کد خبر: 3984890
تاریخ انتشار : ۲۷ تير ۱۴۰۰ - ۱۴:۴۸
محمدصادق کاملان توضیح داد

نجات عرفان از تخیلات صوفیه؛ خدمت بزرگ فلسفه

حجت‌الاسلام والمسلمین محمدصادق کاملان به تبیین نسبت فلسفه و عرفان پرداخت و بیان کرد: با ظهور ملاصدرا سعی شد که بین اینها جمع شود و خدمت بزرگ حکمت متعالیه این بود که عرفان را از تخیلاتی نجات داد که برخی از جهله صوفیه با تخیلات خود چیزهایی را به نام سیر و سلوک مطرح می‌کردند و او عرفان را بین‌الاذهانی و معقول کرد.

به گزارش ایکنا، نشست «رابطه عرفان و فلسفه»، شب گذشته، 26 تیر، با سخنرانی حجت‌الاسلام والمسلمین محمدصادق کاملان، استادیار دپارتمان فلسفه دانشگاه مفید، برگزار شد که در ادامه متن آن را می‌خوانید؛

همواره عرفان و فلسفه به عنوان دو منبع معرفتی مطرح بوده‌اند، اما عرفان ابتدا به صورت عملی و سیر و سلوک باطنی بود که سالک در مسیر قرار می‌گرفت و ارتقاء پیدا می‌کرد و اندک‌اندک وقتی وارد جامعه می‌شد، پاسخگوی سؤالات مخاطبان بود. به همین دلیل عرفان عملی به عرفان نظری تبدیل شد و موضوعات و مسائل عرفانی در عالم اسلام مطرح شد. این دو منبع معرفتی همیشه بوده‌اند و عرفان از طریق صفای باطن و سیر و سلوک، منبع باطنی محسوب می‌شده و فلسفه نیز بر اساس برهان و معرفت حصولی است.

عرفان و فلسفه؛ دو منبع معرفتی

عرفان و فلسفه دو نحله جدا هستند؛ هرچند هر دو مبنای معرفتی دارند و به عنوان منبع معرفت‌ محسوب می‌شوند، اما دو روش و دیدگاه جدا دارند و به تفصیل هم در مورد تفاوت در موضوع اینها بحث شده است؛ یعنی موضوع فلسفه «وجود به شرط لا» و موضوع عرفان «وجود مطلق» است. در روش نیز تفاوت دارند که یکی از طریق برهان و قیاس وارد می‌شود و استنباط و استدلال می‌کند و نتیجه اثبات موضوعی است اما در عرفان، بحث قیاس نیست و مسیر از راه دل است و از طریق تزکیه نفس، انسان سالک با عالم بالا ارتباط برقرار و آن عوالم را شهود می‌کند و اصلا بحث استنباط نیست. همچنین عارف به مقام فنا می‌رسد و فیلسوف نیز همه‌چیزدان می‌شود که از یک نگاه کلی به آفرینش نگاه می‌کند.

این تضاد بین عارف و فیلسوف وجود داشته و عمدتا عارفان فلاسفه را متهم می‌کردند که شما از دور دستی بر آتش دارید. داستان‌هایی نیز بین بوعلی و ابوسعید ابوالخیر به‌وجود می‌آید که در صحت این داستان‌ها نیز بحث‌هایی مطرح است که ابوسعید دریافت و نیز بوعلی اثبات می‌کرد و بعد مطرح می‌شود که پای استدلالیان چوبین است. اینها طعنه‌هایی بود که از طرف عرفا به فلاسفه زده می‌شد، در حالی که فلاسفه کاملا با نگاهی محترمانه به عارفان نگاه می‌کنند. برای نمونه می‌توان به تعاریف ملاصدرا مراجعه کرد که کاملا به دید احترام به عرفا نگاه می‌کند، در حالی که عرفا چنین نیستند. البته نگاه فلاسفه به متکلمان تحقرآمیز است و بوعلی می‌گوید اینها هذیان می‌گویند و ملاصدرا هم می‌گوید متکلمان اصلا قابل خطاب نیستند که تعبیر بسیار تندی است. البته مرادش افرادی مانند خواجه نصیر نیست، بلکه مراد متکلمان اشعری است که با معتزله نیز دعواهایی داشتند.

همچنین ابن سینا به عنوان یک فیلسوف مشایی، بنده دلیل است، اما در آخرین اثرش یعنی اشارات در نمط هشتم، نهم و دهم به مباحث عرفانی می‌پردازد و در نمط نهم تفسیرش کاملا عرفانی است. با اینکه عرفان نظری در عالم اسلام مطرح نبود و از سوی محی‌الدین مطرح شد، ابن‌سینا چند قرن قبل از او، همان عرفان عملی بایزید بسطامی و ... را به گونه‌ای تحلیلی ارائه و تفسیری را از مبانی، اصول و مسائلش بیان و سیر و سلوک عارف را چنان تحلیل می‌کند که گویی عرفا منطقی را دنبال می‌کنند.

