به گزارش ایکنا، مؤسسه آموزش عالی حوزوی امام رضا(ع) سلسله نشستهایی با عنوان «عقلانیت نوین اسلامی» با تدریس عطاالله رفیعی آتانی، عضو هیئت علمی دانشگاه علم و صنعت، هر هفته به صورت مجازی برگزار میکند. متن پنجمین جلسه از نظر میگذرد؛
در جلسه گذشته بحث را به اینجا رساندیم که از میان رویکردهای علوم انسانی، رویکردی که ملاک را روش شناخت قرار میداد برگزیدیم. استدلال کردم این رویکرد، رویکرد بهتری است. بنابراین وقتی از علوم انسانی اسلامی سخن میگوییم منظورمان علوم انسانی که فقط نیازهای جامعه اسلامی را تامین کند نیست، منظور ما علوم انسانی که فقط در هدف رساندن انسانها به کمال است نیست، منظور ما از علوم انسانی آن علوم انسانی نیست که موضوعش کنش انسان یعنی فرد و جامعه اسلامی باشد و همچنین منظور ما از علوم انسانی اسلامی آن دانشی نیست که نظریهپرداز مسلمان تولید میکند بلکه منظور ما از علوم انسانی اسلامی دانشی است که برای تبیین و پیشبینی و کمک به مدریت کنش و پدیدههای انسانی مبتنی بر مبانی و معارف اسلامی به نحو روشمند تولید میشود. بنابراین ما تعهدی نداریم موضوع آن انسان معتقد به اسلام باشد. بنابراین میتوانیم در چهارچوب علوم انسانی اسلامی درباره جوامع دیگر و انسانهای دیگر اظهار نظر کنیم و ممکن است از این دانشی که ما تولید میکنیم هر کسی با منظور خودش استفاده بکند. بنابراین جمعبندی ما در جلسه گذشته این بود. به نظرم میآید جلسه قبل این ایده به شما منتقل شد.
از منظر روش، رویکردهای گوناگونی در این چهارچوب وجود دارد. برخی برآنند وقتی از منابع شناخت اسلامی سخن میگوییم فقط منظورمان نصوص اسلامی است که شامل قرآن و متون روایی ماست؛ یعنی آنها منابع شناخت را به نقل منحصر میکنند. معلوم است که ما با این افراد مشکل داریم. واقعیت این است منظور ما از منابع معتبر شناخت هم عقل است، هم نقل است و هم تجربه. قاعدتاً این بحث نیازمند توضیح بیشتری است.
پیروان رویکرد دیگر بر آنند وقتی میگوییم باید از مبانی و معارف اسلامی به نحو روشمند دانش تولید کنیم، باید همه چیز را از فقه شروع کنیم؛ یعنی آنها تجربه عقلانیت اسلامی را قبول ندارند. بنابراین وقتی تجربه عقلانیت اسلامی را قبول ندارند همه چیز را از فقه شروع میکنند. کم نیستند نحلههایی که اینطوری فکر میکنند که نه به علوم اجتماعی متعارف باور دارند و نه به مجموعه تجربه تمدنی ما در تولید دانش اعتقاد دارند. بنابراین ما آنها را هم قابل قبول نمیدانیم.
وقتی ما از تجربه تمدنی خودمان صحبت میکنیم یعنی اینکه وقتی ما به تاریخ علممان نگاه میکنیم میبینیم که مسیری را طی کردیم. من این مسیر را اجمالا عرض میکنم. از صدر اسلام که نگاه کنید جنگ بین عقل و نقل و شهود و تجربه بوده است و تا زمان حضور معصومین(ع) نصمحوری فضای غالب بوده است چراکه صاحب نصّ در دسترس بوده و افراد با مراجعه به او مشکل خود را حل میکردند. جامعه میتوانست با مراجعه به او مسائل خودش را حل کند. اولین مواجهه برون تمدنی برای تمدن اسلامی و تفکر اسلامی و علم اسلامی و عقلانیت اسلامی در قرن دوم هجری با ظهور فردی به نام کندی اتفاق افتاد.
