به گزارش ایکنا، نشست علمی «امام خمینی و سهگانۀ شریعت، طریقت و حقیقت»، 13 خردادماه به مناسبت سیودومین سال رحلت بنیانگذار جمهوری اسلامی، از سوی مؤسسه علمی و فرهنگی مفتاح کرامت در قم و با حضور فاطمه طباطبایی، همسر گرامی مرحوم حاج سیداحمد خمینی و مدیر گروه عرفان اسلامی پژوهشکده امامخمینی و انقلاب اسلامی و حجج اسلام قاسم کاکایی، استاد گروه الهیات دانشگاه شیراز و محمدرضا غفوریان، استاد دانشگاه صنعتی امیر کبیر و از اساتید حوزه علمیه قم برگزار شد.
سخنان حجتالاسلام محمدرضا غفوریان، استاد دانشگاه صنعتی امیر کبیر و از اساتید حوزه علمیه قم به شرح زیر است:
وقتی انسان به مجموعه اندیشه حضرت امام(ره) در آثار، آرای اصولی و فقهی و آرای عقلی، عرفانی ایشان نگاه میکند، توازن همه جنبهها در دینشناسی این بزرگوار بسیار قابل تأمل و مطالعه است. بحث را از عرفان شروع میکنم. حضرت امام در تعلیقاتی که بر شرح فصوص دارند در فص ایوبی، ذیل آیۀ شریفه 66 از سورۀ مائده: «وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُواْ التَّوْرَاةَ وَالإِنجِيلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَيهِم مِّن رَّبِّهِمْ لأكَلُواْ مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم مِّنْهُمْ أُمَّةٌ مُّقْتَصِدَةٌ وَكَثِيرٌ مِّنْهُمْ سَاء مَا يَعْمَلُونَ.» میفرمایند: «ولو أنّهم اتبعه الشریعه التی هی اقامة التوراة و الانجیل و غیرهما من الکتب منزله واقاموها لَحصل لهم الطریقۀ التی هی علم الارجل وهو الطعام من التحت وعلم الحقیقه التی هی الطعام من الفوق وهذا یدل علی انّ الطریقةَ والحقیقه لایحصلان الا من طریق الشریعه فانّ الظاهرَ طریقُ الباطن بل یُفهم منهم أن الظاهر غیر منفک علی الباطن فمن رأی أن الباطن لم یَحصُل له مع الاعمال الظاهره فلیُعلم أنه لم یقم علی الظاهر علی ما هو علیه ومن أراد أن یصّل الی الباطن من غیر الطریق الظاهر کبعض عوام الصوفیه فهو علی غیر بینة من ربه.» یعنی اگر تورات و انجیل و کتابهای دیگر را اقامه کنند، طریقت که همان علمالارجل است، برایشان حاصل میشود که آن مائده زمینی است و علم حقیقت که مائده آسمانی و از بالا است. و این دلالت میکند بر اینکه طریقت و حقیقت فقط از راه شریعت حاصل میشود. اگر کسی اینطور ببیند که اعمال ظاهری انجام میدهد اما به باطنی دست نمییابد، باید دانسته شود که این ظاهر را علی ما هو علیه مراعات نکرده است. اگر هم کسی میخواهد به باطن برسد از غیر راه ظاهر، مانند بعضی از صوفیان عامی سطحی، فهو علی غیر بینة من ربه. این یکی از تعبیرات ایشان دربارۀ شریعت، طریقت و حقیقت است.
این مباحث میتواند در جایجای مسائل، چه در فقه، چه در اخلاق و چه در عرفان خودش را نشان بدهد. ایشان در فقه، در کتاب سرّ الصلاة بعد از نقل مطلبی از مرحوم شهید ثانی مبنی بر اینکه شهید ثانی فرمودهاند نماز خواندن در خلوت و مناجات کردن با حق تعالی بسیار مطلوب است، بلافاصله تذکر میدهند که: - اینکه فرمودهاند «بهتر آن است که در بیت مُظلِم نماز کند.»، در غیر فرائض یومیه است که در جماعت مسلمین خواندن از سنن مؤکده است؛ بلکه انسان اگر به وظایف و اسرار جماعت قیام کند، رغم أنف شیطان را بهطوری میکند که در هیچ عبادتی نمیکند. - به هر حال اگر انسان بار اول با عبارت اینچنینی از فقیه و عالم بزرگی در حد شهید ثانی برخورد کند که مناجات با خدا در خانۀ تنها یا اتاق تایک، خوب است، شاید بهقدری جذب این کلام بشود که نکتههای دیگر را فراموش کند؛ ولی ایشان بلافاصله میگوید این در غیر فرائض یومیه است که اصلاً طبق تشریع الهی، بهتر است در جماعت خوانده شود.