استفاده از وحی در فلاسفه مکتب شیراز

سپس به دوره مکتب شیراز می‌رسیم که پای وحی نیز به میان می‌آید و دشتکی و فارسی و ... می‌آیند و وحی را نیز به گونه‌ای در کنار فلسفه وارد می‌کنند. البته نه اینکه تبدیل به کلام شود؛ چون برخی به غلط این حرف را می‌زنند و توجه نمی‌کنند، فلاسفه که پای وحی را به میان می‌آورند بر اساس استدلال سخن می‌گویند، اما در مقام گردآوری از وحی هم استفاده می‌کنند. گردآوری یک مقام است که فیلسوف می‌تواند در این مقام از لغت و مبانی عقلایی هم استفاده کند، اما در مقام داوری حتما از برهان استفاده می‌کند. برخی‌ می‌گویند حکمت متعالیه فلسفه نیست و کلام است، اما اینها تعابیری ناسنجیده است.

پس از مکتب شیراز نوبت به شیخ اشراق می‌رسد که می‌گوید سخنان فلاسفه مشائی و ... را در آثارم گفته‌ام، اما مطالبی را که مربوط به کشف و شهودم است و بدون استدلال کشف کرده‌ام در حکمه‌الاشراق می‌گویم که برای خواندن حکمه‌الاشراق یکسری مقدمات را مطرح می‌کند و شیخ در اینجا پای سیر و سلوک باطنی را به میان می‌کشد و قدری هم بین اینها آشتی می‌دهد تا به ملاصدرا می‌رسیم که رسما شعارش وحدت برهان و قرآن و عرفان است. برخلاف کسانی که می‌گفتند موضوع فلسفه «وجود به شرط لا» است، ملاصدرا می‌گفت که موضوع فلسفه اصل واقعیت است و موضوع فلسفه باید اعم باشد؛ لذا می‌گوید هرچقدر شما برای نفی واقعیت استدلال بیاورید، ده‌ها واقعیت را پیش از آن قبول کرده‌اید، از جمله پذیرش خودتان و این برهان‌ است. بنابراین اصل واقعیت قابل انکار و اثبات نیست و امری طبیعی است.

ملاصدرا در عرفان نیز دنبال واقعیت است، چنان‌که فیلسوف نیز دنبال واقعیت است که این بخش مربوط به موضوع می‌شود اما در روش می‌گوید عارف از تزکیه باطن شروع می‌کند و بعد به تعریف عرفان اشاره و مراحلی را که عارف طی می‌کند، مطرح کرده است و می‌گوید که عارف از منطق شروع نمی‌کند، بلکه از تزکیه کار را آغاز می‌کند. اما عرفا قائل به این هستند که اگر عارف بخواهد مطلبی را به عنوان دریافت‌های باطنی‌اش بیان کند، نباید خلاف بداهت عقل و وحی باشد. ابن‌عربی نیز سه معیار را مطرح می‌کند که یکی موافقت با عقل، دوم موافقت با ضرورت وحی و بدیهیات وحیانی و سوم موافقت با شیخ طریق است که این دوران را گذرانده تا بگوید آنچه را که تو بیان می‌کنی آیا دریافت باطنی است یا وساوس شیطان.

در فلسفه کار دشوار نیست؛ چون وقتی منطق بلد باشید به راحتی می‌توانید صحت و سقم یک برهان را متوجه شوید، اما در سیر و سلوک کار دشوار است و تمایز بین آنچه عارف به عنوان دریافت‌های باطنی به آن دست می‌یابد با وساوس شیطانی سخت است. بنابراین عرفان نیز خود را در چارچوبی قرار می‌دهد و به این صورت بین فلسفه و عرفان در عرفان نظری هماهنگی ایجاد می‌شود. دستاوردها یکی است و هر دو از واقعیت بحث می‌کنند، اما حرف عارفان و اشکالشان به فلاسفه، که ظاهراً درست می‌نماید، این است که فیلسوف واقعیت را اثبات و عارف دریافت می‌کند و نایل و واصل می‌شود.

از این‌رو فلاسفه کاملا در برابر عرفا خاضع و خاشع‌اند و برای آنها احترام قائل هستند، چون آنها مرتبه‌ای را طی و کشف و شهود می‌کنند، اما فیلسوف اینها را اثبات می‌کند. بنابراین بین عرفان و فلسفه به مرور هماهنگی ایجاد شد و این خدمت بزرگی است که فلاسفه مخصوصا فلاسفه متعالیه به عرفان و سیر و سلوک کرده‌اند. امروزه خیلی‌ها مدعی عرفان و تصوف و سیر و سلوک باطنی هستند که در غرب و شرق و ... وجود دارد و هر روز از گوشه‌ای یک عده ادعاهایی مطرح می‌کنند، اما خدمت بزرگ حکمت متعالیه این بود که عرفان را از حالت تخیلاتی که برخی از جاهلان صوفیه با تخیلات خود به نام سیر و سلوک مطرح می‌کردند، نجات داد و عرفان را بین‌الاذهانی و معقول کرد و حداقل این که عرفان را موافق احکام بدیهی عقل مطرح کرد و عارفان و سالکان را از منجلاب جهل تصوف نجات داد. این خدمتی بود که فلسفه متعالیه به عرفان کرد.

البته خدمت بزرگ‌تری را هم عرفان به فلسفه متعالیه کرد و آن اینکه ملاصدرا بسیاری از مسائل را وامدار عرفان است؛ چه اسم برده یا نبرده باشد، از آن جمله وحدت شخصی وجود است که دقیقا وام‌دار عرفاست، چه‌اینکه در برخی دیگر از مسائل نیز همین‌طور است و اینها وام‌هایی‌اند که حکمت متعالیه از عارفان اسلامی داشته است.

انتهای پیام
captcha