به گزارش ایکنا، سومین جلسه از درس خارج فقه حجتالاسلام والمسلمین محمد سروشمحلاتی، با موضوع «بلوغ (عبادی) دختران»، امروز، 25 فروردینماه، برگزار شد که در ادامه مشروح آن را میخوانید؛
بحث در مورد بلوغ دختران است. در جلسه گذشته، اشاره شد که در زمینه بلوغ، سه آیه در قرآن کریم وجود دارد؛ آیه نخست، آیه استیذان است که پیرامون آن سخن گفتیم. در این مورد، آیه، موضوع بلوغ حُلُم را مطرح کرده و فرموده: «وَإِذَا بَلَغَ الْأَطْفَالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ». یک بحث در مورد معنای بلوغ حُلُم است و بحث دیگر در مورد حکم آن.
شبههای هم در این زمینه ممکن است مطرح شود و آن اینکه، اگر حُلُم به معنای احتلام باشد، آن وقت آیا چنین وضعی اختصاص به پسران دارد یا در مورد دختران هم اتفاق میافتد. قهراً این موضوع باعث میشود که در مورد شمول آیه شریفه، حکم و ملاکی که از آن استفاده میشود تردید کنیم و نتوانیم در مورد دختران و ملاک بلوغ نزد آنها چیزی از آیه شریفه استفاده کنیم. این شبهه پاسخهای مختلفی میتواند داشته باشد؛ یک جهت این است که اساساً حُلُم به لحاظ واقعی اختصاص به پسران ندارد و در پسر و دختر اتفاق میافتد و بسیاری از علمای ما این موضوع را مطرح کردهاند.
جنبه دیگر این است که بگوییم در این مورد، همان طور که در تکالیف عمومی زنان و مردان، از صیغه اختصاصی مذکر استفاده میشود، اما خصوصیت مدنظر نیست، در اینجا نیز یک علامتی که در پسران هست، مطرح شده، اما صنف ذکور خصوصیتی ندارد و شامل دختران هم میشود، ولو اینکه در دختران احتلام اتفاق نیفتد. آن وضعی که مشابه احتلام در پسران است، وقتی برای دختران به وجود میآید، همان علامت بلوغ است و بلوغ حُلُم صدق میکند و مقصود این است که طفل به حدی برسد که درکی از شهوت جنسی پیدا کند و قوای جنسی در او فعال شود. احتلام در پسران علامت فعل شدن این قوای جنسی است و در دختران نیز وقتی این حالت رخ دهد، ملاک بلوغ است.
تناسب حکم و موضوع؛ راهی در سعه و ضیق موضوع حکم
علاوه بر این، خود آیه شریفه نشاندهنده عموم حکم نسبت به پسران و دختران است و در بسیاری از موارد عموم و شمول حکم را نسبت به افراد از راه عموم لفظ و یا اطلاق استفاده میکنیم، اما علاوه بر این، تناسبات حکم و موضوع هم یک راهی است که در سعه و ضیق موضوع حکم، میتواند بسیار مفید باشد و فهم عرفی را جهت دهد. آیه در مورد لزوم استیذان در مواردی است که پدر و مادر در خلوت هستند. مانند پس از نماز عشا و قبل از طلوع فجر که وقتی فرزندان میخواهند وارد بر آنها شوند باید اجازه بگیرند، حتی اگر به سن بلوغ هم نرسیده باشند.
این مسئله که در آیه مطرح شده، لزوم استیذان و رعایت خلوت نسبت به والدین است. در این مسئله تفاوتی بین اینکه شخصی که در خلوت وارد میشود، پسر و یا دختر باشد وجود ندارد. این احتمال نزد عرف و عقلا مطرح نیست که کسی بگوید پسران حق اینکه سرزده در این ساعات وارد بر والدین شوند ندارند، اما دختران مجاز هستند که به صورت سرزده در این ساعات بر والدین وارد شوند. بحث، بحث خلوت و به تعبیری حریم خصوصی است و از این حیث، خصوصیتی در پسر و یا خصوصیتی در دختر نیست. هرکدام که وارد شوند خلوت را نقض کردهاند و هرکدام که وارد شوند، با حقی که برای والدین وجود دارد، مخالفت کردهاند.
