شریعتی؛ متفکری که می‌خواست در مرز زندگی کند
کد خبر: 3979000
تاریخ انتشار : ۳۱ خرداد ۱۴۰۰ - ۱۲:۱۵

شریعتی؛ متفکری که می‌خواست در مرز زندگی کند

عضو هیئت علمی دانشگاه زنجان در نشست «نسبت تاریخ و جامعه ایرانی با اندیشه‌های جهانی در میراث مکتوب شریعتی» بیان کرد: شریعتی می‌خواست اکنون را به ابدیت پیوند زند و هیچ‌کدام را از دست ندهد. به همین دلیل از دیالکتیک و هرمنوتیک دیروز و امروز کمک گرفت. شریعتی می‌خواست متفکری باشد که در مرز یا آستانه زندگی کند تا هم این و هم آن را داشته باشد، اما گاه هم این و هم آن را از دست می‌داد، چراکه زیستن در آستانه کار دشواری است.

به گزارش ایکنا، نشست تخصصی بررسی آثار و اندیشه علی شریعتی با عنوان «نسبت تاریخ و جامعه ایرانی با اندیشه‌های جهانی در میراث مکتوب شریعتی»، 30 خرداد با سخنرانی جمعی از اندیشمندان به صورت مجازی برگزار شد. در ادامه متن سخنان مجتبی بشردوست، عضو هئیت علمی دانشگاه زنجان، را می‌خوانید؛

از مرگ شریعتی چهار دهه می‌گذرد و منتقدان وی هرچه تیر در تیردان توهین و تحقیر داشتند نثارش کردند و نسل جوان و بی‌پناه کنونی نیز امروز از میراث وی منقطع شده است. با همه این اوصاف چرا شریعتی مجدد مطرح می‌شود؟ چرا شریعتی دست از سر ما برنمی‌دارد؟ این گفتار پاسخی به این پرسش است. برخی می‌گویند شریعتی یک مبارز و قهرمانی بود که شهامت در افتادن با استبداد را داشت. غایت پروژه وی تکوین انقلاب و طرد سلطنت است و وی قهرمان دوره نهضت است و شریعتی برای جامعه امروز ایران حرفی برای گفتن ندارد. خوانش دوم، شریعتی به‌مثابه یک چهره رمانتیک است. پاره‌ای نظر دیگری دارند و اینان شریعتی را چهره‌ای احساساتی و تنها می‌دانند و از نظر آنها اوج کار وی کویر و هبوط و نیایش است. اما ایماژ دیگر، شریعتی به‌مثابه یک چهره آکادمیک است. این گروه وی را تحصیل‌کرده می‌دانند و اینان اوج کار وی را اسلام‌شناسی و تاریخ تمدن و ادیان می‌دانند و معتقدند شریعتی به اندازه انقلابیون رادیکال عصر پهلوی دوم، شجاع و رادیکال نبود.

ایماژ چهارم عبارت از شریعتی به مثابه یک متفکر و گفتمان‌ساز است. این گروه می‌گوید اگر شریعتی شعری سرود و یا مبارزه‌ای کرد، اینها اصالت زیادی ندارد و اینها تمهیداتی برای غرضی مهم‌تر است که عبارت از تولید یک گفتمان جدید است و این دیدگاه، مورد قبول بنده است و در این زمینه بحث می‌کنم.

شریعتی؛ متفکری که می‌خواست در مرز زندگی کند

گفتمان شریعتی مانند گفتمان هر متفکر دیگری، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، ذات و عرض و هسته و پوسته‌ای دارد. هسته اندیشه وی سه‌وجهی است که عبارت از سوسیالیسم، دیالکتیک و هرمنوتیک است. سوسیالیسم، مساوی و معادل با عدالت نیست، بلکه تفسیر خاصی از عدالت است. دیالکتیک نیز یک نوع منطق است، همچنان که منطق ارسطو یک منطق است اما منطق ارسطو به وجوه ثابت پدیدار می‌پردازد و منطق دیالکتیک به وجوه متغیر پدیدار. هرمنوتیک فهمِ فهم و نیز علمی است که می‌خواهد مرز معنا و حد و حدود فهم و نوعی تفسیر ما را بیان کند.

