سیره امیرالمؤمنین نمایانگر تقدم «حکومت صالح» بر «حاکم صالح» است
کد خبر: 3968690
تاریخ انتشار : ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۷:۵۲

سیره امیرالمؤمنین نمایانگر تقدم «حکومت صالح» بر «حاکم صالح» است

حجت‌الاسلام والمسلمین محمد سروش‌محلاتی با اشاره به خطبه هفتاد و چهارم نهج‌البلاغه بیان کرد: امام در این خطبه که در جریان خلیفه‌شدن عثمان ایراد شده، به احق بودن خود نسبت به خلافت تصریح می‌کنند، اما می‌گویند مادامی که امور مردم به سامان باشد، از این حق خود چشم‌پوشی می‌کنم، بنابراین، امام(ع) در گرفتن یا کناره‌گیری قدرت، چنین مبنایی را پایه‌ریزی می‌کنند و حکومت صالح را مقدم می‌دارند.

به گزارش ایکنا، نشست گرامیداشت سالروز شهادت شهید مطهری، شب گذشته، 11 اردیبهشت‌ماه، به صورت مجازی و به همت دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران برگزار شد. در ادامه متن سخنان حجت‌الاسلام والمسلمین محمد سروش‌محلاتی در این نشست را می‌خوانید؛

استاد مطهری مانند بسیاری از علما در مورد امام علی(ع) مباحث فراوانی را مطرح فرموده‌اند. در میان این مباحث، نکات و مطالب ارزشمند بسیار است، اما آنچه را امشب مطرح می‌کنیم، یک بحث کاملاً بدیع و محققانه است. نکته‌ای که برای شهید مطهری حائز اهمیت بوده و ذهنش را به این مسئله معطوف داشته و تا جایی که بنده جست‌وجو کردم، برای این بحث سابقه‌ای سراغ ندارم، بحث در این زمینه است که از سیره امام علی(ع) در موضوع قدرت چه نظریه‌ای می‌توان استنباط کرد. شهید مطهری و استنباط نظریه قدرت از سیره علوی محل بحث است و نکته خاصی است که ذهن شهید مطهری را در سال‌های متمادی به خود مشغول داشته و او را در این زمینه به یک نظریه رسانده است.

چه زمانی باید به سمت قدرت رفت و چه زمانی کناره گرفت؟

در مورد قدرت پرسش‌های زیادی مطرح است، اما پرسشی که ما در این بحث به آن توجه داریم و در صدد پاسخ به آن هستیم، یک پرسش است و یا یکی از پرسش‌های مربوط به موضوع قدرت است و آن اینکه در چه شرایطی وظیفه است که به سوی قدرت برویم و در چه شرایطی وظیفه است که از قدرت کناره‌گیری کنیم. این سوال با توجه به وضع زندگی ائمه(ع) بیشتر قابل تأمل است. بنابر اعتقاد شیعه، پس از پیامبر اکرم(ص)، از طرف خدا، خلفا و جانشینانی برای حضرت(ص) معین شده بودند که امام علی(ع) و دیگر پیشوایان دوازده‌گانه هستند. سه‌تن از ائمه(ع) با موضوع قدرت به صورت مستقیم مواجهه داشتند؛ اول امام علی(ع)، سپس امام مجتبی(ع) و سپس حضرت علی ابن موسی الرضا(ع).

در این میان آنچه که بیشتر اهمیت دارد، زندگی و سیره امام علی(ع) است. در یک دوره سی ساله که دوران امامت حضرت(ع) است، از وفات پیامبر(ص) تا شهادت امام علی(ع)، بیست و پنج سال امام علی(ع) از قدرت کناره‌گیری کرده و پنج سال در قدرت بوده است. این حضور برای امام مجتبی(ع) کمتر و در عصر امام رضا(ع) نیز به نحو دیگری رخ داده است. فعلاً سوال این است که آنجا که امام علی(ع) از قدرت کناره‌گیری کرده است، ملاکش چه بوده و آنجا که امام(ع) قدرت را به دست گرفته، چه ملاکی داشته است. سؤال در مورد سیره امام علی(ع) است، اما چون سیره بخشی از سنت است و سنت در فقه ما یکی از منابع چهارگانه استنباط احکام شرعی است؛ لذا هر پاسخی که برای این سؤال در سیره علوی پیدا کنیم، به نحوی حکم مسئله و تکلیف ما را نیز روشن می‌کند که ما در مواجهه با قدرت چطور باید رفتار کنیم. آیا باید به سوی قدرت بشتابیم و یا باید از قدرت کناره‌گیری کنیم یا هریک از آنها مشروط به شرایط خاصی است و اگر شرایط خاصی وجود دارد، این شرایط چیست؟