تناسب حکم و موضوع را نیز باید در سعه و ضیق حکم درنظر گرفت. در این جهت است که اگر استیذان بر پسران واجب باشد، بر دختران نیز واجب است و از این حیث، تفاوتی نیست و مبدأ این لزوم نیز تغییراتی است که در نوجوانی در طفل اتفاق میافتد و آیه شریفه از آن، تعبیر به حُلُم کرده است. این نکته مربوط به بحث پیش بود و بد نیست نکتهای که مربوط به بحث ما هم نمیشود اضافه کنم؛ چون برای دیگر مباحث مفید است. آن مطلب این است که بسیاری از افراد در مواجهه با قرآن، به نکات عرفی که در آیات قرآن و به خصوص در زمینه احکام وجود دارد، توجه نمیکنند.
تلقی برخی از افراد و ذهنیت بسیاری از طلاب این است که آنچه در قرآن آمده در هر جهت و از هر جهت فراتر از خصوصیات عرفی زمان نزول است، اما این فکر اشتباه است. در قرآن هم مسائل عرف زمان وارد شده و قرآن توجه به عرف عصر نزول دارد و گاهی احکام را با توجه به آن عرف بیان میکند. البته این به معنای آن نیست که احکام را مقید به آن عرف بدانیم، بلکه بدان معنا است که وقتی حکمی در قرآن بیان شده، توجه کنیم که موضوع آن چیست؟ آیا یک موضوع کاملاً کلی است و یا یک موضوع وابسته به شرایط خاص است؟ که باید از خود آیات استفاده کنیم.
در مورد استیذان، اصل اینکه استیذان برای وارد شدن به خلوت پدر و مادر لازم است و به طریق اولی برای وارد شدن به خلوت دیگران باید صورت گیرد، این یک اصل کلی است و دیروز و امروز و فردا ندارد. زمانهایی وجود دارد که در این زمانها ساعاتی هست و در این ساعات انسان میخواهد از خلوت استفاده کند و این حق هر کسی است که ساعاتی را به عنوان ساعات خلوت خود انتخاب کند و این یک مطلب کلی است که در این ساعات خلوت نباید بدون استیذان بر کسی وارد شد، اما در این آیه، مسئله استیذان اختصاص به سه ساعت پیدا کرده است؛ فرمود: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ وَالَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلَاةِ الْفَجْرِ وَحِينَ تَضَعُونَ ثِيَابَكُمْ مِنَ الظَّهِيرَةِ وَمِنْ بَعْدِ صَلَاةِ الْعِشَاءِ ثَلَاثُ عَوْرَاتٍ لَكُمْ»، بردگان یا اطفال شما باید در سه مرتبه استیذان کنند.
عرف زمان که در آیه مورد توجه قرار گرفته، سه زمان برای لزوم استیذان است که اینها سه زمانی است که در عصر نزول در بین مردم برای خلوت وجود داشته است. مثلاً یکی از آنها در هنگام ظهر است که لباس خود را کم میکنید تا استراحت کنید، اما آیا در همه جوامع در هنگام ظهر، استراحتی وجود دارد و افراد به خلوت خود میروند و لباسهای خود را از تن بیرون میآورند و این رویه کلی وجود دارد؟ آیا آیه میخواهد این را به عنوان یک قاعده در مورد خلوت ظهرگاهی مطرح کند؟ یا این آیه ناظر به یک عرف است که در آن زمان بوده است؟
مراد آیه از مشخص کردن سه زمان برای استیذان
آیه میگوید خلوت والدین را توجه داشته باشید و بدون استیذان وارد نشوید، سپس سه ساعت خلوت را که رایج بوده نام برده است، اما بدین معنا نیست که در همهجا و همیشه همین سه ساعت ساعات خلوت است. ممکن است در برخی از موارد همین سه مورد و در برخی از امکنه و ازمنه، دو مورد و یا حتی در فضای دیگری، کاملاً مسئله متفاوت شود. حکم کلی در آیه در ضمن خصوصیات عرف عصر نزول بیان شده و باید اینها را از هم تفکیک کنیم. نباید گمان کرد که این خصوصیات عصر نزول در بیان آیه دیده نشده و آنچه در آیه آمده جنبههای کلی و دائمی دارد. آیه فرمود استیذان باید در سه مورد باشد، ولی اینها مصداق برای آن خلوتها هستند، نه اینکه حکم روی این موارد به صورت خاص رفته باشد و این موارد موضوع باشند بلکه اینها مصادیقی از آن خلوتها هستند که البته آن خلوتها در آن زمان در ضمن این مصادیق محقق میشده است.