سوسیالیسم شریعتی نه تخیلی است و نه علمی، بلکه چیزی است آمیخته از هر دو و وی صرفا رؤیاپرداز نیست، بلکه می‌خواهد مبارزات اجتماعی مبتنی بر سلطه را از بیخ و بن تغییر دهد و جامعه ایده‌آل بسازد. از سوی دیگر شریعتی بنیاد سوسیالیسم را ماتریالیسم هم نمی‌داند و می‌خواهد مذهب و معنویت و اخلاق را به سوسیالیسم تزریق کند. دیالکتیک و هرمنوتیک شریعتی نیز همین وضعیت را دارد. دیالکتیک او گرفتار تعلیق است و آمیخته‌ای از دیالکتیک هگل و مارکس محسوب می‌شود. برای همین رئالیسم و ایده‌آلیسم را به صورت کلی نفی می‌کند و می‌کوشد راه میانه‌ای را بگشاید که عین و ذهن و فرد و جامعه و آزادی و ضرورت را توأمان دربرگیرد.

به هرمنوتیک که می‌رسیم مشکل وی بیشتر می‌شود و هرمنوتیک شریعتی از هرمنوتیک شلایر ماخر عبور کرده است. در هرمنوتیک کلاسیک متن چند معنا دارد، اما مرکز معنا یا معنای اولیه‌ای هست که به ما کمک می‌کند تا در فهم متن گُم نشویم. شریعتی قبول نمی‌کند که فقط برخی صلاحیت متن را دارند، بلکه همه می‌توانند از متن استنباط کنند و هیچ فهمی غایی و نهایی نیست و وی برای نقد فهم‌های مختلف از متن دوباره سراغ سوسیالیسم و دیالکتیک می‌رود. هرمنوتیک با معنا و ادله و شواهد سروکار دارد اما سوسیالیسم به علل می‌پردازد و دیالکتیک هم به تضاد و تداعی و تکامل. دیالکتیک شریعتی مبتنی بر چند مثلث است که عبارت از: همسانی، ناهمسانی، همسانی؛ وحدت، کثرت، وحدت؛ توحید، شرک، توحید؛ تعادل، عدم تعادل، تعادل هستند. از این‌رو وی به نقد فهم‌ها نیز می‌پردازد. اکنون وارد عصر پست مدرن شده‌ایم که معنا و فهم و تفسیر، سَیالیت بیشتری پیدا کرده‌اند و نشانه‌های متن در یک شبکه پیچیده دال و مدلول رفت‌وآمد دارد و متن مرکزیت خود را از دست داده است.

هر گفتمانی شامل ایده‌ها، ادبیات، مفاهیم و سبک سخن‌وری است و به مرور زمان یکی از این چهار عنصر دچار بحران می‌شود. گفتمان‌ها به سان پارادایم‌ها، اغلب با انقباض و انجماد اندیشه و مفاهیم دچار بحران می‌شوند. پیروان پارادایم‌های شکاف‌خورده و گفتمان شکست‌خورده، ابتدا مقاومت می‌کنند و کمی بعد قبول می‌کنند که پارادایم‌ها و گفتمان غالب هم دچار تعارض و تناقض درونی و انسداد وجودی و یا معرفت‌شناختی می‌شوند. در این مرحله هنوز شکست را قبول نمی‌کنند، بلکه می‌کوشند تا به رفوگری گفتمان‌ها بپردازند و در نهایت تسلیم می‌شوند. سرانجام یا باید پارادایم یا گفتمان جدید را جایگزین گفتمان پیشین کنند و یا همان پارادایم را از طریق کاهش و افزایش و تغییر در بنیادها متحول سازند.

