به گزارش ایکنا، حجتالاسلام سید علی میرموسوی، عضو هیئت علمی دانشگاه مفید یادداشتی با عنوان «راز بقای استبداد» به رشته تحریر درآورده است که متن این یادداشت از نظر میگذرد؛
یکی از تلخترین واقعیتها و پیچیدهترین معماهای جهان سیاست، تداوم نظامهای خودکامه در اشکال جهش یافته آن در جهان کنونی است. از سویی در تاریخ اندیشه سیاسی، کمتر نظامی را همچون استبداد میتوان یافت، که بر سر بدی و ناخواستنی بودن آن اتفاق نظر وجود داشته باشد.
از سوی دیگر نزدیک به دو قرن است که نقش استبداد در عقبماندگی و انحطاط برخی کشورها، مورد توجه و تاکید اندیشمندان قرار گرفته است. با وجود این همچنان شاهد استمرار آن در اشکال جدید و تکامل یافتهاش هستیم و به گفته دکتر کاتوزیان، چرخه استبداد-هرج و مرج -استبداد ادامه دارد.
عامل این وضعیت چیست؟ آیا خودکامگی ریشه در ذهنیت، فرهنگ، مذهب و ناآگاهی مردم دارد؟ یا عامل تداوم آن را در ساختار قدرت باید جستجو کرد؟ بهراستی راز بقای استبداد چیست؟
این پرسش و معما چندان تازه و جدید نیست و بحث درباره آن فراوان است. گویا ارسطو از نخستین اندیشمندانی بوده که در اینباره سخن گفته است. او با بررسی عوامل بقای نظامهای تیرانی یا خودکامه پس از شمارش ده مورد، آن ها را در سه اصل خلاصه میکند:
«نخست دل سرد کردن مردم؛ انسان دلسرد و نومید هیچگاه در پی توطئه بر نمیآید و دسیسه بر ضد کسی نمیچیند، دوم بی اعتماد کردن مردم به یکدیگر، زیرا اگر مردم به یکدیگر اعتماد نداشته باشند، به نیرو با حکومت ستمگر بر نمیآیند. از این رو ستمگران همیشه با مردم شریف سر ستیزه دارند. این گونه مردان به حال حکومت خطرناکند، زیرا ننگ بندگی را بر خود نمیپذیرند، با همه مردم و بهویژه با یکدیگر یکرنگاند و اعتماد میورزند و هیچگاه راز کسی را آشکار نمیکنند. سوم ناتوان کردن مردم از عمل. وقتی مردم همه بیساز و برگ باشند، کسی یارای ستیزه با ستمگران ندارد.» (سیاست، ترجمه حمید عنایت،ص 249)
مونتسكیو نیز با طرح این پرسش كه چرا با وجود معایب استبداد، مردم به آن تن میدهند و برای تغییر آن كوشش نمیكنند، به تبیین این مسئله پرداخته است. از نظر وی حكومت معتدل، مستلزم تفكیك قوا و توزیع قدرت است و این امر به طور تصادفی اتفاق نمیافتد، بلكه برای تحقق آن باید هزینه زیادی صرف شود. در حالی كه تحقق استبداد خیلی آسان و برای استقرار آن هوا و هوس كافی و نیازی به فكر و تدبیر ندارد و هر كسی برای آن شایسته است. از این رو مردمی كه به تنپروری و راحتی خو گرفتهاند، برای تغییر آن كوشش نمیكنند. هر چند با وجود نظام استبدادی شخصیت آنها در معرض تهدید است.
وجه اشتراک ارسطو؛ نماینده اندیشه کلاسیک و مونتسکیو؛ نماینده تفکر جدید در این بحث، تکیه بر نقش مردم در تغییر نظام خودکامه است. با این تفاوت که اولی با عطف توجه به ساختار حکومتهای استبدادی، نشان میدهد چگونه مستبدان از نقشآفرینی مردم جلوگیری میکنند. اما دومی افزون بر ساختار، بر امر اخلاقی و ویژگی روانشناختی توده هم دست گذاشته و آن را نیز مانع میداند. هر چند درستی تبیین این دو اندیشمند چندان جای تردید ندارد، ولی نمیتوان به آن بسنده کرد. در این راستا دست کم میتوان دو عامل دیگر را یاد آور شد. یکی باز تولید استبداد با پوششی به ظاهر دموکراتیک و دوم ضعف و سستی اخلاقی رهبران و کنشگرانی که به مقاومت و ستیز در برابر استبداد میپردازند.
در جهان کنونی دموکراسی چنان بار مثبتی در ادبیات سیاسی یافته است، که دیکتاتورها و مستبدان نیز نمیتوانند به طور مستقیم به مخالفت با آن بپردازند. همچنان که بیتام به درستی یادآور شده، آنان میکوشند با ارائه تعریفی خاص از استبداد و دموکراسی، مخالفت خود را با معنای اصلی آن کتمان کنند.
استبداد تاثیری مستقیم بر زوال اخلاقی جامعه دارد. کواکبی در کتاب «طبایع الاستبداد»، که در حدود یک و نیم قرن پیش نوشته است، به خوبی توضیح میدهد که استبداد چگونه اخلاق را واژگون و ارزشهای منفی همچون دروغ، نیرنگ، ترس، چاپلوسی و ریاکاری را جایگزین ارزشهای مثبت مانند راستی، وفاداری، شجاعت، صداقت و یکرنگی میکند. این وضعیت دوری باطل را پدید می آورد، که تداوم استبداد نتیجه آن است. زیرا تحول نظام استبدادی نیازمند ازخودگذشتگی و فداکاری است، در حالی که استبداد چنین روحیهای را نابود میکند.
اما چاره چیست؟ به نظر میرسد تنها راه خروج از این بنبست، پایبندی به اصول اخلاق اجتماعی در رهبران و کنشگرانی است که به پیکار و نبرد با استبداد میپردازند. در تاریخ معاصر جنبشهایی در راه رهایی بخشی توفیق یافتهاند، که از چنین سرمایهای برخوردار بودهاند. گاندی، ماندلا و مارتین لوترکینگ، نمونه پایدار رهبرانی هستند، که پایبندی به اصول اخلاق مقاومت را در عمل نشان دادند و از این راه توانستند آن را در پیروان خود و جامعه نهادینه سازند.
انتهای پیام