حضرت امام در همینجا جملهای دارد که جملۀ خیلی جالبی است و نشان میدهد که ایشان به چه چیزهایی توجه دارد. ایشان میفرمایند: «بلکه برای اهل مناجات و اصحاب قلوب در نماز جماعت که حفظ اعداد رکعات را نیز محول به غیر میکنند و یکسره دل را متوجه به حق و مناجات او میکنند، بهتر است. آری در غیر فرائض در خلوات و مواردی که نفس اشتغالش کمتر باشد بهتر است.» در نماز جماعت، امام و مأموم هر کدام میتوانند اعتماد و اتکای به دیگری بکنند؛ لاسهوا للمأموم مع حفظ الإمام یا لا سهو للإمام مع حفظ المأموم.
مورد دیگری که به نظرم خیلی قابل توجه است، قاعدهای کلی است که امام بعد از ذکر یک مسئلۀ فقهی، از نظر فکر و نوع دینشناسی خودشان مطرح میکنند. آن مسئله فقهی، مسئله خیلی عادی و معمولی در فقه است. مسئله این است که در نماز اگر در لباس یا بدن نمازگزار، اجزای حیوان حرامگوشت باشد، نمازش درست نیست. اینجا در فقه، فرعی مطرح میشود که اگر خون حیوان حرامگوشت در لباس یا بدن مُصلی باشد و آن خون کمتر از درهم باشد، آیا موجب بطلان نماز است یا نه؟ برخی از فقها فرمودهاند که بله موجب بطلان است؛ به این دلیل که چنانکه معلوم است اگر اجزای حیوان حرامگوشت مثلاً مو یا کرک حیوان حرامگوشت در لباس باشد و خیلی هم کمتر از درهم باشد، نماز باطل است. حال اگر خون آن حیوان باشد، ازآنجاکه خون نجس است ولی مو یا کرک نجس نیست، چطور میشود چیزی که نجس است، اگرچه کمتر از درهم باشد، مضر نیست؟ حضرت امام در اینجا میفرمایند که اینها جزء تعبدیات است و جای اِعمال این اعتبارات عقلی و نظریهپردازیهای اینچنینی نیست.
بنابراین میبینیم که خود حضرت امام(ره) در برخی از ابواب عبادات، فتاوایی در نماز مسافر و امثال اینها داشتند که گاهی به نظر میرسید با اعتبارات عادی همخوانی نداشته است. ایشان آن قاعده کلی و آن فقهشناسی کلی خود را که باید در دینشناسی متوازن ایشان آن را جستجو کرد، اینطور بیان میکنند: «وأضعَف من الجمیع استعباد العفو أن الدم القلیل من غیر المأکول مع کله وعدم العفو أن سایر اجزائه مع طهارتها. ضرورة عدم طریق للعقول الی فهم مناطات الاحکام التعبدیه والّا فایّ فارق عند العقول بین الدم وغیره وبین مقدار الدرهم واقل منه وبین دم القروح و الجروح وغیره الی غیر ذلک من التعبدیات. فالفقیه کل الفقیه من یقف علی التعبدیات ولا یستبعد شیئاً منها بعد ما رأی روایة ابان فی الدیة.» این حرف ضعیفی است که بعضی از فقها استبعاد کردهاند که چطور ممکن است خون حیوان حرام گوشت اگر کمتر از درهم باشد، پاک باشد؛ با اینکه این خون نجس است، ولی یک خال مو که کمتر از درهم هست، موجب بطلان باشد، با این که طاهر است. عقل قدرت فهم مناطات تعبدیه را ندارد؛ والا عقل چطور میخواهد تفکیک کند بین خون و غیر خون و.... منظور من این جملۀ حضرت امام است که میفرماید: «الفقیه کل الفقیه من یقفه علی التعبدیات.» فقیه آنی است که درباره تعبدیات توقف کند و در هیچکدام از این تعبدیات استبعاد نکند. بعد از آنکه انسان روایت معروف ابان در دیه را ملاحظه کند، دیگر در تعبدیات جای اِعمال این مسائل نیست. همین حضرت امام در درسهای شرح منظومه بهصراحت و با تعبیر تندی، میفرمایند: «در اعتقادیات و اصول معارف، ظهورات لفظی روایات یک پول ارزش ندارد.» انسان وقتی اینها را کنار هم بچیند، همان دینشناسی متوازنی که عرض کردم را نتیجه میگیرد.