آیه شریفه حکم را به صورت یک قاعده کلی که در خلوت استیذان کنید، بیان نکرده و مصداق را نیز روشن کرده است و ما هستیم که باید جنبه عمومی آیه را از جنبه خصوصی آن تفکیک کنیم. اگر آیه را منحصر در اوقاتی که شمرده شده منحصر کنیم، دچار بدفهمی شدهایم. در بسیاری از آیات قرآن درهم تنیدگی بین جنبه عمومی و خصوصی وجود دارد و آن نگاه فقیه است که باید با تأمل خود این جنبهها را از یکدیگر تفکیک کند؛ لذا این بحث یک بحث کلی و مهمی است که خواستیم به آن اشاره کنیم و جنبه استطرادی داشت.
اما آیه دوم که بدان اشاره کردیم، آیه بلوغ نکاح بود که در سوره نساء آمده است: «وَابْتَلُوا الْيَتَامَى حَتَّى إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ»؛ یتیمان اموالی در اختیار شما دارند، اما در چه زمانی میتوانید این اموال را در اختیار آنها قرار دهید؟ میفرماید آنها را بیازمایید تا وقتی به حد نکاح برسند. اگر در این آزمونها رشد آنها احراز شد، اموال را به آنها بازگردانید. صحبت در مورد بلوغالنکاح است. بلوغالنکاح میتواند بدین معنا باشد که وقتی یتیمان به حد نکاح شرعی رسیدند؛ یعنی بالغ شدند اموالشان داده شود. آیه ابهام پیدا میکند و حد بلوغ نکاح را مطرح نمیکند که چه چیزی است و بعد در سنت روشن میشود که مثلاً برای پسران 15 سال و برای دختران 9 سال است.
ابنادریس حلی چنین نظری دارد. وقتی که مسئله تکلیف دختران در 9 سالگی را مطرح میکند آیه را مورد استناد قرار میدهد که یک بیان است. در کتاب «فقه العقود» آیتالله سیدکاظم حائری هم چنین بیانی است که بلوغ النکاح از نظر شرع در دختران همان 9 سال است و این آیه را بدین معنا دانستهاند که دختران در 9 سالگی به این حد یعنی به حد بلوغ نکاح میرسند؛ چون ازدواجشان در 9 سالگی جایز است. لذا بلوغالنکاح یک معنای شرعی پیدا میکند که شرع باید آن را معنا و تفسیر کند.
بلوغالنکاح ارجاع به عرف است
احتمال دوم در آیه، این است که بلوغالنکاح ارجاع به عرف باشد و مراد این است که در هر جامعهای باید عرف روشن کند که آیا اطفال به حد بلوغ نکاح رسیدهاند یا خیر و در این زمینه عرفها میتوانند مختلف و متفاوت باشند. در جامعهای ممکن است دختر 9 ساله برای ازدواج آمادگی داشته باشد و دریک جامعه دیگر، این طور نباشد و دختران در سن بالاتری به این بلوغ برسند. پس ملاک تشخیص، عرف است و عرف نیز قاعده کلی ندارد و قهراً مسئله سیلان پیدا میکند.
احتمال سوم اینکه، بلوغالنکاح ارجاع به طبیعت و واقعیت تغییر و تحولاتی است که در دوران نوجوانی در دختر و پسر رخ میدهد و برای ازدواج در آنها استعداد به وجود میآید؛ یعنی استعداد برای توالد و تناسل برای آنها به وجود میآید و این تغییرات نشاندهنده آمادگی برای نکاح است که یک امر واقعی است، نه شرعی و عرفی. ظاهر آیه همین معنای سوم است. اطفال را بیازمایید تا به حد نکاح برسند؛ یعنی برای نکاح آمادگی پیدا کنند و روشن است که مقصود، بلوغ بالفعل برای نکاح به این معنا که ازدواج کنند، نیست که بگوییم این یتیم در مهجوریت خود باقی است، تا وقتی ازدواج کند. ازدواج به فعل ملاک نیست، بلکه مراد این است که این نوجوان در یک سنی و در یک شرایطی قرار بگیرد که به لحاظ طبیعی تغییراتی در او رخ داده و برای او آمادگی ازدواج پدید آمده باشد.