او فلسفه یونانی ر ا به دنیای اسلام وارد کرد و توانست راهی برای ما باز کند. این تجربه سبب شد عقل یونانی با عقل اسلامی عجین شود و دستاوردهایی داشته باشد. در قرن چهارم فارابی این فلسفه را درونی کرد و در چهارچوب مبانی و معارف اسلامی بازخوانی کرد و یک فلسفه اجتماعی اسلامی را به وجود آورد. فلسفه فارابی یک فلسفه اجتماعی است و او بنیانگذار فلسفه اسلامی است. موضوعات او هم عمدتا مسائل اجتماعی بود و به سیاست و حکومت و جامعه فکر میکرد.
گام بعدی توسط ابن سینا برداشته شد. او بنیانگذار فلسفهای است که تمدنساز شد. به موازات او رویکرد نص محورتر که رویکرد فقهی و اصولی بود شکل گرفت. نقطه آغاز علم اصول با شیخ طوسی بود ولی به طور جدی در دوران شیخ مفید ظهور کرد.
همزمان در قرن ششم شیخ شهاب الدین سهروردی جوهر معنویت دینی را با عقلانیت فلسفی حمایت کرد و یک رویکرد فلسفه اشراقی را بنیانگذاری کرد. گویا عقل سینوی به عقل اشراقی تبدیل شد. در قرن ششم به بعد، دنیای اسلام بیشتر از نظر فلسفی توقف کرد و بیشتر، رویکردهای عرفانی رواج پیدا کرد. بعضا گفته میشود این دوران، دوران رکود تعقل و تمدن اسلامی است.
در عین حال مسیر فقهی هم راه خودش را پیش آمد تا به ملاصدرا رسیدیم . او توانست معنویت اسلامی و عقلانیت اسلامی را به نحو روشمند بیامیزد و جنگهای خونینی که بین عرفا که داعیهدار باطن دین بودند و فلاسفه که خود را داعیهدار عقل میدانستند و فقها که مسئول شریعت بودند پایان دهد و فلسفه و کلام و عرفان را به هم بیامیزد. البته آمیختگی این سه به معنای جمع کردن نبود بلکه آنها را با روش خاص به نحو واحدی تولید میکرد. کارکرد فلسفه اسلامی صدرا این بود که توانست جای همه آنها را بگیرد و دیگر نیاز نبود دو سه دستگاه تفکر وجود داشته باشد. با این حال همچنان فلسفه صدرایی با رویکرد فقهی در تعارض بود و جنگ بین فقها و فلاسفه جنگ پررونقی بود. پس از این، همه متفکران شارحان صدرا بودند.
این مسیر ادامه پیدا کرد تا در دوران معاصر امام(ره) و علامه پدید آمدند و هر دو توانستند بین فلسفه و فقه امتزاجی ایجاد کنند. امام(ره) توانست ظرفیتهای فلسفه را وارد عرصه کنش انسانها کند. بنابراین امام توانست همه اینها را یکدست و به هم مرتبط کند و در کنار هم قرار دهد و آن را مبنای عمل اجتماعی خودش قرار دهد. با این حساب نظریه ولایت فقیه او بر شانه همه دستاوردهای عقلانیت دینی قرار دارد. الآن کار ما این است که بتوانیم بر شانههای این دستاورد عظیم و بزرگ سخن از علوم انسانی بکنیم و از علوم انسانی اسلامی صحبت کنیم.
ما منتقد یا مخالف کسانی هستیم که معتقدند روش درست این است که همه چیز را از فقه شروع کنید و همه دستاورد تمدنی را نادیده بینگارید و همه چیز را از نقطه اول بسازید. عرض من این است ما در این چهارچوب و نقشه راهی که از آن سخن گفتم از همه این ظرفیت علمی و عملی و تجربی اسلامی برای نیل به یک دانش در قلمرو علوم انسانی استفاده خواهیم کرد.
انتهای پیام