نکته دیگر یکی از نامههای معروف حضرت امام(ره) در اواخر عمرشان است. ایشان نظری دربارۀ شطرنج ابراز کردند که برای خیلیها عجیب بود. یکی از شاگردان نامهای به ایشان نوشتهاند و ایشان در پاسخ، نامهای نوشتند. در آن نامه تعبیرهایی دارند که به نظر من هدفگذاری مسائل مختلف در فقه میتوان از آن دریافت و چنین هدفگذاری و چنین تعبیراتی، فقط از یک دینشناس جامع برمیآید. تعبیر ایشان این است: «و بالجمله آنگونه که جنابعالی از اخبار و روایات، برداشت دارید، تمدن جدید بهکلی باید از بین برود و مردم کوخنشین بوده یا برای همیشه در صحراها زندگی نمایند.» این را اگر به یک فقیهی که فقط چشمش را به فقه بدوزد عرضه کنید و بگویید روایتی در فلان مسئله اینطور گفته است و سند روایت هم خوب است. مورد اعراض مشهور هم نیست، دلالتش هم خوب است. میگوید ما هستیم و این روایت. کجاست که فقیهی بیاید بگوید اگر ما به این روایت عمل کنیم و اینگونه برداشت کنیم، تمدن را باید بگذاریم کنار و مردم باید کوخ نشین بشوند.
فقیه باید بهگونهای نظریهپردازی کند که زندگی انسانها را در پیچیدگیهای زندگی شهری و تمدنی، سامان بدهد. این یک مجموعۀ افکاری ورای فقه میخواهد. این همانی است که میتواند از حقیقت، که هدفگذاریهای اصولی و مبانی اصلی و نوع شناخت از حق تعالی و اوصاف و صفات و اسماء حق تعالی است، بیاید و ظاهر یعنی ظاهر شریعت، طی طریق و سلوک و نحوه رفتن به سمت آن حقیقت را بهطور متوازن کنار هم دیگر بچیند و از آن توازن، چنین نظری در میآید. من گمان میکنم ما در حوزههای مدیریتی و نظریهپردازیها، یک مشکل بزرگ داریم و آن فقدان همین جامعیت است. بسیاری از کسانی که دیدگاههایی را ابراز میکنند و این دیدگاهها فاجعه میآفریند، نظام را با مشکل مواجه میکند، مردم را دچار مضیقه و فقر و فلاکت میکند، تمدن انسانی را در جامعه دچار خطر میکند؛ واقعاً اینطور نیست که صاحب این نظرات، فکر شیطانی توطئهآمیز دارند. مشکل اینجا است که آن دینشناسی جامع نیست و وقتی این دینشناسی جامع نباشد و یک مسئلۀ فرعی و فقهی را تطبیق ندهیم با کلیات دینشناسی، چهبسا اصرار روی آن مسئله، مشکلات جانبی اینچنینی بهبار آورد. شناخت اینکه ما چه چیزی را باید فدای چه چیزی کنیم؛ کجا باید اصول بر فرع حکومت کند؛ کجا باید فروع راه اصول را مشخص بکند؛ فقط با یک دینشناسی جامع سازگار است و آن دینشناسی جامع، بدون آشنایی با علوم عقلی، عرفان و بدون آشنایی عمیق با فقه و هماهنگی اینها نمیسازد.
این واقعاً تأسف دارد که گاهی در حوزههای علمیه، بهترین مَدرَسها میگویند که فلان شخص که اینجا را مجهز کرده است، نوشته که در اینجا علوم عقلی تدریس نشود. علوم عقلی اگر آنجا تدریس نشود، در مسجدی یا مدرسهای یا در یک حجره دیگری تدریس میشود؛ اما این فکر وقتی که حضور داشته باشد و این فکر بخواهد مدیریت و برنامهریزی کند، آن فکر و مدیریت و برنامهریزی امام(ره) نیست.
