ادای حق دوستی + فیلم
کد خبر: 3966633
تاریخ انتشار : ۰۴ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۰:۰۷
چشمه حکمت / ۱۱

ادای حق دوستی + فیلم

استاد عبدالجبار کاکایی در یازدهمین برنامه «چشمه حکمت» حکایتی اندر احوالات ابراهیم ادهم در باب ادای حق دوستی بیان کرده است.

ما با او در چه بودیم + فیلمبه گزارش ایکنا؛ استاد عبدالجبار کاکایی در ادامه سلسله برنامه‌های «چشمه حکمت» به بیان و تفسیر حکایتی دیگر از کتاب تذکرةالاولیاء پرداخته است. 

کتابی که پیش روی من است، کتاب ارزشمند تذکرةالاولیاء عطار از مشاهیر سده ششم است. چنانکه از آثارش پیداست، او عارفی بسیار نیکوسرشت و نیکوسیر بوده است. شمار فراوانی از بزرگان پس از عطار از آثار او بهره برده‌اند. الهی‌نامه، اسرارنامه و منطق‌الطیر عطار تأثیر فراوانی بر شاعران پس از او گذاشت. پیش از او نیز آثار صوفیانه بسیاری در دست است، از جمله کتاب ارزشمند رساله قشیریه که به نوعی مانیفست گرایش تصوف در فرهنگ ایران باستان است.
 

بیشتر بخوانیم

الگوپذیری از اولیای الهی + فیلم

اما کتاب تذکرةالاولیاء یادنامه مشایخ و بزرگانی است که پیش از اینکه با هم مرتبط باشند، محصول یک حرکت جمعی فکری در جامعه اسلامی، پس از فتوحاتی که صورت گرفت، هستند و جهان اسلام به سمت اشرافی‌گری پیش رفت. نظام‌های سیاسی به حاشیه بردند و عباد و زهاد گوشه‌گیر شدند و محصول این پدیده جامعه‌شناسی نوین در جهان اسلام، پدید آمدن طبقه صوفیان و عارفان بود. زهادی که از دنیا می‌گریختند، نه تشکیلاتی داشتند و نه عضو جریان خاصی بودند. اما می‌توان گفت متدینینی بودند که فارغ از مسائل حیات دنیوی گوشه‌ای اختیار کرده و از آن جمله کسانی که حتی گاهی بر بستر حکومت و کرسی قدرت بودند، اما همه اینها را مانند ابراهیم ادهم کنار می‌گذارند.
 
 
در بخش اول کتاب تذکرةالاولیاء در یادنامه ابراهیم ادهم می‌فرماید که؛ این حکایت‌ها منقولاتی است که به عطار رسیده و او آن‌ها را نقل کرده است.
 
نقل است که ابراهیم ادهم همه روز به مزدوری رفتی و تا به شب کار کردی و هر چه بستدی در وجه یاران خرج کردی. اما نماز شام بگزاردی و چیزی خریدی و بر یاران آمدی. یک شب یارانش گفتند: او دیر می‌آید. بیایید تا ما نان بخوریم و بخسبیم تا بعد از این او بگاهتر آید و ما را دربند ندارد. چنان کردند. چون ابراهیم آنجا رسید ایشان را دید، خفته. پنداشت که هیچ نیافته‌اند و گرسنه خفته‌اند. در حال آتش برافروخت و پاره‌ای آرد آورده بود. خمیر کرد تا ایشان را چیزی سازد تا، چون بیدار شوند بخورند تا روزه توانند داشت. یاران از خواب درآمدند. او را دیدند، محاسن بر خاک نهاده و آتش می‌دمید و آب از چشمش می‌رفت و دود گرداگرد او گرفته. گفتند: چه می‌کنی؟ گفت: شما را خفته دیدم، گفتم چیزی نیافته‌اند و گرسنه خفته‌اند. از جهت شما چیزی ساختم تا چون بیدار شوید تناول کنید. ایشان گفتند: بنگر که او با ما در چه اندیشه است و ما با او در چه بودیم!
انتهای پیام
مطالب مرتبط
captcha