این معنای سوم، معنایی است که از ظاهر آیه استفاده میشود و بسیاری از علما نیز همین طور گرفتهاند. علامه در تذکره فرمودهاند در آیه، بلوغ نکاح مطرح شده و بلوغ به نکاح اضافه شده است. چرا؟ برای اینکه شخص وقتی در مرحله بلوغ قرار گرفت، تمایل به نکاح پیدا میکند و بلوغالنکاح یعنی زنده شدن این تمایلاتی که در انسان هست که شخص تمایل پیدا میکند و شهوت در او زنده میشود و به ازدواج کردن احساس نیاز میکند و این ملاک طبیعی است که وجود دارد. این بلوغالنکاح یک علامتش همان مسئله احتلام است و از این حیث این آیات سوره نور و نساء بر هم منطبق هستند؛ یعنی دو علامت و ملاک برای بلوغ نیست. در آیه شریفه که ابتدا بیان شد این بود که: «وَإِذَا بَلَغَ الْأَطْفَالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا ...»، این نیز نشاندهنده یک آمادگی بود که تمایلات او فعال شده است و در این آیه نیز تعبیر «بَلَغُوا النِّكَاحَ» را دارد که همان بلغالحلم است.
پس این آیه یک ملاک طبیعی برای بلوغ ذکر میکند، همچنان که در آیه پیش هم یک ملاک طبیعی ذکر شده بود. علما و بزرگان دیگر هم در فرمایشات خود ذیل این آیه چنین نکاتی را آوردهاند که باید این آمادگی برای شخص به وجود آید. از جمله کسانی که این بحث را دارند، مرحوم آیتالله خوانساری است.
یکی از نکات هم این است که اگر بین 9 سالگی و رسیدن به این حد طبیعی از بلوغالنکاح فاصله بیفتد، آیه 9 سالگی را نفی میکند، چون آیه مسئله بلوغ نکاح را میگوید که پایان طفولیت است. اگر در 12 سالگی رخ دهد، قبل از آن طفولیت است و پیش از آن احکام بلوغ مترتب نمیشود و ایشان هم میگویند بلوغ یک امر طبیعی و تکوینی است. مسئله بلوغالنکاح مسئله سن نیست و نمیشود بر اساس یک ملاک و سن خاص به صورت کلی و دائمی آن را مطرح کرد. بله، ممکن است در یک شرایطی، بلوغ النکاح برای پسران در 15 سالگی رخ دهد و یا ممکن است زودتر و یا دیرتر باشد و برای دختران نیز به تناسب وضع خودشان باید بلوغ النکاح صدق کند و روشن است که بلوغ النکاح برای دختران در 9 سالگی رخ نمیدهد.
ازدواج به عنوان یک پیوند حقوقی و اعتباری، مشروط به 9 سالگی و بلوغ النکاح طبیعی نیست و یک امر اعتباری است که قانون روشن میکند، دختران در چه سنی میتوانند ازدواج کنند که میتواند عرف یا شرع باشد، اما آیه ناظر به آن واقعیت است. در سن 9 سالگی در دختران این اتفاق نمیافتد که بلوغ النکاح باشد؛ یعنی تغییراتی در دختر به وجود آمده باشد که بر این اساس او برای تولید نسل آمادگی داشته باشد که آن مسئله عبارت از حیض است که دو یا سه سال بعد از 9 سالگی اتفاق میافتد.
به نظر نمیرسد آیه ابهامی داشته باشد و این دو آیه چه بلوغالحلم و یا بلوغالنکاح، گویای آن است که ملاک برای بلوغ یک امر طبیعی و تکوینی و تغییرات واقعی است که در نوجوان اتفاق میافتد و این تغییرات تغییراتی است که بر اساس تمایلات شهوانی است که شخص بر امر نکاح قدرت پیدا میکند و میتواند فرزند داشته باشد.
گزارش از مرتضی اوحدی
انتهای پیام