات مى‌كرد. روزى براى آوردن آب، همراه با يك مشك به سر چاهى كه در بيابان بود آمد. از عنايت خداوند حضرت محمّد(ص) با دو سه نفر از ياران و اصحابشان از آن منطقه عبور مى‌فرمودند. چون به سر چاه رسيدند و پيرزن را ديدند كه بند مشك به دست دارد و براى آب كشيدن از چاه آماده مى‌شود، به او فرموند: «اين كار براى تو زحمت دارد، مشك را به من بده تا كمكت كنم.» پيرزن در پاسخ گفت: «اگر اين زحمت را از دوش من بردارى برايت دعا مى‌كنم.»پيامبر اسلام(ع) مشك را پر از آب كرده، سپس به دوش مبارك گذاشته و به سوى خيمه و چادر آن زن روان شدند. گرماى هوا بيداد مى‌كرد. بار سنگين بود و عرق بر پيشانى رسول خدا جارى شده بود. ياران حضرت عرض كردند: «مشك را به ما بده تا به در خيمه پيرزن برسانيم.»حضرت در جواب، با قلبى سرشار از عاطفه و محبت فرمودند: «دوست دارم بار امتم را خود به دوش بكشم!»

به خيمه رسيدند و مشك آب را بر زمين نهادند. از صاحب خيمه خداحافظى كرده و به سوى مقصد حركت كردند. در اين هنگام فرزندان پيرزن از راه رسيدند، پيرزن به آنان گفت: «آن مردى كه به اين علامت در بين آن چند نفر است به من كمك كرد و آب از چاه كشيد و تا درون خيمه آورد؛ برويد و از وى سپاسگزارى كنيد.» بچه‌ها دويدند و تا چشمشان به ديدار جمال الهى رسول خدا روشن شد، به آن حضرت عرضه داشتند: «مادر ما در آتش شوق ديدار شما مى‌سوزد، برگرديد تا وجود مباركتان را زيارت كند، او شما را نشناخته.»حضرت رسول(ص) برگشتند. فرزندان پيرزن به سوى وى دويدند و فرياد زدند: «مادر، آن شخصى كه آب را از چاه كشيد و به خيمه آورد رسول خدا بود.» پيرزن كه نزديك بود از شوق اين خبر قالب تهى كند، به محضر رسول خدا(ص) رسيد و خدا را بر اين نعمت آسمانى و معنوى و ملكوتى شكر کرد.

انتهای پیام
captcha