شهید مطهری و نقد تلقی رایج از قدرت

یک پاسخ رایج وجود دارد که شهید مطهری با آن همراه نیست. آن پاسخ این است که به دست گرفتن قدرت به عنوان یک تکلیف واجب و مسلم است و آنچه که می‌تواند مانع این تکلیف شود، این است که امام(ع) عذری داشته باشد و به دلیل موانع از قدرت کناره‌گیری کند، و الا وظیفه امام(ع) این است که چون برای منصب امامت و رهبری در جامعه نصب شده است، وظیفه دارد که قدرت را به دست بگیرد و وظیفه دارد شرایط اجتماعی را برای به دست گرفتن حکومت فراهم کند و وظیفه دارد برای به دست آوردن قدرت ایستادگی کند. قدرت امام(ع) مشروع و قدرت غیر امام(ع) فاقد مشروعیت است، پس امام(ع) وظیفه دارد قدرت غیرمشروع را منتفی کند. این نگاه رایجی است که به مسئله وجود دارد.

اما شهید مطهری با این نگاه موافقت ندارد. ایشان دیدگاه دیگری را مطرح می‌کنند؛ نظر شهید مطهری این است که امام(ع) هرچند از طرف حق‌تعالی برای رهبری جامعه نصب شده باشد، هرچند خلافت و حکومت حق مسلم او باشد، اما خود این حق به تنهایی تکلیفی برای اقدام امام(ع) ایجاب نمی‌کند. این حق نیازمند به یک پیوست است، اگر پیوست و ضمیمه در کنار حق امامت قرار گرفت آن وقت امام(ع) باید به صحنه آید و اگر آن پیوست برای حق امام(ع) نبود، امام(ع) نباید بیاید یا نمی‌تواند بیاید. آن پیوست تعیین‌کننده حضور یا عدم حضور امام(ع) است.

آن پیوست، عبارت از رضایت و خواست و حمایت مردم است. اگر این حمایت به آن حق ضمیمه شد، امام(ع) تکلیف پیدا می‌کند و الا امام(ع) تکلیفی ندارد. این اصل نظریه‌ای است که شهید مطهری استنباط کرده است. در جریان بعد از قتل خلیفه دوم که ایشان مسئله حکومت را به یک شورای شش نفره محول کرده بود و در آن شورا، امام علی(ع) مورد رای مثبت قرار نگرفت، نتیجه آن شد که موضوع خلافت عثمان مطرح شد. اینجا امام علی(ع) نظرشان را بیان کردند و این نظر، مبنای آن نظریه‌ای است که شهید مطهری استنباط کرده است.

خطبه هفتاد و چهارم نهج‌البلاغه و کناره‌گیری امام(ع) از قدرت

در خطبه هفتاد و چهارم نهج‌البلاغه، آمده است که حضرت(ع) فرمودند: «لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَيْرِي؛ وَ وَاللَّهِ لَأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِينَ وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَيَّ خَاصَّةً، الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ، وَ زُهْداً فِيمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ‏»؛ شما می‌دانید که برای خلافت از دیگران سزاوارتر هستم. حضرت(ع) اَحقیت خود را مطرح می‌کنند تا کسانی که منکر نص هم هستند، نتوانند انکار کنند. در خطبه شقشقیه نیز این موضوع علم را مطرح می‌کند که شما می‌دانستید موقعیت من چیست. اینجا نیز حضرت(ع) فرمودند شایسته بودن من را می‌دانید، اما من نزاعی بر مبنای احق بودن خودم با شما ندارم و دعوا راه نمی‌اندازم. حضرت(ع) قسم خورد و گفت به خدا قسم که علی(ع) قطعا و مسلما کار را واگذار و از خلافت کناره‌گیری می‌کند و ادعایی نخواهد داشت، فقط این تسلیم و این واگذاری و کناره‌گیری از قدرت یک شرط دارد و با این شرط کنار می‌روم که امور مسلمین جریان یابد، وضع جامعه سامان داشته باشد و امور حکومت به خوبی بگذرد. اگر اختلالی نباشد، شما هم که اداره کنید، من مدعی نیستم و تا وقتی که فقط ظلم و ستم در حق علی(ع) است، حق خود را مطالبه نمی‌کنم.

