کد خبر: 3975263
تاریخ انتشار : ۱۳ خرداد ۱۴۰۰ - ۰۹:۰۱
روی میز مطالعه/ «ستاره‌های بلوچ»

روایت شهامت و حریت ستاره‌های بلوچستان

کتاب «ستاره‌های بلوچ» روایت خاطرات روحانی مدافع حرم، عباس نارویی از حضور جوانان بلوچستان در نبرد سوریه است.

روایت شهامت و حریت ستاره‌های بلوچستانبه گزارش خبرنگار ایکنا، کتاب «ستاره‌های بلوچ» به خاطرات روحانی مدافع حرم، عباس نارویی از حضور نبویون در نبرد سوریه اختصاص یافته که به قلم محمد محمودی نورآبادی به نگارش درآمده و انتشارات خط مقدم آن را روانه بازار نشر کرده است.   
 
نویسنده برای نگارش این اثر، مدت کوتاهی را با سفر به بلوچستان در روستا‌های محروم و در میان مردم بلوچ زندگی کرده و دنیای آن‌ها را از نزدیک دیده و لمس کرده است. این کتاب در سی و یک بخش با عناوینی همچون کبورک، میهمان لرها، تردید، دوستان جمکرانی، گردان چاپ، جشن دیپلم، گام سوم، در بم، غریب آباد، دنیای دوم، شرح باد و ... تنظیم شده است.
 
ماجرا از ارتفاعات سی‌سخت و زمانی آغاز می‌شود که شیخ عباس به دلایل امنیتی ناچار بوده از بلوچستان به محل امن‌تری نقل مکان می‌کند. پس از آن روایت قدری شیب تندی می‌گیرد و به بلوچستان می‌رسد، به روستای ۲۰ خانواری گزهک از توابع بزمان و ایرانشهر. اما او در این میانه آماده مأموریت سوریه نیز می‌شود بدون اینکه به خانواده‌اش بگوید؛ بنابر این روایت در فصل‌های بعدی وارد دنیای جهاد و حماسه می‌شود و راوی به دقت و ظرافت آن‌ها را بیان کرده است. گویش بلوچی در این اثر را می‌توان از نقاط قوت آن دانست که در مکالمات شخصی افراد دیده می‌شود.
 
معجزه زندگی
 
محمودی نورآبادی در بخشی از مقدمه این کتاب نوشته است: «جدای از بحث حضور جوانان بلوچی اعم از شیعه و سنی در قالب تیپ نبویون در کشور سوریه و رویارویی با جهل و جمود و تحجر و تکفیر به بسیاری از آن چرا‌ها و ابهاماتی که بلوچ ندیده‌ها در خصوص این قوم در ذهن و خیال دارند، پاسخ داده است».
 
عباس نارویی طلبه جانباز مدافع حرم در سوریه، متولد اول اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۸ در شهرستان ایرانشهر سیستان و بلوچستان است. در خانواده‌ای سنی مذهب به دنیا آمده که پدرش سنّی و مادرش شیعه است، اما با مطالعه و تحقیقاتی که داشته شیعه می‌شود. وی ششم محرم سال ۱۳۹۴ به همراه تعدادی از برادران شیعه و سنی سیستان و بلوچستان به عنوان داوطلب به سوریه می‌رود.  بعد از گذراندن دوره آموزشی در تهران، در نهایت ۱۳۸ نفر به سوریه اعزام می‌شود که دو نفر از برادران سنی به شهادت رسیده و دو نفر از آن‌ها شیعه می‌شوند.» 
 
این جانباز مدافع حرم در یکی از عملیات‌های درگیری با داعش همراه با گروهی از رزمندگان به روستای عزیزیه سوریه در استان حلب می‌رود. خمپاره‌ای زیر پایش منفجر می‌شود و به همین دلیل پایش را از دست می‌دهد. او در توصیف زنده ماندن خود می‌گوید: «دکتر گفت زنده ماندن من معجزه بود.»
 
برشی از کتاب
 
در بخشی از کتاب که به اعزام شیخ عباس نارویی در سال ۹۴ به سوریه اختصاص دارد، می‌خوانیم: شنیده بودم مسیر دمشق به حلب را باید در تاریکی مطلق و با هواپیمای باری برویم. همچنین به ما گفته بودند که ناامتی در اطراف فرودگاه حلب چندین برابر ناامنی در دور و اطراف فرودگاه پایتخت است. این را هم شنیده بودیم که تکفیری‌ها به سلاح دوش‌پرتاب مجهزند؛ و این خطرات پرواز به حلب را دوچندان کرده بود. با وجود این می‌بایست به حلب می‌رفتیم. زمینی هم که نمی‌شد رفت؛ چون بخشی از اتوبان حلب له دمشق، همچنان دست تکفیری‌ها بود و مسیر‌های فرعی نیز امنیت کافی نداشتند.
 
عصر یکشنبه روزی بود که می‌بایست ما را مسلح می‌کردند. لباس‌های بلوچی را تازده به کوله‌پشتی سپردیم. یک مرتبه همه، جنگی‌پوش، در محوطه مقر یا همان مدرسه‌ای روزگاری نه چندان دور محل تحصیل نوجوانان پسر سوری بود و حالا جا تا جای دیوار‌ها و حتی تیر پرچم میدان صبحگاهش از جنگ و تیر و ترکش زخم خورده و از طرفی به یک اردوگاه نظامی هم تبدیل شده بود، برای تحویل گرفتن سلاح و تجهیزات به خط شده بودیم.
 
بعد از نماز و شام، سوار بر اتوبوس، راهی فرودگاه دمشق شدیم. باز همان خلوت و خاموشی سنگین حاکم بر فرودگاه بود و باز دقت و وسواس مأموران همراه و چندین بار حضور و غیاب؛ و خلاصه وضعیتی که هیچ عادی نبود. در این پرواز ما بلوچ‌ها تنها نبودیم. از فاطمیون و زینبیون هم عزیزانی همراهمان بودند. با افغانی‌ها و پاکستانی‌ها همراه شدیم. لباس‌ها یکدست و یکرنگ بود؛ اما نور مهتاب که به چهره‌ها می‌تابید، راحت می‌شد مردان ریش بلند پاکستانی را از جوانان ریش تنک افغان تشخیص داد... طبیعتاً ما لهجه پاکستانی‌ها را درست متوجه نمی‌شدیم. با این حال زبان گفت‌وگو در آنجا زبان دهان نبود و زبان دل بود. همان که باید جهانی‌ترین زبانش خواند.
انتهای پیام
captcha