گفتمان شریعتی در دهه‌های 50 و 60 غالب بوده است. در این دو دهه گفتمان غالب شریعتی توانست خرده‌گفتمان‌ها و جنبش‌ها و جریان‌های اجتماعی و سیاسی متنوع و متکثری پدید آورد. اما در دهه هفتاد گفتمان غالب شریعتی دچار بحران و انسداد شد و تبدیل به گفتمان مغلوب و یا رقیب شد. علل و عوامل شکست و انسداد گفتمان هویت‌بخش شریعتی مسئله دیگر است که چهار عامل در شکست و انسداد گفتمان شریعتی نقش داشته است که عبارت از شکست آرمان‌های انقلاب اسلامی و تکوین حکومت فقهی، شکست ایدئولوژی‌های تمامیت‌طلب، شکست جنبش‌های رهایی‌بخش آسیا، آفریقا، آمریکای لاتین و شکست متافیزیک و ابرروایت‌ها هستند.

گفتمان شریعتی صرفا بر مثلث زر و زور و تزویر، عرفان و برابری و آزادی،‌کار و مبارزه اجتماعی و نیایش، جهل و نفع و ترس بنا نشده بود. بلکه مکانیزم پیچیده‌تری هم داشت. شریعتی یک متافیزیک رقیق اما شکننده داشت که در اسلام‌شناسی ارشاد ضمن بررسی اصل توحید و تدوین یک نوع متد هندسی برای مکتب اسلام بدان پرداخت. شریعتی متافیزیک خود را از طریق فلسفه و کلام و عرفان و فقه بنا ننهاد، بلکه از طریق ترسیم یک نوع فلسفه تاریخ سه وجهی می‌کوشید همان متافیزیک را در خود تاریخ عینیت ببخشد.

شریعتی فلسفه تاریخ سه‌وجهی را احتمالا به تقلید از آگوست کنت یا هگل یا مارکس بنا نهاده بود. وی به تأسی از مارکس، اصطلاح پراکسیس را وراد فرهنگ و ایدئولوژی اسلامی کرد و کم‌وبیش آن را معادل عمل صالح می‌گرفت و عمل صالح را یک عمل بنیادین می‌دانست که باعث تغییر در مناسبات اجتماعی می‌شود. شبیه برانداختن نظام برده‌داری و یا فئودالیسم. اما عمل حسنه بالعکس است و فقط وضعیت موجود را تحمل‌پذیر می‌کند. مارکس، پراکسیس را یک عمل رهایی بخش می‌دانست. شریعتی به علم کلام و فلسفه و عرفان و فقه گرایشی نداشت. این علوم در اصل پدید آمده بودند تا تکلیف متافیزیک دینی را روشن کنند و اگر کسی بخواهد مطلقا این علوم را کنار بگذارد باید از علوم دیگری بهره بگیرد. شریعتی گویا فلسفه تاریخ را می‌خواست جانشین این علوم کند. فلسفه تاریخ یک دانش قائم به ذات نیست بلکه دانشی است که نیاز به تبیین فلسفی هم دارد. فلسفه تاریخ آگوستین قدیس، هگل و دیگران بخش کوچکی از کلیت و تمامیت فلسفه آن است. کمترین بحران در متافیزیک یک فیلسوف فلسفه تاریخ او را نیز دچار بحران می‌کند. شریعتی از طریق یک سیستم سه‌وجهی سوسیالیسم، دیالکتیک و هرمنوتیک می‌کوشید هندسه فکری و فلسفه تاریخ خود را بنا کند.

سوسیالیسم و دیالکتیک و هرمنوتیک تاریخ طولانی دارند و شریعتی نوع سوسیالیسم، دیالکتیک و هرمنوتیک خود را دقیقا روشن نکرده است، به همین دلیل مدام بین سوسیالیسم تخیلی و علمی و دیالکتیک ذهنی و عینی و هرمنوتیک کلاسیک و مدرن رفت‌وآمد دارد. وی می‌خواست اکنون را به ابدیت پیوند زند و هیچ‌کدام را از دست ندهد، به همین دلیل از دیالکتیک و هرمنوتیک دیروز و امروز کمک می‌گرفت. شریعتی می‌خواست متفکری باشد که در مرز و یا آستانه زندگی کند تا هم این و هم آن را داشته باشد، اما گَه‌گاه هم این و هم آن را از دست می‌داد، چراکه زیستن در آستانه کار دشواری است. بنابراین منطق شریعتی منطق همین همان است نه منطق نه این نه آن.

انتهای پیام
captcha