در مسئلهای معروف درباره فروش قرآن به کفار، استدلال معروفی در کتابهای فقهی وجود دارد و خیلی از فقها هم آن را قبول کردهاند و آن اینکه طبق این آیه قرآن که: «لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا»، اگر غیرمسلمان مالک نسخهای از قرآن شود انگار سبیل داشتن کافر بر مسلمان است. حضرت امام(ره) در این بحث، در کتاب البیع مینویسند اتفاقاً آن جماعتی که بتوانند کتاب و آثار علمی خود را به جوامع و فرهنگهای دیگر بدهند، مسلطند. اگر ما قرآن را به همه کفار برسانیم، ما هستیم که سلطه فرهنگی پیدا کردهایم. این فقط بحث فقه و علوم عقلی نیست، حتی روشنبینیهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی هم اینجا به کمک دینشناسی متوازن میآید. تعبیر ایشان این است که: «وأحسن الوسیلة لذلک نشر کتاب الله تعالی فی بلاد الکفار.» بهترین وسیله برای این مسئله، نشر کتاب خدا است. این شیوۀ فقاهت از زمینه جامع و متوازن فکری برمیآید.
یکی از جاهایی که این دینشناسی متوازن خیلی خوب خودش را نشان میدهد، در عرصه قانونگذاری یا در عرصه ارزیابی قوانین در مطابقت با شرع و احکام دینی است. من کاری به مصداق معین ندارم و وجه علمی بحث را عرض میکنم. تا جایی که در خاطر دارم این مسئله را دونفر از فقهای شورای نگهبان گفتند که ما دو شأن و دوگونه ارزیابی و داوری داریم. یکی به این شکل است که ما در شورای نگهبان، قانونی را که در مجلس تصویب شده است، ارزیابی میکنیم. آنجا معیار ما صرفاً تطبیق با احکام شرعی است و در آنجا سنجش مصالح و مفاسد اجتماعی مطرح نیست؛ ولی در همان قانون اگر مجلس، نظر شورای نگهبان را نپذیرد و روی نظر خودش اصرار کند و قانون به مجمع تشخیص مصلحت برود، ما به عنوان فقیه شورای نگهبان، در مجمع تشخیص مصلحت که میرویم، در آنجا مصلحتسنجیها را در نظر میگیریم. چهبسا در شورای نگهبان به یک قانونی رأی منفی بدهیم و در مجمع تشخیص مصلحت رأی مثبت بدهیم.
به نظر من این مسئله بهکل هم با مبانی امام(ره) تنافی دارد و هم با تصریح پندها و پیامهایی که حضرت امام(ره) به خود این حضرات گفتهاند. قبل از این که فرمایش امام(ره) را ببینیم، نکتهای که به ذهن قاصر من میرسد و شاید خیلی از بزرگواران هم به آن توجه کنند، این است که ما فقط به حکم شرعی نگاه میکنیم و به مصالح و مفاسد کاری نداریم، یعنی چه؟ مگر در قانونگذاریها احکام شرعی دور از مصلحتسنجی و ارزیابی مصالح و مفاسد اجتماعی و سیاسیِ یک قانون است؟ اساساً حکم بالفعلِ شرعی، حکمی است که الان مُنَجّز است و این معنا ندارد که فقیهی بگوید من این حکم فقهی را در یکجا، طوری ارزیابی میکنم و در جای دیگر مصلحتها را میسنجم و به گونۀ دیگر رأی میدهم. به نظر من این موضوع از لحاظ بحث فنی فقهی خیلی روشن است؛ ولی در عین حال متأسفانه بعضی از بزرگواران به همین نکته روشن توجه نکردند تا اینکه حضرت امام، این نکته را به صراحت یادآوری کردند؛ یعنی همان مسئلۀ توازن در ارزیابی مسائل را که وقتی در بحث عرفان نشستهایم، فقه از یادمان نرود؛ وقتی در بحث فقهی نشستهایم، مصالح و مفاسد سیاسی و اجتماعی و فرهنگی یادمان نرود؛ وگرنه بیان کردن یک حکم اولیۀ غیر مُنجّز چه فایدهای دارد؟ ایشان نامهای دراینباره نوشتهاند: «تذکری پدرانه به اعضای شریف شورای نگهبان میدهم که خودشان قبل از این گیرها، مصلحت نظام را در نظر بگیرند؛ چراکه یکی از مسائل بسیار مهم در دنیای پرآشوب کنونی نقش زمان و مکان در اجتهاد و نوع تصمیمگیریها است.» دیگر نیازی به تصریح بیشتر نیست.
انتهای پیام