این جمله را امام(ع) داشتند. شهید مطهری این جمله را بر اساس اینکه یک قاعده‌ای در حیات سیاسی امام علی(ع) وجود دارد، تلقی می‌کنند و بلکه معتقد است که این قاعده اختصاص به سیره امام علی(ع) هم ندارد و در سیره امام مجتبی(ع) نیز قاعده همین است و مواجهه با قدرت بر این اساس است که اگر قدرت در اختیار دیگران قرار می‌گیرید، قدرت را غصب می‌کنند و حق مسلم ما را می‌گیرند، اما اگر به حال مردم می‌رسند، ایرادی ندارد و حق خود را مطالبه نمی‌کنیم و به این دلیل با کسی درگیر نمی‌شویم و به دنبال رسیدن به قدرت نیستیم، اما اگر امور جامعه سامان پیدا نمی‌کند و امور مسلمین در وضع قابل قبولی نیستند، به میدان می‌آییم و نمی‌توانیم اختلال در امر جامعه را ببینیم. پس اقدام و عدم اقدام بر اساس این نیست که چون حق خودم را مطالبه می‌کنم، می‌آیم. حضرت(ع) می‌گویند به لحاظ حق خودم اغماض می‌کنم، اما آنچه قابل اغماض نیست، این است که امور مسلمین چه سرنوشتی پیدا می‌کند. اگر فردی هم آمده که شایسته نیست، اما کار مردم را سامان می‌دهد، از نظر من قابل تحمل است.

این عبارت را شهید مطهری از نهج البلاغه گرفته که البته یک سیره عملی پشت سر این جمله است که ایشان در بیست و پنج سال نیز بر این اساس عمل کرده است. شهید مطهری این را مبنای استنباط یک نظریه قرار داده است و بیان می‌کند که این نظریه چه نتایج مهمی دارد. اما کار مهم شهید مطهری این است که ایشان ذهنش معطوف به مسئله‌ای شده که این مسئله هزار سال به درستی مورد تأمل قرار نگرفته یا به طور کلی برای بسیاری از متفکرین ما مغفول بوده است. تلقی رایج این بود که امام(ع) به صحنه می‌آید که حقش را بگیرد، اما ایشان می‌گویند خیر، مردم هستند که به صحنه می‌آیند و اگر خواستند، امام(ع) قدرت را می‌گیرد و الا اگر مردم نیایند، اوضاع هم به سامان باشد، امام علی(ع) اعتراضی ندارد.

فقهای ما یک مجموعه‌ای از روایات را مورد توجه قرار داده‌اند که شیخ حر عاملی جمع‌آوری کرده به نام وسائل الشیعه و استنباط‌ها بر اساس روایاتی است که در این کتاب است. پس از وسائل، حاجی نوری روایاتی که در وسایل نیست از منابع دیگر جمع کرده که مستدرک الوسایل تدوین شده و بعد آیت‌الله بروجردی آمده و جامع احادیث الشیعه را جمع کرده است. این یگانه منبع و وسیع‌ترین منبع حدیثی شیعه برای استنباط است، اما فقهای ما در کتب فقهی خود این مسئله‌ای که امشب مطرح می‌کنیم را مطرح نکرده‌اند. چون موردی که از نهج البلاغه نقل کردم در وسائل الشیعه و مستدرک و جامع نیست. کسی مانند شهید مطهری که انس با نهج البلاغه دارد، این جملات را از امام(ع) می‌بیند و مورد تأمل قرار می‌دهد. فقیهی که با نهج البلاغه انس ندارد، چه‌بسا که اصلا این کلام امام(ع) را نبیند و اگر ببیند توجهش را به خود جذب نکند. یکی از توفیقات استاد مطهری این است که با کلمات امام علی(ع) مأنوس است و خیلی مسائل اجتماعی و سیاسی و حکومتی را مطرح می‌کند که دیگران مطرح نکرده‌اند.

چندین مورد در آثار شهید مطهری در این مورد بحث شده که در یکی از موارد می‌گویند: امیرالمومنین(ع) یک منطقی دارند و آن این است که به خاطر اینکه خودم خلیفه باشم، با دیگری به خاطر اینکه خلافت حق من است قیام نمی‌کنم. در اینجا اشاره می‌کنم، آنهایی که نسبت‌هایی به پیامبر(ص) و ائمه(ع) می‌دهند که این مکتب، مکتب اقتدارطلبی است و تشویق به تصاحب قدرت می‌کند و دین می‌آید و انسان‌ها را در این مسیر قرار می‌دهد، این جملات را ببیند. شهید مطهری می‌گوید: من وقتی قیام می‌کنم که آن کسی که خلافت را بر عهده گرفته است، کارها را از مجرای خود خارج کرده باشد. سپس شهید مطهری به خطبه هفتاد و دوم استناد می‌کنند.

یکی از نتایج مهم این مسئله این است که در بحث حکومت، آنچه اهمیت دارد، این است که حاکم شایسته‌تر باشد یا آنچه اهمیت بیشتر دارد، این است که حکومت شایسته‌تر باشد؟ گاهی باید انتخاب کرد. انتخاب اول این است که شایسته‌ترین فرد را برگزینیم و دغدغه حاکم صالح را داشته باشیم؟ یا خیر، مهم‌تر از حاکم صالح باید لحاظ شود و آن اینکه حکومت صالح باشد. شهید مطهری این استفاده را می‌کند که اگر حاکم صالح نیست، اما حکومت صالح است، به این معنا که این حکومتی که در اختیار یک فرد ناصالح قرار گرفته به وضع مردم به خوبی رسیدگی می‌کند، مردم در این حکومت زندگی شایسته‌ای دارند و از حقوق اجتماعی و اقتصادی برخوردار هستند. اگر فرد ناصالحی حکومت را بتواند به خوبی اداره کند، برای ما این حکومت قابل قبول است.

ما در شرایطی هستیم که همه حساسیت‌ها روی اشخاص رفته است. در حالی که مهم‌تر روی توانایی‌ها و اقدامات است. این کلامی است که شهید مطهری دارند که فرق است بین خلیفه‌ای که شخصاً ناصالح است، اما امور را درست می‌چرخاند و بین خلیفه‌ای که در حال حاضر علیه مصالح مسلمین است. ایشان می‌گویند اگر خلیفه شخصا ناصالح باشد، اما امور جامعه را به خوبی می‌چرخاند و معیشت مردم تأمین می‌شود و دغدغه‌های مادی و معنوی انسان‌ها درست پاسخ داده می‌شود، این را با خلیفه‌ای که علیه مصالح اسلامی کار می‌کند در نظر نگیرید. وقتی بنا شد با عثمان بیعت شود امام(ع) فرمود تو هم اگر بتوانی کار را درست انجام دهی حرفی نداریم؛ یعنی نباید همه افراد را که شایستگی‌های متفاوتی دارند، کنار هم قرار دهیم. امام علی(ع) فرمود مسئله اول مسئله کیفیت اداره جامعه است.

امام با رأی مردم قدرت را تصاحب می‌کند

اما نتیجه دیگری که ایشان از این سیره امام(ع) استفاده می‌کنند، این است که از این جمله می‌فهمیم یک تکلیفی امام(ع) و یک تکلیفی هم مردم دارند. اگر مردم آمدند و حمایت کردند، امام متصدی می‌شود، اما اگر مردم نیامدند و نخواستند چه باید کرد؟ اینجا در ذهن برخی از افراد هست که اگر امام(ع) قدرت دارد، حکومت را تشکیل می‌دهد، ولو که مردم نخواهند و قبول نکنند، چون حق مردم است و مردم مهم نیستند. اما شهید مطهری قبول ندارد و از همین جمله استفاده می‌کند و می‌گوید مردم باید بیایند و مردم باید بخواهند و رضایت داشته باشند و اگر این چنین نباشد، امام نباید با زور، خود را بر مردم تحمیل کند.

هنر شهید مطهری این است که مسائلی که ده‌ها سال بعد برای جامعه ما مسئله می‌شود، پیشاپیش مطرح کرده است. آنجا شهید مطهری کلامش پس از استناد به این بخش از سخن امام(ع) این است که احق بودن به خلافت، خود ملاک برای اقدام امام(ع) نیست و اگر امام(ع) می‌خواهد اقدام کند، حضور مردم را می‌طلبد و اگر این حضور نباشد، امام(ع) نمی‌تواند و نباید بیاید. ایشان می‌گوید اگر امامِ به‌حق را مردم از روی جهالت و عدم تشخیص نمی‌خواهند، او به زور نباید و نمی‌تواند خود را بر مردم تحمیل کند. اینجا امام برحق که پشتوانه امامتش نص است، در عین حال که نص بر امامتش وجود دارد، نباید خود را به زور بر مردم تحمیل کند.

حال در کتب کلامی و فقهی بررسی کنید و ببینید چند نفر متفکر داریم که این طور مسئله را مطرح کرده باشد و پایه‌های مسئله امامت و ولایت را این طور تثبیت کرده باشد. شهید مطهری هم مبنای نص و نصب را نسبت به امام معصوم می‌پذیرد و در کتب خود بحث کرده است که امام علی(ع) منصوب و منصوص است و هم در عین حال تفسیری از این نصب ارائه می‌کند که اصلاً به دیکتاتوری نمی‌انجامد و زمینه‌ای برای استبداد ندارد. این نظریه برای عصر حضور و غیبت کاملاً مسئله را روشن می‌کند.

انتهای پیام
captcha